سناریو مایکی پارت 00
سناریو مایکی پارت 00
از زبان راوی
پدر آیو یه آدم قمار باز بود یکسی که هیچ چیز به جز قمار مشروب و پول براش مهم نبود و هر سری که میباخت مادر آیو رو کتک میزد ، مادر آیو در اون زمان ارو رو باردار بود و تحمل براش خیلی سخت بود ..... مخصوصا با یه دختر ۴ ساله
یکروز که مادر آیو ۸ ماهش بود پدر آیو باخت بدی داشت و مادر آیو رو میزد که یکی از زدن هاش یه شکم مادر آیو خورد و دردش گرفت دخترش به آمبولانس زنگ زد
گذر زمان ۴ ساعت بعد بعد از زایمان
وقتی آیو به دنیا اومد مادش بخاطر خونریزی داخلی و ضعیف بودن بدنش از دنیا رفت
پدرش هم هیچ اهمیتی براش نداشت روز بعد آیو ( خواهر آیو اسمش آروی که صداش میکنن ارو عکس ارو آس سه عکس آیو آس دو ) آیو رو که هنوز رشد درستی نداشت رو به همراه ارو برد و به خونه برد
گذر زمان ۴ سالگی آیو و ۸ سالگیه ارو
ارو همیشه از آیو مراقبت میکرد مخصوصا در برابر کتک های پدرشون آیو همیشه خودشو مقصر درد ارو میدونست و نمیخواست که ارو ازش محافظت کنه میترسید که ارو هم بمیره
آیو تا ۳ سالگیش فکر میکرد مامانش فقط به یه سفر طولانی رفته ولی در چهار سالگیش معنیه مرگ رو درک کرد و فهمید که مادرش از دنیا رفته وو باز هم وجود خوش رو مقصر میدونستم میترسید بقیه رو هم از دست بده
یکروز که پدر آت چیزی برای شرط بندی نداشت میخواست روی یکی از دختر هاش شرط ببنده ارو نمیذاشت آیو رو ببره برای همین خودش رفت و روی ارو شرط بندی کردن و باز هم پدرشون باخت .......
اون پسر ها ارو رو با خودشون بردن چند ماه بعد خبر خودکشیه ارو به گوش آیو رسید و ایو فقط گریه میکرد و انگار که دیگه هیچی براش مهم نبود کتک میخورد ولی یک شب ..... وقتی پدرش خواب بود از خونه فرار کرد از کیوتو به سمت جاده توکیو میرفت و از شانس خوبی که داشت صبح یک نفر اون رو دید و بهش کمک کرد تا به توکیو برسه از اونجایی که الان ۵ سالش بود نمیتونستم کار کنه برای همین با دزدی غذا پیدا میکرد و توی یک پارک روی یک نیمکت خودشو گرم میکرد و میخوابید یک شب در ۸ سالگیه آیو وقتی آیو روی نیمکت نشسته بود یک مرد از کنار نیمکت رد شد و با دیدن آیو کنار اون وایساده آیو چشمش به اون مرد بود تا اگه لازم بود فرار کنه ( علامت اون مرد - )
اون مرد متوجه حالت حواس جمع آیو شد و خوشش اومد که با وجود اینکه یک بچه بود حواسش جمع همه چیز بود
ـ هی اسمت چیه ؟
آیو : ا....ایوئی هاناکی
ـ چرا تو خیابونی ؟
آیو : چرا باید بگم ؟
از زبان راوی
پدر آیو یه آدم قمار باز بود یکسی که هیچ چیز به جز قمار مشروب و پول براش مهم نبود و هر سری که میباخت مادر آیو رو کتک میزد ، مادر آیو در اون زمان ارو رو باردار بود و تحمل براش خیلی سخت بود ..... مخصوصا با یه دختر ۴ ساله
یکروز که مادر آیو ۸ ماهش بود پدر آیو باخت بدی داشت و مادر آیو رو میزد که یکی از زدن هاش یه شکم مادر آیو خورد و دردش گرفت دخترش به آمبولانس زنگ زد
گذر زمان ۴ ساعت بعد بعد از زایمان
وقتی آیو به دنیا اومد مادش بخاطر خونریزی داخلی و ضعیف بودن بدنش از دنیا رفت
پدرش هم هیچ اهمیتی براش نداشت روز بعد آیو ( خواهر آیو اسمش آروی که صداش میکنن ارو عکس ارو آس سه عکس آیو آس دو ) آیو رو که هنوز رشد درستی نداشت رو به همراه ارو برد و به خونه برد
گذر زمان ۴ سالگی آیو و ۸ سالگیه ارو
ارو همیشه از آیو مراقبت میکرد مخصوصا در برابر کتک های پدرشون آیو همیشه خودشو مقصر درد ارو میدونست و نمیخواست که ارو ازش محافظت کنه میترسید که ارو هم بمیره
آیو تا ۳ سالگیش فکر میکرد مامانش فقط به یه سفر طولانی رفته ولی در چهار سالگیش معنیه مرگ رو درک کرد و فهمید که مادرش از دنیا رفته وو باز هم وجود خوش رو مقصر میدونستم میترسید بقیه رو هم از دست بده
یکروز که پدر آت چیزی برای شرط بندی نداشت میخواست روی یکی از دختر هاش شرط ببنده ارو نمیذاشت آیو رو ببره برای همین خودش رفت و روی ارو شرط بندی کردن و باز هم پدرشون باخت .......
اون پسر ها ارو رو با خودشون بردن چند ماه بعد خبر خودکشیه ارو به گوش آیو رسید و ایو فقط گریه میکرد و انگار که دیگه هیچی براش مهم نبود کتک میخورد ولی یک شب ..... وقتی پدرش خواب بود از خونه فرار کرد از کیوتو به سمت جاده توکیو میرفت و از شانس خوبی که داشت صبح یک نفر اون رو دید و بهش کمک کرد تا به توکیو برسه از اونجایی که الان ۵ سالش بود نمیتونستم کار کنه برای همین با دزدی غذا پیدا میکرد و توی یک پارک روی یک نیمکت خودشو گرم میکرد و میخوابید یک شب در ۸ سالگیه آیو وقتی آیو روی نیمکت نشسته بود یک مرد از کنار نیمکت رد شد و با دیدن آیو کنار اون وایساده آیو چشمش به اون مرد بود تا اگه لازم بود فرار کنه ( علامت اون مرد - )
اون مرد متوجه حالت حواس جمع آیو شد و خوشش اومد که با وجود اینکه یک بچه بود حواسش جمع همه چیز بود
ـ هی اسمت چیه ؟
آیو : ا....ایوئی هاناکی
ـ چرا تو خیابونی ؟
آیو : چرا باید بگم ؟
۳.۲k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.