فیک:"شک"۱
(درخواستی)
*فقط خواستم بگم که این اولین تک پارتی ایه که از نامجون میزارم پس حمایت کنید!*
《علامت ها:
_نامجون
+ا.ت》
صدای قدم های طنین اندازش ترس شدیدی رو در ا.ت زنده میکرد.
چشماشو بزور باز کرد به نامجون خیره شد
زخم های روی چشمانش اجازه باز کردن کاملشو بهش نمیدادن
تن لختش که با زمین سرد تماس پیدا میکرد
سرما کل بدنشو فرا میگرفت و حس خیلی بدی بهش دست میداد
اما دیگه بهش عادت کرده بود
نزدیکای سه ماه بود که توی اون زیر زمین تنگ تاریک زندانی بود اما خودش خبر نداشت
حتی از شب و روز شدن هم خبردار نمیشد چون تنها نورگیر اونجا یه پنجرهی مربعی شکل بالای بالای دیوار بود
همه جا با رنگ سیاه نقاشی شده بود و ا.ت دلیلشو درک نمیکرد
زمین از سنگ های صاف صیقلی ساخته شده بودن که خوب سرما رو به خودشون جذب میکردن
اما ا.ت خوش شانس بود چون اون اتفاق لعنتی توی بهار افتاد و اون سه ماه بهارو در حالی که باید از زیبایی های بهار لذت میبرد توی اتاق شکنجه در حال درد کشیدن بود
در اون زیر زمین تاریک میله ای تقریبا کنار دیوار روی زمین نصب شده بود و ا.ت با زنجیر به اون بسته شده بود
برهنه بودن ا.ت هم یه دلیل داشت
نامجون همیشه میگفت:
اگرم لباس بپوشی با وجود این کتک خوردنا لباسات
پاره میشه و منم لباس جدید یا تمیزی بهت نمیدم
دوبار در هفته با همون زنجیر ها نامجون خیلی سریع ومختصر میبردش زیر دوشو خارجش میکرد
چون از بوی بد و تنی که کثیف باشه بیزار بود
قدم هاش به ا.ت نزدیک و نزدیک ترشد
روبه روش نشست و چونشو گرفت
سر ا.ت رو بالا آورد و لبخندی شرورانه زد و روی صندلی پلاستیکی روبهروی ا.ت که اون هم مشکی بود نشست
_هوففففف...خب ا.ت...ایندفعه میزارم انتخاب کنی! دوست داری اول یکم متلک بشونی یا یکم کتک بخوری؟ شایدم بخوای اول یه کوچولو وحشیانه به فاک بری!
نامجون خندهی بلندی سر داد و دوباره شروع به حرف زدن کرد:
فکر نکنم بخوای با من رابطه برقرار کنی!نه؟آخه گمونم اونو بیشتر از من دوست داشتی!
.
.
.
계속
کامنت فراموش نشه فرزندانم♡
*فقط خواستم بگم که این اولین تک پارتی ایه که از نامجون میزارم پس حمایت کنید!*
《علامت ها:
_نامجون
+ا.ت》
صدای قدم های طنین اندازش ترس شدیدی رو در ا.ت زنده میکرد.
چشماشو بزور باز کرد به نامجون خیره شد
زخم های روی چشمانش اجازه باز کردن کاملشو بهش نمیدادن
تن لختش که با زمین سرد تماس پیدا میکرد
سرما کل بدنشو فرا میگرفت و حس خیلی بدی بهش دست میداد
اما دیگه بهش عادت کرده بود
نزدیکای سه ماه بود که توی اون زیر زمین تنگ تاریک زندانی بود اما خودش خبر نداشت
حتی از شب و روز شدن هم خبردار نمیشد چون تنها نورگیر اونجا یه پنجرهی مربعی شکل بالای بالای دیوار بود
همه جا با رنگ سیاه نقاشی شده بود و ا.ت دلیلشو درک نمیکرد
زمین از سنگ های صاف صیقلی ساخته شده بودن که خوب سرما رو به خودشون جذب میکردن
اما ا.ت خوش شانس بود چون اون اتفاق لعنتی توی بهار افتاد و اون سه ماه بهارو در حالی که باید از زیبایی های بهار لذت میبرد توی اتاق شکنجه در حال درد کشیدن بود
در اون زیر زمین تاریک میله ای تقریبا کنار دیوار روی زمین نصب شده بود و ا.ت با زنجیر به اون بسته شده بود
برهنه بودن ا.ت هم یه دلیل داشت
نامجون همیشه میگفت:
اگرم لباس بپوشی با وجود این کتک خوردنا لباسات
پاره میشه و منم لباس جدید یا تمیزی بهت نمیدم
دوبار در هفته با همون زنجیر ها نامجون خیلی سریع ومختصر میبردش زیر دوشو خارجش میکرد
چون از بوی بد و تنی که کثیف باشه بیزار بود
قدم هاش به ا.ت نزدیک و نزدیک ترشد
روبه روش نشست و چونشو گرفت
سر ا.ت رو بالا آورد و لبخندی شرورانه زد و روی صندلی پلاستیکی روبهروی ا.ت که اون هم مشکی بود نشست
_هوففففف...خب ا.ت...ایندفعه میزارم انتخاب کنی! دوست داری اول یکم متلک بشونی یا یکم کتک بخوری؟ شایدم بخوای اول یه کوچولو وحشیانه به فاک بری!
نامجون خندهی بلندی سر داد و دوباره شروع به حرف زدن کرد:
فکر نکنم بخوای با من رابطه برقرار کنی!نه؟آخه گمونم اونو بیشتر از من دوست داشتی!
.
.
.
계속
کامنت فراموش نشه فرزندانم♡
۴۸.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.