ادامه پارت۱۲
. الان دو ساله که رفته سر خونه و زندگي خودش. مامانم شش ماه بعد از ازدواج آتوسا يه شب که خوابيد ديگه بيدار نشد. قضيه يه تب و يه مرگ شد. ولي قبل از رفتنش بابا بالاي سرش بوده. گويا خيلي سفارش من و مي کنه. خودش فهميده بود که چه ظلمي در حق من شده. به بابا گفت از سختگيريش نسبت به من کم کنه و بيشتر بهم محبت بکنه و نذاره درد بي مادري رو بچشم. گفته بود که من با آتوسا زمين تا آسمون فرق دارم. بعد از فوت مامانم بابا کلي عوض شد. يادم نمي ره که شب ها چقدر بالاي سرم بيدار مي نشست تا خوابم ببره. بعد از مرگ مامانم هر شب کابوس مي ديدم و از خواب مي پريدم ولي خداييش بابا خيلي هوام و داشت. آتوسا هم که احساس گناه مي کرد خيلي دور و برم مي پلکيد. پارسال سال کنکور من بود ولي به خاطر حال خرابم حتي نتونستم شرکت کنم. امسالم که گند زدم رفت! من دلم خوشه به وصيت مامانم. شايد به خاطر اون بابا رضايت بده که من برم اون ور...
🌙🌙🌙🌙🌙🌙
برای هر دونفر يه پارت جاییزه
🌙🌙🌙🌙🌙🌙
برای هر دونفر يه پارت جاییزه
۱.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.