"جانشینان لجباز"
جانشینان لجباز پارت 14
تهیونگ با تعجب به ا.ت زل زد
_چجوری وقت کردی با خودت ویسکی بیاری!
+من بدون نوشیدنی جایی نمیرم!
_دمت گرم!
ا.ت رفت و دوتا بطری ویسکی رو از تو چمدونش آورد
+تاداااا
بطری ها رو توی یه سینی گذاشت و دوتا لیوان آورد
+خب خب....حدس بزن دیگه چی دارم!
_نمیدونم
+آقای کیم برامون چیکن گذاشتهههه
_اوففففف چه شبی بشه امشبببب
+گذاشته بودم سرخ بشه فکر کنم دیگه حاضره
ا.ت ویسکی ها و مرغ ها رو روی میز گذاشت
+بیا تهیونگ
_ اومدم!
+بیا اول یه پیک به سلامتی خودمون بزنیم!
_به سلامتی...
تهیونگ و ا.ت انقدر خوردن که کامل مست شدن
پ.ن:با حالت مستی بخونید!
+تهیونگ....بیا بازی
تهیونگ سرشو از رو میز برداشت و به ا.ت زل زد
_چه بازی....؟
+جرعت حقیقت!
_هومممممم بااااشه
ا.ت بطری خالی ویسکی رو چوخوند...
+هوم...من...باید بپرسم!
_خب بپرس!
+جرعت یاااا حقی...قت؟
_اومممم خب... حقیقت...
+خب...آقای کیم تهیونگ هوممممم...عاشق شدی؟
_اوم...
+اوووو....عاشق کی اونوقت؟
تهیونگ انگشتشو به سمت ا.ت گرفت و به دماغش زد.
_تو!
+هوم؟...هههه...تهیونگ شوخی نکن!
تهیونگ سرشو تکون داد و گفت:نوچ نوچ نوچ....اصلا شوخی نمیکنم
+هممممم پس مستی!
تهیونگ روی میز کوبید پاشد و سمت ا.ت رفت: کی گفته! خیییلم هوشیارم!چوی...ا...ت من...عاشقتم....
ا.ت دستشو گذاشت رو پیشونی تهیونگ:
اومو.... تهیونگا... تب داری؟هه...داری هزیون میگی!
تهیونگ صورتشو جلو آورد :گفت که مست نیستم میخوای بهت ثابت کنم؟
ا.ت از سر جاش پاشد و روبهروی تهیونگ وایساد: ثابت کن!
تهیونگ ا.ت رو به دیوار چسبوند و لباشو به لبای ا.ت کوبید..... و بعد چند لحظه ازش جدا شد
ا.ت بهت زده به تهیونگ نگاه میکرد.... قبلش خیلی تند میزد... هم ترسیدت بود هم شوکه شده بود....ولی کل حسش اینا نبود.... خودشم نمیدونست چشه... حس آشنایی نبود!
_هنوز باور نکردی مست نیستم؟ میخوای بیشتر ببینی؟
+تهیونگ تو خیلی مستی....
تهیونگ دوباره لباشو روی لبای ا.ت گذاشت و حرفشو قطع کرد ا.ت هم بعد چند لحظه باهاش همراهی کرد.
تهیونگ ا.ت رو بغل کرد روی تخت گذاشتش
_امشب اولین باره به کسی اعتراف میکنم....میشه یه شب خوب برات بسازم؟
ا.ت سر تکون داد و دستشو روی صورت تهیونگ گذاشت و خودشو به اون نزدیک کرد....
تهیونگ با تعجب به ا.ت زل زد
_چجوری وقت کردی با خودت ویسکی بیاری!
+من بدون نوشیدنی جایی نمیرم!
_دمت گرم!
ا.ت رفت و دوتا بطری ویسکی رو از تو چمدونش آورد
+تاداااا
بطری ها رو توی یه سینی گذاشت و دوتا لیوان آورد
+خب خب....حدس بزن دیگه چی دارم!
_نمیدونم
+آقای کیم برامون چیکن گذاشتهههه
_اوففففف چه شبی بشه امشبببب
+گذاشته بودم سرخ بشه فکر کنم دیگه حاضره
ا.ت ویسکی ها و مرغ ها رو روی میز گذاشت
+بیا تهیونگ
_ اومدم!
+بیا اول یه پیک به سلامتی خودمون بزنیم!
_به سلامتی...
تهیونگ و ا.ت انقدر خوردن که کامل مست شدن
پ.ن:با حالت مستی بخونید!
+تهیونگ....بیا بازی
تهیونگ سرشو از رو میز برداشت و به ا.ت زل زد
_چه بازی....؟
+جرعت حقیقت!
_هومممممم بااااشه
ا.ت بطری خالی ویسکی رو چوخوند...
+هوم...من...باید بپرسم!
_خب بپرس!
+جرعت یاااا حقی...قت؟
_اومممم خب... حقیقت...
+خب...آقای کیم تهیونگ هوممممم...عاشق شدی؟
_اوم...
+اوووو....عاشق کی اونوقت؟
تهیونگ انگشتشو به سمت ا.ت گرفت و به دماغش زد.
_تو!
+هوم؟...هههه...تهیونگ شوخی نکن!
تهیونگ سرشو تکون داد و گفت:نوچ نوچ نوچ....اصلا شوخی نمیکنم
+هممممم پس مستی!
تهیونگ روی میز کوبید پاشد و سمت ا.ت رفت: کی گفته! خیییلم هوشیارم!چوی...ا...ت من...عاشقتم....
ا.ت دستشو گذاشت رو پیشونی تهیونگ:
اومو.... تهیونگا... تب داری؟هه...داری هزیون میگی!
تهیونگ صورتشو جلو آورد :گفت که مست نیستم میخوای بهت ثابت کنم؟
ا.ت از سر جاش پاشد و روبهروی تهیونگ وایساد: ثابت کن!
تهیونگ ا.ت رو به دیوار چسبوند و لباشو به لبای ا.ت کوبید..... و بعد چند لحظه ازش جدا شد
ا.ت بهت زده به تهیونگ نگاه میکرد.... قبلش خیلی تند میزد... هم ترسیدت بود هم شوکه شده بود....ولی کل حسش اینا نبود.... خودشم نمیدونست چشه... حس آشنایی نبود!
_هنوز باور نکردی مست نیستم؟ میخوای بیشتر ببینی؟
+تهیونگ تو خیلی مستی....
تهیونگ دوباره لباشو روی لبای ا.ت گذاشت و حرفشو قطع کرد ا.ت هم بعد چند لحظه باهاش همراهی کرد.
تهیونگ ا.ت رو بغل کرد روی تخت گذاشتش
_امشب اولین باره به کسی اعتراف میکنم....میشه یه شب خوب برات بسازم؟
ا.ت سر تکون داد و دستشو روی صورت تهیونگ گذاشت و خودشو به اون نزدیک کرد....
۷۱.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.