the trust
part 7
جییون: امروز بلاخره قراره عمو شون بیاد و از نظر من امروز روزی یه که سرنوشت من و خواهرم تعیین میشه البته اگه بگم دلم میخواد برم دروغ گفتم این چند روز بهترین روز های عمرم رو سپری کردم کنار اونا بهترین روز ها رو داشتم بعد از مدت ها از ته دل لبخند زدم لبخندی که برام مثل یه ارزو شده بود
هجین: امروز که عمو شون بیاد تهش یا میمیریم یا زنده میمونیم😐
برای امروز با پسرا رفتیم خرید و با کمک هم لباس انتخاب کردیم و گرفتیم
اسلاید ۲ لباس جییون
اسلاید ۳ لباس هجین
هجین: اصلا نمیخوام این روزا تموم بشه ما مثل پرنده ای شدیم که از قفس فرار کرده ولی اگه بخوایم برگردیم به اون خونه انگار دوباره یه قفس برگشتیم
منو جونگکوک رابطمون خیلی خوبه تهیونگ هم خودشو به اب اتیش کشیده تا مخ جییون رو بزنه ولی هنوز موفق نشده😂
جییون: اون دونفر بهترین ادمایی هستن که بعد از هجین کنارم هستن اگه نگفته بودن به هیچ عنوان نمیفهمیدم که اونا مافیان اونا خیلی مهربون خوش اخلاق و حتا کیوتن همه تلاششون رو برای شاد نگهداشتم من و هجین میکنند
تهیونگ: حاضر شدم از اتاق رفتم بیرون که دیدم کوک مثل دیوونه ها با خودش حرق میزنه همش اینور اونور میره درکش میکردم خودمم حال بهتری از اون نداشتم
هی کوک عمارت چند متر بود؟
جونگکوک: هان؟
تهیونگ: جوری که تو داری همش اینو اونور میچرخی فک کنم عمارت رو متر کردی
جونگکوک: کل عمرتو مثل برج زهر مار بودی حالا امروز برام مسخره بازی در میاری
تهیونگ: چته تو میخوای بکشی منو
جونگکوک: تهیونگ دارم میمیرم از استرس
تهیونگ: راستش رو بخوای خودمم دست کمی از تو ندارم
جونگکوک: خب بنظرت چی میشه
تهیونگ: من هیچی نمیدونم تنها چیزی که میدونم اینکه نمیخوام این روزا تموم بشه
جونگکوک: منم همینطور داشتیم حرف میزدیم که هجین و جییون اومدن پایین
هجین: چیزه .......بنظرتون چی میشه
جونگکوک: نمیدونم
جییون: هرچی بشه امید وارم اتفاق بدی نیوفته
جونگکوک: هعی هم جییون هم تهیونگ یه بار هم عین ادم امید نمیدن
جییون: هی پسره پرو من از تو بزرگترم
جونگکوک: مگه دروغ میگم
نگهبان: اقا اومدن
هجین: مثل دیوونه ها از جامون پاشدیم من کنار جونگکوک جییون کنار من تهیونگ هم کنار جییون وایستاد انگار تو صف بودیم برای دیدنش هرچند من میخواستم ببینم این عمویی که اینا اینقدر ازش میترسن کیه
یوجین: وارد عمارت شدم کلید ماشین رو دادم دست نگهبان که ماشینو پارک کنه خودم رفتم داخل همه جلوم وایستادن تعظیم کردن کاری که من میخواستم بکنم یه کاری بود که وقتی از نزدیک همشون رو دیدم مطمئن شدم که اینکار رو بکنم
بیاید بشینید
تهیونگ: همه رفتیم نشستیم روی مبل من از شدت استرس داشتم غش میکردم
جونگکوک: من اونقدر استرس داشتم که
♡♡♡♡
جییون: امروز بلاخره قراره عمو شون بیاد و از نظر من امروز روزی یه که سرنوشت من و خواهرم تعیین میشه البته اگه بگم دلم میخواد برم دروغ گفتم این چند روز بهترین روز های عمرم رو سپری کردم کنار اونا بهترین روز ها رو داشتم بعد از مدت ها از ته دل لبخند زدم لبخندی که برام مثل یه ارزو شده بود
هجین: امروز که عمو شون بیاد تهش یا میمیریم یا زنده میمونیم😐
برای امروز با پسرا رفتیم خرید و با کمک هم لباس انتخاب کردیم و گرفتیم
اسلاید ۲ لباس جییون
اسلاید ۳ لباس هجین
هجین: اصلا نمیخوام این روزا تموم بشه ما مثل پرنده ای شدیم که از قفس فرار کرده ولی اگه بخوایم برگردیم به اون خونه انگار دوباره یه قفس برگشتیم
منو جونگکوک رابطمون خیلی خوبه تهیونگ هم خودشو به اب اتیش کشیده تا مخ جییون رو بزنه ولی هنوز موفق نشده😂
جییون: اون دونفر بهترین ادمایی هستن که بعد از هجین کنارم هستن اگه نگفته بودن به هیچ عنوان نمیفهمیدم که اونا مافیان اونا خیلی مهربون خوش اخلاق و حتا کیوتن همه تلاششون رو برای شاد نگهداشتم من و هجین میکنند
تهیونگ: حاضر شدم از اتاق رفتم بیرون که دیدم کوک مثل دیوونه ها با خودش حرق میزنه همش اینور اونور میره درکش میکردم خودمم حال بهتری از اون نداشتم
هی کوک عمارت چند متر بود؟
جونگکوک: هان؟
تهیونگ: جوری که تو داری همش اینو اونور میچرخی فک کنم عمارت رو متر کردی
جونگکوک: کل عمرتو مثل برج زهر مار بودی حالا امروز برام مسخره بازی در میاری
تهیونگ: چته تو میخوای بکشی منو
جونگکوک: تهیونگ دارم میمیرم از استرس
تهیونگ: راستش رو بخوای خودمم دست کمی از تو ندارم
جونگکوک: خب بنظرت چی میشه
تهیونگ: من هیچی نمیدونم تنها چیزی که میدونم اینکه نمیخوام این روزا تموم بشه
جونگکوک: منم همینطور داشتیم حرف میزدیم که هجین و جییون اومدن پایین
هجین: چیزه .......بنظرتون چی میشه
جونگکوک: نمیدونم
جییون: هرچی بشه امید وارم اتفاق بدی نیوفته
جونگکوک: هعی هم جییون هم تهیونگ یه بار هم عین ادم امید نمیدن
جییون: هی پسره پرو من از تو بزرگترم
جونگکوک: مگه دروغ میگم
نگهبان: اقا اومدن
هجین: مثل دیوونه ها از جامون پاشدیم من کنار جونگکوک جییون کنار من تهیونگ هم کنار جییون وایستاد انگار تو صف بودیم برای دیدنش هرچند من میخواستم ببینم این عمویی که اینا اینقدر ازش میترسن کیه
یوجین: وارد عمارت شدم کلید ماشین رو دادم دست نگهبان که ماشینو پارک کنه خودم رفتم داخل همه جلوم وایستادن تعظیم کردن کاری که من میخواستم بکنم یه کاری بود که وقتی از نزدیک همشون رو دیدم مطمئن شدم که اینکار رو بکنم
بیاید بشینید
تهیونگ: همه رفتیم نشستیم روی مبل من از شدت استرس داشتم غش میکردم
جونگکوک: من اونقدر استرس داشتم که
♡♡♡♡
۷.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.