فیک کوک ( اعتماد)پارت۳۴
از زبان ا/ت
رفت و اصلا توجهی بهم نکرد همونطور خیس از آب در اومدم باد شدیدی وزید که قدم هام سریع تر شدن سمت عمارت...
خاله یو با دیدنم فوراً اومد سمتم و گفت : چت شده تو
با لرز نگاش کردم که گفت : اوفففف آخه دختر من از دست تو چیکار کنم من
از دستم گرفت و بردم طبقه بالا موهام رو خشک کرد منم لباسام رو عوض کردم رفتم زیر پتو تا نهار همینطور موندم تا موقع نهار خاله یو واسم سوپ درست کرد و با زور داد به خوردم به شدت از سوپ متنفر بودم
با فین فین گفتم : خاله یو...ممنونم
خندید و گفت : سرما خوردی ها از صدای تو دماغیت معلومه
من میکشمت جئون خان
گفتم : همش تقصیره اون جونگ کوک لعنتیه
بازم خاله یو خندید و گفت : ا/ت این چه حرفیه تو شیطونیت گرفته رییس چیکار کنه
گفتم : رییس رییس رییس بسه دیگه اییشش یه تحفهای هم باشه
خاله یو چشم غوره ای نصیبم کرد و رفت بیرون از اتاق
رفتم زیر پتو گرفتم خوابیدم
( شب )
از زبان جونگ کوک
از در وارد شدم خونه ساکت بود خاله یو کتم رو گرفت طاقت نیاوردم و گفتم : ا/ت کجاست ؟
گفت : رییس بعد از ظهر که از استخر در اومد رفته تو اتاقش تا الان
خیلی خبی گفتم و رفتم طبقه بالا از جلوی دره اتاقش رد میشدم که به سرم زد یه سری بهش بزنم در رو باز کردم خواب بود ولی صورتش پر عرق بود
دستم رو گذاشتم روی پیشونیش تب داشت پتو رو از روش کنار زدم و دست و پاهاش رو چک کردم تب داشت واقعاً
صبح نباید تو آب ولش میکردم...
من که نمیدونستم باید چیکار کنم زنگ زدم به تهیونگ گفت تا بیاد با حوله آب سرد سعی کنم بدنش رو سرد کنم
آستین هام رو دادم بالا عرق صورت و گردنش رو پاک میکردم کی فکرش رو میکرد یه روز همچین کاری کنم
یکم تکون خورد و همون طور توی خواب آروم گفت : بابام..نه..اون زندس
وقتی کلمه بابا رو از دهنش شنیدم دستم از حرکت وایستاد به صورتش که از خوابی که داشت میدید جمع شده بود خیره شدم...اگر میفهمید من باعث مرگ پدرشم چی ؟ همین یه ذره تحمل موندنش رو از یاد میبرد...
بلند شدم که دستم رو گرفت...بازم مانعم شد
رفت و اصلا توجهی بهم نکرد همونطور خیس از آب در اومدم باد شدیدی وزید که قدم هام سریع تر شدن سمت عمارت...
خاله یو با دیدنم فوراً اومد سمتم و گفت : چت شده تو
با لرز نگاش کردم که گفت : اوفففف آخه دختر من از دست تو چیکار کنم من
از دستم گرفت و بردم طبقه بالا موهام رو خشک کرد منم لباسام رو عوض کردم رفتم زیر پتو تا نهار همینطور موندم تا موقع نهار خاله یو واسم سوپ درست کرد و با زور داد به خوردم به شدت از سوپ متنفر بودم
با فین فین گفتم : خاله یو...ممنونم
خندید و گفت : سرما خوردی ها از صدای تو دماغیت معلومه
من میکشمت جئون خان
گفتم : همش تقصیره اون جونگ کوک لعنتیه
بازم خاله یو خندید و گفت : ا/ت این چه حرفیه تو شیطونیت گرفته رییس چیکار کنه
گفتم : رییس رییس رییس بسه دیگه اییشش یه تحفهای هم باشه
خاله یو چشم غوره ای نصیبم کرد و رفت بیرون از اتاق
رفتم زیر پتو گرفتم خوابیدم
( شب )
از زبان جونگ کوک
از در وارد شدم خونه ساکت بود خاله یو کتم رو گرفت طاقت نیاوردم و گفتم : ا/ت کجاست ؟
گفت : رییس بعد از ظهر که از استخر در اومد رفته تو اتاقش تا الان
خیلی خبی گفتم و رفتم طبقه بالا از جلوی دره اتاقش رد میشدم که به سرم زد یه سری بهش بزنم در رو باز کردم خواب بود ولی صورتش پر عرق بود
دستم رو گذاشتم روی پیشونیش تب داشت پتو رو از روش کنار زدم و دست و پاهاش رو چک کردم تب داشت واقعاً
صبح نباید تو آب ولش میکردم...
من که نمیدونستم باید چیکار کنم زنگ زدم به تهیونگ گفت تا بیاد با حوله آب سرد سعی کنم بدنش رو سرد کنم
آستین هام رو دادم بالا عرق صورت و گردنش رو پاک میکردم کی فکرش رو میکرد یه روز همچین کاری کنم
یکم تکون خورد و همون طور توی خواب آروم گفت : بابام..نه..اون زندس
وقتی کلمه بابا رو از دهنش شنیدم دستم از حرکت وایستاد به صورتش که از خوابی که داشت میدید جمع شده بود خیره شدم...اگر میفهمید من باعث مرگ پدرشم چی ؟ همین یه ذره تحمل موندنش رو از یاد میبرد...
بلند شدم که دستم رو گرفت...بازم مانعم شد
۱۷۶.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.