عشق ابدی پارت ۷۵
عشق ابدی پارت ۷۵
ویو ته
وقتی از حموم اومدم بیرون رفتم سمت کمد و بعد هم برگشتم تا برم تو حموم که با صورت پر از تعجب و چشمای براق کوک مواجه شدم
نمیدونستم چیکار کنم . سریع دوییدم تو حموم و در رو بستم
وقتی صدای در اتاق اومد فهمیدم رفت بیرون .
یکم تو آینه به خودم نگاه کردم ؛ چه بد شد
آخخخخ خدا
لباسم رو پوشیدم و بعد خوش کردن موهام و تینت زدن رفتم بیرون
دو پاف اسپری زدم و از اتاق خارج شدم
پیش جیمین نشستم که دم گوشم گفت
- تهیونگا ... چی شد که کوک اینجور دستپاچه اومد بیرون؟ چیکارش کردی؟(لبخند شیطانی)
با حرفش یه لبخند خجالتی زدم ؛ بهش میگفتم که اون اومد تو و دیدم زد؟
ته : من کاریش نکردم .. فقط...
-فقط چی؟
ته : هیچی
-من که میدونم (لبخند شیطانی)
دیگه هیچی نگفتم . تصوراتی که تو ذهنم بود رو نمیتونستم هندل کنم .
وای خدایا
از تصورات تو ذهنم خنده ام گرفته بود که خب از چشم جیمین و جین دور نموند
هر دو یه جوری نگاهم میکردن که خنده ام رو خوردم .
نگاهم رو ازشون گرفتم و به تلویزیون دادم
خدارو شکر که دیگه نبودم سر اون صحنه ها
با صدای زنگ توجهم جلب در شد
رفتم سمت در که یونگی و جیهوپ اومدن داخل .
یونگی ریلکس بود ، اما برعکسش جیهوپ با چشمایی که ازش خون میبارید نگاهش میکرد.
وقتی تو اون حالت دیدیمشون تعجب کرده بودیم
برگشتم سمت جیمین و ایما اشاره اومدم واسش ، هرچند که نفهمید چی میگم اما به یونگی گفت ...
-سلام...چیشده؟(تعجب)
+سلام. هیچی(ریلکس)
-باشه
ته : آخ درد . (آروم)
-چی میگی تو؟ خب چجوری بفهمم هی واسه من چش و ابرو میاد(آروم)
ته : برو بمیر. :/
ته : جیهوپ شی! چی شده ؟
جیهوپ : هیچی(عصبانی)
جین : ولی قیافه ات اینو...
جیهوپ : از جناب مین بپرسید که چه خاکی بر سر خودش و زندگی مون کرده (عصبانی)
+یا هوسوک . بهت گفتم هیچ کاری نمیکنه ، نمیتونه بکنه ! انقدر کشش نده .(عصبی)
جیهوپ : آره مشخصه . میبینیم چیکار میکنه ؛ بدبخت ریدی ! اگر بیاد نزدیک جیمین چی؟ زندگیتو ازت میگیره میفهمی؟ میفهمی چیکار کردی؟!(بلند و عصبی)
+ بس کن!(جدی)
جیهوپ : هی بگو بس کن بس کن . ببین من دیگه تاوان پس نمیدما ؛ فقط منتظر باش برای کاری که باهاش کردی زندگیتو ازت بگیره . جیمینتو ازت بگیره (رفت)
+لعنت بهت . بیشعور کثافت ...
جیهوپ : با فش هیچی درست نمیشه ابله. الان هرچقدر بهش فش بدی تموم نمیشه(از بالا داد زد)
ویو ته
وقتی از حموم اومدم بیرون رفتم سمت کمد و بعد هم برگشتم تا برم تو حموم که با صورت پر از تعجب و چشمای براق کوک مواجه شدم
نمیدونستم چیکار کنم . سریع دوییدم تو حموم و در رو بستم
وقتی صدای در اتاق اومد فهمیدم رفت بیرون .
یکم تو آینه به خودم نگاه کردم ؛ چه بد شد
آخخخخ خدا
لباسم رو پوشیدم و بعد خوش کردن موهام و تینت زدن رفتم بیرون
دو پاف اسپری زدم و از اتاق خارج شدم
پیش جیمین نشستم که دم گوشم گفت
- تهیونگا ... چی شد که کوک اینجور دستپاچه اومد بیرون؟ چیکارش کردی؟(لبخند شیطانی)
با حرفش یه لبخند خجالتی زدم ؛ بهش میگفتم که اون اومد تو و دیدم زد؟
ته : من کاریش نکردم .. فقط...
-فقط چی؟
ته : هیچی
-من که میدونم (لبخند شیطانی)
دیگه هیچی نگفتم . تصوراتی که تو ذهنم بود رو نمیتونستم هندل کنم .
وای خدایا
از تصورات تو ذهنم خنده ام گرفته بود که خب از چشم جیمین و جین دور نموند
هر دو یه جوری نگاهم میکردن که خنده ام رو خوردم .
نگاهم رو ازشون گرفتم و به تلویزیون دادم
خدارو شکر که دیگه نبودم سر اون صحنه ها
با صدای زنگ توجهم جلب در شد
رفتم سمت در که یونگی و جیهوپ اومدن داخل .
یونگی ریلکس بود ، اما برعکسش جیهوپ با چشمایی که ازش خون میبارید نگاهش میکرد.
وقتی تو اون حالت دیدیمشون تعجب کرده بودیم
برگشتم سمت جیمین و ایما اشاره اومدم واسش ، هرچند که نفهمید چی میگم اما به یونگی گفت ...
-سلام...چیشده؟(تعجب)
+سلام. هیچی(ریلکس)
-باشه
ته : آخ درد . (آروم)
-چی میگی تو؟ خب چجوری بفهمم هی واسه من چش و ابرو میاد(آروم)
ته : برو بمیر. :/
ته : جیهوپ شی! چی شده ؟
جیهوپ : هیچی(عصبانی)
جین : ولی قیافه ات اینو...
جیهوپ : از جناب مین بپرسید که چه خاکی بر سر خودش و زندگی مون کرده (عصبانی)
+یا هوسوک . بهت گفتم هیچ کاری نمیکنه ، نمیتونه بکنه ! انقدر کشش نده .(عصبی)
جیهوپ : آره مشخصه . میبینیم چیکار میکنه ؛ بدبخت ریدی ! اگر بیاد نزدیک جیمین چی؟ زندگیتو ازت میگیره میفهمی؟ میفهمی چیکار کردی؟!(بلند و عصبی)
+ بس کن!(جدی)
جیهوپ : هی بگو بس کن بس کن . ببین من دیگه تاوان پس نمیدما ؛ فقط منتظر باش برای کاری که باهاش کردی زندگیتو ازت بگیره . جیمینتو ازت بگیره (رفت)
+لعنت بهت . بیشعور کثافت ...
جیهوپ : با فش هیچی درست نمیشه ابله. الان هرچقدر بهش فش بدی تموم نمیشه(از بالا داد زد)
۲.۰k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.