فیک That's everything to me🧚🏻♀️🤍پارت²
میا « گفتم برات غذا بیارم.....البته تو که هیچ وقت نمیزاشتی بیام اینجا اما اوما اینجا خیلی بزرگه.....گم نمیشی؟
مادر میا « لپ میا رو کشیدم....اوخیییی دختر نازم....نه گم نمیشم....ممنون که فکرمی...اما تو باید به درست برسی...نگران من نباش....
میا « بعد از اینکه از مادرم خداحافظی کردم به سمت در خروجی رفتم.....که یهو در باز شد و یکی محکم خورد بهم و اوفتادم زمین....آی آی...سرم رو بالا اوردم و با یه پسر که همسن خودم بود مواجح شدم....کوری مگه؟؟؟
تهیونگ « تو دیگه کی هستی؟ حواست رو جمع کن
میا« اول اینکه به تو هیچ ربطی نداره من کیم...بعدشم تو خوردی به من....حالا هم بیا برو اونور من کار دارم
تهیونگ « خیلی پرویی.....بعدشم من پسر صاحب این عمارتم خیلی هم بهم مربوطه....بگو بیینم
میا « عه منم دختر رئیس جمهورم....برو بابا.....پسره رو کنار زدم و رفتم بیرون.....همین کم مونده بود خرم کنن.....اخه کدوم بچه خر پولی بدون بادیگارد و پیش خدمته برو خودتو خر کن بچه
تهیونگ « ಠ_ಠ این دیگه کی بوددددد.....دختره ی پرو....وایسا بفهمم کی هستی....سریع رفتم بالا وسایلم رو گذاشتم و دوربین ها رو چک کردم.....رفت پیش خانم هانگ....
تهیونگ « آجوما....آجوما....از پله ها پایین رفتم اون پیرزن مهربون رو با همون لبخند همیشگی دیدم....
خانم چو « جانم ارباب جوان
تهیونگ « آمممم خانم هانگ کجاست؟
خانم چو « توی آشپزخونه اس.....کارشون داریدـــ...
تهیونگ « آممم بله میشه صداش کنید....آجوما تعظیمی کرد و رفت خانم هانگ رو اورد....
نکته « ^_^ خب هانگ میریا اسم مادر میا است....گفتم در جریان باشید...
میریا « با من کاری داشتید؟
تهیونگ « ام بله دختری که امروز اومد دیدنتون کی بود؟
میریا « اون دخترم میا است....مشکلی پیش اومده؟
تهیونگ « میشه فردا با خودتون بیارینش؟
میریا « آ.....رفتار بدی داشته؟
تهیونگ « نه نه....فقط یه دیدار ساده اس....
میریا « چشم با اجازه....
تهیونگ « فردا دیدار زیبایی داریم دختر رئیس جمهور.....
میریا « دلشوره عجیبی داشتم...نکنه میا با ارباب جوان بد رفتار کرده....به خونه که رسیدم سریع رفتم اتاق میا و در اتاقش رو زدم
میا « بفرمایید
میریا « میا....
میا « اوه سلام مامانییییییی
میریا « ببینم تو با کسی توی عمارت بد رفتار کردی؟
میا « نه....( توی دلش) البته اگه اون پسر رو فاکتور بگیریم که اصلا مهم نیست....
میریا « خوبه....راستی لطفا فردا باهام بیا....
میا « عه حتمااااااا ( بریم یه کم گشت و گزار....وقت نکردم کل عمارت رو بگردم...یاح یاح)...مامان رفت و منم تمام درس هامو تموم کردم تا فردا با خیال راحت عمارت رو زیر و رو کنم....حالا شاید کمکم کردم......
آقا دختری که توی پوستری بزرگسالی میاست....وقتی بزرگ میشه
مادر میا « لپ میا رو کشیدم....اوخیییی دختر نازم....نه گم نمیشم....ممنون که فکرمی...اما تو باید به درست برسی...نگران من نباش....
میا « بعد از اینکه از مادرم خداحافظی کردم به سمت در خروجی رفتم.....که یهو در باز شد و یکی محکم خورد بهم و اوفتادم زمین....آی آی...سرم رو بالا اوردم و با یه پسر که همسن خودم بود مواجح شدم....کوری مگه؟؟؟
تهیونگ « تو دیگه کی هستی؟ حواست رو جمع کن
میا« اول اینکه به تو هیچ ربطی نداره من کیم...بعدشم تو خوردی به من....حالا هم بیا برو اونور من کار دارم
تهیونگ « خیلی پرویی.....بعدشم من پسر صاحب این عمارتم خیلی هم بهم مربوطه....بگو بیینم
میا « عه منم دختر رئیس جمهورم....برو بابا.....پسره رو کنار زدم و رفتم بیرون.....همین کم مونده بود خرم کنن.....اخه کدوم بچه خر پولی بدون بادیگارد و پیش خدمته برو خودتو خر کن بچه
تهیونگ « ಠ_ಠ این دیگه کی بوددددد.....دختره ی پرو....وایسا بفهمم کی هستی....سریع رفتم بالا وسایلم رو گذاشتم و دوربین ها رو چک کردم.....رفت پیش خانم هانگ....
تهیونگ « آجوما....آجوما....از پله ها پایین رفتم اون پیرزن مهربون رو با همون لبخند همیشگی دیدم....
خانم چو « جانم ارباب جوان
تهیونگ « آمممم خانم هانگ کجاست؟
خانم چو « توی آشپزخونه اس.....کارشون داریدـــ...
تهیونگ « آممم بله میشه صداش کنید....آجوما تعظیمی کرد و رفت خانم هانگ رو اورد....
نکته « ^_^ خب هانگ میریا اسم مادر میا است....گفتم در جریان باشید...
میریا « با من کاری داشتید؟
تهیونگ « ام بله دختری که امروز اومد دیدنتون کی بود؟
میریا « اون دخترم میا است....مشکلی پیش اومده؟
تهیونگ « میشه فردا با خودتون بیارینش؟
میریا « آ.....رفتار بدی داشته؟
تهیونگ « نه نه....فقط یه دیدار ساده اس....
میریا « چشم با اجازه....
تهیونگ « فردا دیدار زیبایی داریم دختر رئیس جمهور.....
میریا « دلشوره عجیبی داشتم...نکنه میا با ارباب جوان بد رفتار کرده....به خونه که رسیدم سریع رفتم اتاق میا و در اتاقش رو زدم
میا « بفرمایید
میریا « میا....
میا « اوه سلام مامانییییییی
میریا « ببینم تو با کسی توی عمارت بد رفتار کردی؟
میا « نه....( توی دلش) البته اگه اون پسر رو فاکتور بگیریم که اصلا مهم نیست....
میریا « خوبه....راستی لطفا فردا باهام بیا....
میا « عه حتمااااااا ( بریم یه کم گشت و گزار....وقت نکردم کل عمارت رو بگردم...یاح یاح)...مامان رفت و منم تمام درس هامو تموم کردم تا فردا با خیال راحت عمارت رو زیر و رو کنم....حالا شاید کمکم کردم......
آقا دختری که توی پوستری بزرگسالی میاست....وقتی بزرگ میشه
۶۵.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.