تکپارتی شوگا
سلام من پارمیس من فقط ۱۳ سال سن دارم و رفتم کرا و بی تی اس من ودیده من قبل BTSافسردگی داشتم برای همین بی تی اس مجبور شدن با من دوست شوند و شمارشون و به من بدنکه هروقت تنها بودم با اونا حرف بزنم من وقتی میرم پیش بی تی اس اول
شوگا رو بغل میکنم
وبوی پارمیس
امروز تولدم و اعضا نمیدونن ولی شوگا مییدونه امروز رفتم پیش اعضا و شوگا سرش تو گوشی بود و کنا اعضا نشسته بود سریع پریدم جلوش وی پخ کردم شوگا نترسید به من گفت :
{علامت شوگا ♧} و {علامت من♡}
♧ چیکار داری میکنی
♡ هیچی میخواستم بترسونمت
♧ حالا دیدی نترسدم برو (خونسرد گفت)
ویوی پارمیس
با ناراحتی رفتم تو اتاقم
بعد بهش داشتم فکر میکردم که فهمیدم باید چیکار کنم
♡ سریع رفتم کنارش و بهش گفتم:یونگی میدونستی من تو خیلی دوست دارن بهم نگا کرد و گفت :
♧نوچ
♡آخه چرا
♧چون من دوست ندارم
♡باشه اشکالی نداره داشتم میرفتم اتاقم بر گشتم و بهش گفتم اشکالی نداره که دوسم نداری ولی من بجاش به اندازه کل کهکشان ها دوست دارم
شوگا تعجب کرد و داشت با خودش میگفت♧چدار من هرکاری میکنم باز این دختر امیدوار از امیدواریم خوشم میاد مثل هوپی شده
وبو پارمیس
رفتم اتاقم و خوابیدم و بعد چند لحظه در وا شد ترسیدم ول گفتن جن نست احتمالا یکی از اعضا هستش
زمان حال شب ساعت ۱۲:۳۰
ویوی راوی
شوگا میاد داخل و میگیره کنارش رو تخت میخوابه بعد پارمیس پا میشه میره که شوگا یهو گریه میکنه و از معذرت خواهی میکنه بعد پارمیس همنجا وایسته و چشاشو میبند و گریه میکنه
و وقتی شوگا میگه بیا اینجا بخوابیم و پارمیس میره پیشش و دست شو میگره و میخوابه و
زمان حال شب
ویوی راوی وشگا پارمیس میبره بیرون
♧خوب بریم یخ جای
♡کجا
♧ میفهمی
ویو پارمیس داشتم بیرون میدم که دیدم دم شهربازی وایساد و رفتیم کلی بازی کردیم و بشمک خوردین
♡چرا من آوردی شهر بازی
♧چون تولدت بود تولدت مبارک ببخشید دیشب نگرفتم
سریه پارمیس بغلش کرد
پایان آیا زیبا بود
شوگا رو بغل میکنم
وبوی پارمیس
امروز تولدم و اعضا نمیدونن ولی شوگا مییدونه امروز رفتم پیش اعضا و شوگا سرش تو گوشی بود و کنا اعضا نشسته بود سریع پریدم جلوش وی پخ کردم شوگا نترسید به من گفت :
{علامت شوگا ♧} و {علامت من♡}
♧ چیکار داری میکنی
♡ هیچی میخواستم بترسونمت
♧ حالا دیدی نترسدم برو (خونسرد گفت)
ویوی پارمیس
با ناراحتی رفتم تو اتاقم
بعد بهش داشتم فکر میکردم که فهمیدم باید چیکار کنم
♡ سریع رفتم کنارش و بهش گفتم:یونگی میدونستی من تو خیلی دوست دارن بهم نگا کرد و گفت :
♧نوچ
♡آخه چرا
♧چون من دوست ندارم
♡باشه اشکالی نداره داشتم میرفتم اتاقم بر گشتم و بهش گفتم اشکالی نداره که دوسم نداری ولی من بجاش به اندازه کل کهکشان ها دوست دارم
شوگا تعجب کرد و داشت با خودش میگفت♧چدار من هرکاری میکنم باز این دختر امیدوار از امیدواریم خوشم میاد مثل هوپی شده
وبو پارمیس
رفتم اتاقم و خوابیدم و بعد چند لحظه در وا شد ترسیدم ول گفتن جن نست احتمالا یکی از اعضا هستش
زمان حال شب ساعت ۱۲:۳۰
ویوی راوی
شوگا میاد داخل و میگیره کنارش رو تخت میخوابه بعد پارمیس پا میشه میره که شوگا یهو گریه میکنه و از معذرت خواهی میکنه بعد پارمیس همنجا وایسته و چشاشو میبند و گریه میکنه
و وقتی شوگا میگه بیا اینجا بخوابیم و پارمیس میره پیشش و دست شو میگره و میخوابه و
زمان حال شب
ویوی راوی وشگا پارمیس میبره بیرون
♧خوب بریم یخ جای
♡کجا
♧ میفهمی
ویو پارمیس داشتم بیرون میدم که دیدم دم شهربازی وایساد و رفتیم کلی بازی کردیم و بشمک خوردین
♡چرا من آوردی شهر بازی
♧چون تولدت بود تولدت مبارک ببخشید دیشب نگرفتم
سریه پارمیس بغلش کرد
پایان آیا زیبا بود
۲.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.