جنگ برای تو ( پارت 8)
فردا شد و سوریو با جونگ کوک رفتن پیش بانوی دوم و میشه گفت همون خاله ی جونگ کوک
به ندیمه گفتن حضورشونو اعلام کنه
ندیمه : بانوی من.... شاهزاده جونگ کوک تشریف آوردن
بانو کیم : راهنماییشون کن ( با صدای گرفته)
رفتن داخل.... جونگ کوک با دیدن چهره ی ناامید و بی حال بانوی دوم حالش خراب شد و سریعا به سراغش رفت و اونو به اغوش خودش گرفت
جونگ کوک : بانوی من ... برای چی انقدر بی تابی میکنید، هیچ اتفاقی نمیوفته نگران نباشید
بانو کیم : چطوری نگران نباشم؟ پسرم داره زجر میکشه،حتی نمیتونم ببینمش چطوری نگران نباشم.... تو بگو جونگ کوک چطوری.... چطوری هیچ اتفاقی نمیوفته ( با گریه کردن و ضربه زدن به جونگ کوک)
جونگ کوک : من براتون یک راه حل پیدا کردم
بانو کیم : چی.... طبیب گفت هیچ راهی وجود نداره
جونگ کوک : ولی من یک راه پیدا کردم.... ندیمه ی من میتونه تهیونگ رو درمان کنه
بانو کیم : اون کجاست
جونگ کوک : سوریو....
سوریو : بانوی من.... من میتونم ایشون رو درمان کنم
بانو کیم : هرچی که بخوای بهت میدم فقط درمانش کن.... لطفا
سوریو : من تمام تلاشمو میکنم.... فقط باید ایشونو ببینم
اونا به همراه بانو کیم به دیدن تهیونگ رفتن، اشکاش همینجوری میریختن و صورتش قرمز بود، از بس که زجه میزد و از درد میسوخت.... مادرش با دیدن اون حالش به سراغش رفت و دلداریش میداد
بانو کیم : پسرم.... نیازی به ناراحتی نیست... یک راه برای درمان پیدا کردم
تهیونگ : مادر نزدیکم نشید... بدنم بیشتر میسوزه.... ولی طبیب گفت که هیچ راهی نیست
بانو کیم : اشتباه می کرد پسرم
جونگ کوک : نکنه طبیبش از آدمای ملکه باشه
تهیونگ : راست میگه داروهای زیادی بهم میداد، شاید این احتمال حتمی باشه
بانو کیم : اگر اینجوری باشه من میدونم با اون ملکه
سوریو : بانوی من... میتونم ایشون رو ببینم؟
بانو کیم : وای... اصلا یادم نبود، پسرم این دختر میتونه درمانت کنه ت تا دوباره از جات بلند بشی
تهیونگ : مطمئنی مادر؟ به قیافش نمیخوره... خیلی کوچولوعه
سوریو : خیلی معذرت میخوام ولی مگه به قیافس؟ اون دکتری که درمانتون میکرد هم هیچ کاری از دستش بر نیومد.... اگر فکر میکنید باید یکی بزرگتر درمانتون کنه من مشکلی ندارم
جونگ کوک : سوریو بیااا
سوریو : اههههه... با اجازه 😒
رفتن بیرون و جونگ کوک شروع کرد به دادن زدن سر سوریو
جونگ کوک : به چه جراتی با تهیونگ اونطوری حرف زدی هاننننن ( با داد)
سوریو : مگه چیه... بهم توهین کرد جوابشو دادم
جونگ کوک : تو بیخود کردی.... یه احمق بیشتر نیستی، هنوز نمیدونی باید با یه بزرگتر از خودت چطوری حرف بزنی
سوریو: من هیچکدوم از اینایی که گفتی نیستم ( بغض) 😖
جونگ کوک : چرا بغض کردی.... گریه کن... کار همه ی دخترا همینه، تا سرشون داد میزنی گریه میکنن... گریه کن، گریه کن دیگه.. گریه کننن
سوریو بغضش ترکید و به بدترین و زجرآور ترین شکل ممکن شروع کرد به گریه کردن و از اونجا رفت
بانو کیم : جونگ کوک چیکار کردی
جونگ کوک : کاری که باید میکردم
بانو کیم : اون یه دختره... نباید مثل یه پسر باهاش رفتار میکردی
جونگ کوک : اعصابمو خورد کرد
بانو کیم : برو دنبالش... همین الان
جونگ کوک : ولی...
بانو کیم : همین الان وگرنه به مادرت میگم که چه گندی زدی
جونگ کوک : اوفففف... من کی منت کش بودم که الان باشم....
به ندیمه گفتن حضورشونو اعلام کنه
ندیمه : بانوی من.... شاهزاده جونگ کوک تشریف آوردن
بانو کیم : راهنماییشون کن ( با صدای گرفته)
رفتن داخل.... جونگ کوک با دیدن چهره ی ناامید و بی حال بانوی دوم حالش خراب شد و سریعا به سراغش رفت و اونو به اغوش خودش گرفت
جونگ کوک : بانوی من ... برای چی انقدر بی تابی میکنید، هیچ اتفاقی نمیوفته نگران نباشید
بانو کیم : چطوری نگران نباشم؟ پسرم داره زجر میکشه،حتی نمیتونم ببینمش چطوری نگران نباشم.... تو بگو جونگ کوک چطوری.... چطوری هیچ اتفاقی نمیوفته ( با گریه کردن و ضربه زدن به جونگ کوک)
جونگ کوک : من براتون یک راه حل پیدا کردم
بانو کیم : چی.... طبیب گفت هیچ راهی وجود نداره
جونگ کوک : ولی من یک راه پیدا کردم.... ندیمه ی من میتونه تهیونگ رو درمان کنه
بانو کیم : اون کجاست
جونگ کوک : سوریو....
سوریو : بانوی من.... من میتونم ایشون رو درمان کنم
بانو کیم : هرچی که بخوای بهت میدم فقط درمانش کن.... لطفا
سوریو : من تمام تلاشمو میکنم.... فقط باید ایشونو ببینم
اونا به همراه بانو کیم به دیدن تهیونگ رفتن، اشکاش همینجوری میریختن و صورتش قرمز بود، از بس که زجه میزد و از درد میسوخت.... مادرش با دیدن اون حالش به سراغش رفت و دلداریش میداد
بانو کیم : پسرم.... نیازی به ناراحتی نیست... یک راه برای درمان پیدا کردم
تهیونگ : مادر نزدیکم نشید... بدنم بیشتر میسوزه.... ولی طبیب گفت که هیچ راهی نیست
بانو کیم : اشتباه می کرد پسرم
جونگ کوک : نکنه طبیبش از آدمای ملکه باشه
تهیونگ : راست میگه داروهای زیادی بهم میداد، شاید این احتمال حتمی باشه
بانو کیم : اگر اینجوری باشه من میدونم با اون ملکه
سوریو : بانوی من... میتونم ایشون رو ببینم؟
بانو کیم : وای... اصلا یادم نبود، پسرم این دختر میتونه درمانت کنه ت تا دوباره از جات بلند بشی
تهیونگ : مطمئنی مادر؟ به قیافش نمیخوره... خیلی کوچولوعه
سوریو : خیلی معذرت میخوام ولی مگه به قیافس؟ اون دکتری که درمانتون میکرد هم هیچ کاری از دستش بر نیومد.... اگر فکر میکنید باید یکی بزرگتر درمانتون کنه من مشکلی ندارم
جونگ کوک : سوریو بیااا
سوریو : اههههه... با اجازه 😒
رفتن بیرون و جونگ کوک شروع کرد به دادن زدن سر سوریو
جونگ کوک : به چه جراتی با تهیونگ اونطوری حرف زدی هاننننن ( با داد)
سوریو : مگه چیه... بهم توهین کرد جوابشو دادم
جونگ کوک : تو بیخود کردی.... یه احمق بیشتر نیستی، هنوز نمیدونی باید با یه بزرگتر از خودت چطوری حرف بزنی
سوریو: من هیچکدوم از اینایی که گفتی نیستم ( بغض) 😖
جونگ کوک : چرا بغض کردی.... گریه کن... کار همه ی دخترا همینه، تا سرشون داد میزنی گریه میکنن... گریه کن، گریه کن دیگه.. گریه کننن
سوریو بغضش ترکید و به بدترین و زجرآور ترین شکل ممکن شروع کرد به گریه کردن و از اونجا رفت
بانو کیم : جونگ کوک چیکار کردی
جونگ کوک : کاری که باید میکردم
بانو کیم : اون یه دختره... نباید مثل یه پسر باهاش رفتار میکردی
جونگ کوک : اعصابمو خورد کرد
بانو کیم : برو دنبالش... همین الان
جونگ کوک : ولی...
بانو کیم : همین الان وگرنه به مادرت میگم که چه گندی زدی
جونگ کوک : اوفففف... من کی منت کش بودم که الان باشم....
۱۸.۶k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.