تلافی
تلافی
(محمد)
پا رو گاز گذاشتم اول من افتادم جلو که طولی نکشید مهشاد اومد کنارم که پانیذ با داد گفت (پانیذ)مهشاد رو دست کم کرفتید
و مهشاد گاز داد و جلو افتاد
تا آخر همین جوری یک بار من جلو افتادم یک بار مهشاد که آخر مهشاد برد.
(ارسلان)خدای سرعت خدای سرعت این بود ؟
(من)بابا من مراعات دختر بودنش رو کردم
(مهشاد)زهی خیال باطل ریدی
(من)اع بی ادب دیانا یک چی بهش بگو دیگه
(دیانا )چی بگم دادش من ریدی دیگه ریدی
همه خندیدن و به سمت رستوران چون بیشتر از میز ۶نفره نبود دور همون میز نشستیم و منو ارسلان دوتا سندلی از میز بقلی برداشتم و نشستیم دیانا هنوز چیزی نشده رو به ارسلان تون تون گفت (دیانا)ببین ارسلااااااان برای من یک دونه پیتزا گوشت بگیر ،یک سیب زمینی سرخ کرده با ساندویچ مرغ،با نوشابه و ....
(ارسلان)باش عشقم ولی فکر نمیکنی میترکی اگه اینا رو بخوری؟
دیانا با حالت قهر گفت (دیانا)ن تو چیکار داری بگو بیارن من میخورم نمیترکمم
(ارسلان)باش الان میگم برات بیارن
خوب بچه ها شما چی میخورید؟
(نیکا)میگم ارسلان ما چیزی نخوریم بهتره اینجوری کم تر بهت فشار میاد
همه خندیدن که ارسلان گفت(ارسلان)ن بابا بگید سفارش بدم
(محراب)اووووو بچه ها مهمون ارسلانیم
(من)آره بابا دست و دل باز شده
(متین)والا قبلا یک نخود هم نمیتونستی ازش بکنی الان که زن گرفته خرج میکنه
(ارسلان)دیگ وقتی زنت زیاد خرج کنه عادت میکنی
همه خندیدن که دیانا زد به بازوی ارسلان و گفت(دیانا)اع بیشور خودت زیاد خرج میکنی
(ارسلان)باش باش تسلیم
همه خندیدن سفارش دادن و یکم حرف زدیم تا غذا اومد بعد خوردن غذاهامون رفتیم سمت ویلا و وقتی رسیدیم همه رفت اتاق تا لباس هاشون رو عوض کنن......
پارت _۳۶
(محمد)
پا رو گاز گذاشتم اول من افتادم جلو که طولی نکشید مهشاد اومد کنارم که پانیذ با داد گفت (پانیذ)مهشاد رو دست کم کرفتید
و مهشاد گاز داد و جلو افتاد
تا آخر همین جوری یک بار من جلو افتادم یک بار مهشاد که آخر مهشاد برد.
(ارسلان)خدای سرعت خدای سرعت این بود ؟
(من)بابا من مراعات دختر بودنش رو کردم
(مهشاد)زهی خیال باطل ریدی
(من)اع بی ادب دیانا یک چی بهش بگو دیگه
(دیانا )چی بگم دادش من ریدی دیگه ریدی
همه خندیدن و به سمت رستوران چون بیشتر از میز ۶نفره نبود دور همون میز نشستیم و منو ارسلان دوتا سندلی از میز بقلی برداشتم و نشستیم دیانا هنوز چیزی نشده رو به ارسلان تون تون گفت (دیانا)ببین ارسلااااااان برای من یک دونه پیتزا گوشت بگیر ،یک سیب زمینی سرخ کرده با ساندویچ مرغ،با نوشابه و ....
(ارسلان)باش عشقم ولی فکر نمیکنی میترکی اگه اینا رو بخوری؟
دیانا با حالت قهر گفت (دیانا)ن تو چیکار داری بگو بیارن من میخورم نمیترکمم
(ارسلان)باش الان میگم برات بیارن
خوب بچه ها شما چی میخورید؟
(نیکا)میگم ارسلان ما چیزی نخوریم بهتره اینجوری کم تر بهت فشار میاد
همه خندیدن که ارسلان گفت(ارسلان)ن بابا بگید سفارش بدم
(محراب)اووووو بچه ها مهمون ارسلانیم
(من)آره بابا دست و دل باز شده
(متین)والا قبلا یک نخود هم نمیتونستی ازش بکنی الان که زن گرفته خرج میکنه
(ارسلان)دیگ وقتی زنت زیاد خرج کنه عادت میکنی
همه خندیدن که دیانا زد به بازوی ارسلان و گفت(دیانا)اع بیشور خودت زیاد خرج میکنی
(ارسلان)باش باش تسلیم
همه خندیدن سفارش دادن و یکم حرف زدیم تا غذا اومد بعد خوردن غذاهامون رفتیم سمت ویلا و وقتی رسیدیم همه رفت اتاق تا لباس هاشون رو عوض کنن......
پارت _۳۶
۷.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.