اشتباه مافیا p¹
سوم شخص:
لیوان شراب و توی دستش آروم تکون میداد انگشتای کشیده ش دورش حلقه شده بودن و بهش فشار میاوردن
تکه های شیشه به همراه مایع سرخ درون لیوان روی دست مرد ریخت
خدمتکار جیغی زد و به سمت تهیونگ قدم برداشت
آروم تکونش داد و با صدای بلند تر گفت
"ارباب ...ارباببب دستتون ..دستتون داره خون میاد..معلوم هست چتون شده
تهیونگ پوزخندی زد و گفت -نگران نباش ماری من عاشق خونم
ماری از بچگی مراقب تهیونگ بود حتی همین الان که ازدواج کرده بود ازش مراقبت میکرد چون میدونست این پسر یه ببر کله شق و ریسک پذیره
ماری آهی از بی ادبی پسر نسبت به صدا شدن اسمش کشید و گفت: دهنتو ببند تهیونگ ..همینجا وایسا تا دستتو ببندم حتی اگه ذره ای تکون بخوری شیشه رو تا ته میکنم تو دستت که بیشتر عاشق خون بشی ببر سر به هوا
تهیونگ با وجود درد دستش که به یه ورشم نمیگرفت خنده ای به خاطر لقبش کرد
:اجوما
ماری اخمی کرد و رو به تهیونگ گفت : اجوما عمته .. مگه من چند سالمه
تهیونگ ادای فکر کردن درآورد: امم مگه 120 سالت نیس؟
-خفه شوو
همیشه همین بود تهیونگ خودشو زخمی میکرد و ماری به دادش میرسید
-دوسال بعد
با صدای بمش دادی زد و گفت
-هیونگ همین الان آدرس اون هرزه ی نمک نشناسو بهم میدی
نامجون صداشو بالا برد و دستشو رو میز کوبید ؛چی باخودت فکر کردی احمق؟ اگه بری اونجا ازت فرار میکنه فکر کردی جلوی دستت وایمیسته تا ازش انتقام بگیری؟تمام افراد اون بار منتظرن تا یه حرکتی بهشون نشون بده که زخمیت کنن چرا نمیفهمی لعنتی؟
-برام مهم نیست هیونگ فقط برام مهمه که خون اون هرزه رو دستم باشه
نامجون که به درجه ی عصبانیت رسیده بود کاغذ آدرس و به طرف صورت تهیونگ پرت کرد و با پوزخندی گفت : منم برام مهمه که تیکه های بدنتو چه جوری از اون بار بیارم
نیشخند ترسناکی رو لب تهیونگ نشست -اونی که تیکه تیکه میشه من نیستم ...مارک؟
پسر مو نارنجی که تا همین الان به بحث اونا توجه میکرد گفت : بله قربان؟
-به افرادت بگو آماده باشن میریم بار
مارک سر خم کرد و گفت : چشم قربان
نامجون آهی کشید و با لحن آرومی سمت تهیونگ برگشت و گفت : بلایی سر خودت نیار ته .. تو تنها بازمونده ی من از خانواده کیم هستی
قبل اینکه ته چیزی بگه از اتاق خارج شد و به سمت مارک قدم تند کرد
*مارک
پسر با صدای نامجون فورا ایستاد و به عقب برگشت احترامی گذاشت و گفت : بله قربان؟
*ازت خواهش میکنم که مراقب تهیونگ باشه اون خیلی سرکشه ... نزار بلایی سرش بیاد
مارک لبخندی زد و گفت : قربان نگران نباشین حواسم بهشون هست مثل دوتا چشمام
دو مرد بهم دیگه لبخند زدن و بعد از خداحافظی به سمت کارای خودشون رفتن
-----
Pov: بار DJ
ا/ت :
اوه خدااااا خسته شدم
این لعنتیا چرا انقد تکیلا میخورن؟؟از صبح تا حالا هزارجور تکیلا بردم دستم شکست
آخه بگو دختره ی بی عرضه اینم کار بود تو پیدا کردی؟ اگه وسط این بردن آوردنا بلایی سرت بیاد چی؟
ضربه ای به سرم زدم و نشستم روی صندلی پشتم
که یهو صاحب کار لعنتی تر اینجا اومد سراغم
:هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی اشغال؟
ادبشم که عالیه
با خستگی لب زدم : آقای چو من از دیشب تا حالا فقط دارم کار میکنم نمیتونم دو دیقه
صداشو بالا برد و حرفمو قطع کرد : استراحت؟ اونم وقتی که یه مافیا اومده اینجا نکنه میخوای اخراجت کنم
چشمامو چرخوندم و گفتم: اطاعت میشه قربان میتونم بپرسم اون مافیای عزیزمون چی میل دارن؟
آقای چو چشم غره ای بهم رفت و گفت : به جای این دلقک بازیا گمشو برو تو بخش وی ای پی کلاب ببین چی میخواد تا نکشتتمون
دستمو مثل سربازا به سر زدمو جلقیه ی بارمنی و مرتب کرد و به سمت بخش وی ای پی رفتم
تو این بار کسی بهم توجه خواصی نداشت چون محض رضای خدا کی از یه بارمن که شبیه مردا لباس میپوشه خوشش میاد اونم بدون هیچ ارایشی؟
پا تند کردم و به سمت میز بزرگی که روش نوشته بود رزرو شده برای مستر کیم شونه ای بالا انداختم لابد همون مافیا هست دیگه
-سرفه ای کردم تا توجه اون چهارتا کله مشکی و یه کله نارنجی و به خودم جلب کنم
×به بارمون خوش اومدید ..میتونم بپرسم چی میل دارین ؟؟
-یاد نگرفتی به فرد رو به روت نگاه کنی بعد زر بزنی؟؟
ادبم که هیچ
سرمو بالا اوردم و به منبع صدا خیره شدم
مطمئنا هر دختر دیگه ای اینجا بود از سر و کله ی این مو مشکی پریشون جذاب بد اخلاق بالا میرفت ولی خب من روزی هزارتا از این مردا میدیدم برام عادی بود
لبخند کجی زدم و رو بهش گفتم : میبخشین قربان نمیدونستم اینکه به تخم چشای طرف نگا کنی میشه احترام .. حالا ممکنه بفرمایین چی میل میفرمایین؟
خندید و با نیشخند رو لبش گفت : زبون درازم که هستی..سوجو
سری خم کردم و به طرف میز سفارشات رفتم تا سفارش اون مردک جذاب بی ادبو حاظر کنم
عکس شخصیتا تو اسلایداس
میشه خوشت اومده باشه؟
تنک^^
لیوان شراب و توی دستش آروم تکون میداد انگشتای کشیده ش دورش حلقه شده بودن و بهش فشار میاوردن
تکه های شیشه به همراه مایع سرخ درون لیوان روی دست مرد ریخت
خدمتکار جیغی زد و به سمت تهیونگ قدم برداشت
آروم تکونش داد و با صدای بلند تر گفت
"ارباب ...ارباببب دستتون ..دستتون داره خون میاد..معلوم هست چتون شده
تهیونگ پوزخندی زد و گفت -نگران نباش ماری من عاشق خونم
ماری از بچگی مراقب تهیونگ بود حتی همین الان که ازدواج کرده بود ازش مراقبت میکرد چون میدونست این پسر یه ببر کله شق و ریسک پذیره
ماری آهی از بی ادبی پسر نسبت به صدا شدن اسمش کشید و گفت: دهنتو ببند تهیونگ ..همینجا وایسا تا دستتو ببندم حتی اگه ذره ای تکون بخوری شیشه رو تا ته میکنم تو دستت که بیشتر عاشق خون بشی ببر سر به هوا
تهیونگ با وجود درد دستش که به یه ورشم نمیگرفت خنده ای به خاطر لقبش کرد
:اجوما
ماری اخمی کرد و رو به تهیونگ گفت : اجوما عمته .. مگه من چند سالمه
تهیونگ ادای فکر کردن درآورد: امم مگه 120 سالت نیس؟
-خفه شوو
همیشه همین بود تهیونگ خودشو زخمی میکرد و ماری به دادش میرسید
-دوسال بعد
با صدای بمش دادی زد و گفت
-هیونگ همین الان آدرس اون هرزه ی نمک نشناسو بهم میدی
نامجون صداشو بالا برد و دستشو رو میز کوبید ؛چی باخودت فکر کردی احمق؟ اگه بری اونجا ازت فرار میکنه فکر کردی جلوی دستت وایمیسته تا ازش انتقام بگیری؟تمام افراد اون بار منتظرن تا یه حرکتی بهشون نشون بده که زخمیت کنن چرا نمیفهمی لعنتی؟
-برام مهم نیست هیونگ فقط برام مهمه که خون اون هرزه رو دستم باشه
نامجون که به درجه ی عصبانیت رسیده بود کاغذ آدرس و به طرف صورت تهیونگ پرت کرد و با پوزخندی گفت : منم برام مهمه که تیکه های بدنتو چه جوری از اون بار بیارم
نیشخند ترسناکی رو لب تهیونگ نشست -اونی که تیکه تیکه میشه من نیستم ...مارک؟
پسر مو نارنجی که تا همین الان به بحث اونا توجه میکرد گفت : بله قربان؟
-به افرادت بگو آماده باشن میریم بار
مارک سر خم کرد و گفت : چشم قربان
نامجون آهی کشید و با لحن آرومی سمت تهیونگ برگشت و گفت : بلایی سر خودت نیار ته .. تو تنها بازمونده ی من از خانواده کیم هستی
قبل اینکه ته چیزی بگه از اتاق خارج شد و به سمت مارک قدم تند کرد
*مارک
پسر با صدای نامجون فورا ایستاد و به عقب برگشت احترامی گذاشت و گفت : بله قربان؟
*ازت خواهش میکنم که مراقب تهیونگ باشه اون خیلی سرکشه ... نزار بلایی سرش بیاد
مارک لبخندی زد و گفت : قربان نگران نباشین حواسم بهشون هست مثل دوتا چشمام
دو مرد بهم دیگه لبخند زدن و بعد از خداحافظی به سمت کارای خودشون رفتن
-----
Pov: بار DJ
ا/ت :
اوه خدااااا خسته شدم
این لعنتیا چرا انقد تکیلا میخورن؟؟از صبح تا حالا هزارجور تکیلا بردم دستم شکست
آخه بگو دختره ی بی عرضه اینم کار بود تو پیدا کردی؟ اگه وسط این بردن آوردنا بلایی سرت بیاد چی؟
ضربه ای به سرم زدم و نشستم روی صندلی پشتم
که یهو صاحب کار لعنتی تر اینجا اومد سراغم
:هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی اشغال؟
ادبشم که عالیه
با خستگی لب زدم : آقای چو من از دیشب تا حالا فقط دارم کار میکنم نمیتونم دو دیقه
صداشو بالا برد و حرفمو قطع کرد : استراحت؟ اونم وقتی که یه مافیا اومده اینجا نکنه میخوای اخراجت کنم
چشمامو چرخوندم و گفتم: اطاعت میشه قربان میتونم بپرسم اون مافیای عزیزمون چی میل دارن؟
آقای چو چشم غره ای بهم رفت و گفت : به جای این دلقک بازیا گمشو برو تو بخش وی ای پی کلاب ببین چی میخواد تا نکشتتمون
دستمو مثل سربازا به سر زدمو جلقیه ی بارمنی و مرتب کرد و به سمت بخش وی ای پی رفتم
تو این بار کسی بهم توجه خواصی نداشت چون محض رضای خدا کی از یه بارمن که شبیه مردا لباس میپوشه خوشش میاد اونم بدون هیچ ارایشی؟
پا تند کردم و به سمت میز بزرگی که روش نوشته بود رزرو شده برای مستر کیم شونه ای بالا انداختم لابد همون مافیا هست دیگه
-سرفه ای کردم تا توجه اون چهارتا کله مشکی و یه کله نارنجی و به خودم جلب کنم
×به بارمون خوش اومدید ..میتونم بپرسم چی میل دارین ؟؟
-یاد نگرفتی به فرد رو به روت نگاه کنی بعد زر بزنی؟؟
ادبم که هیچ
سرمو بالا اوردم و به منبع صدا خیره شدم
مطمئنا هر دختر دیگه ای اینجا بود از سر و کله ی این مو مشکی پریشون جذاب بد اخلاق بالا میرفت ولی خب من روزی هزارتا از این مردا میدیدم برام عادی بود
لبخند کجی زدم و رو بهش گفتم : میبخشین قربان نمیدونستم اینکه به تخم چشای طرف نگا کنی میشه احترام .. حالا ممکنه بفرمایین چی میل میفرمایین؟
خندید و با نیشخند رو لبش گفت : زبون درازم که هستی..سوجو
سری خم کردم و به طرف میز سفارشات رفتم تا سفارش اون مردک جذاب بی ادبو حاظر کنم
عکس شخصیتا تو اسلایداس
میشه خوشت اومده باشه؟
تنک^^
۱۰.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.