پارت65
#پارت65
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
پاهای کوچولوشو گرفتم تو دستم و کفشو پاش کردم ، بهسا از این لمس کردنای یهویی خجالت میکشید و انگار هنوز عادت نکرده بود به من
بند کفششو که بستم دستاشو گرفتم و کمکش کردم تا بلند شه
+ خب یکم راه برو ببینم
آروم اروم قدم برداشت و کمی ازم فاصله گرفت
+ خوبه؟ تنگ نیست برات؟ اگه مشکلی داره بود عوضش کنم
بهسا نگاهی به کفشای مجلسیش انداخت و گفت:
_ نه همین خوبه
+ اوکیه ، بشین برات درش بیارم
قبل از اینکه حرفمو تموم کنم فوری کفشو از پاش در آورد و پا برهنه شد
هیچ خوشم نیومد از این حرکتش اما چیزی نگفتم ؛ بعد از اینکه دو سه جفت کفش برای بیرون خریدمبراش از مغازه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
+ اگه بازم چیزی میخوای بگو
_ نه ممنون
+ پس میریم خونه
به سمت خونه رانندگی کردم و خیلی عجله داشتم برای رسیدن ، ماشینو که داخل حیاط پارک کردم به جمشید دستور دادم تا خریدارو بیاره تا اتاقم
جمشید خریدارو روی تخت گذاشت و رفت بیرون
الان وقتش بود که بهسا خودشو برام آماده کنه ، بی طاقت نگاش کردم و به سمت خریدا رفتم
+ کو این لباس ستایی که خریده بودی؟
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
پاهای کوچولوشو گرفتم تو دستم و کفشو پاش کردم ، بهسا از این لمس کردنای یهویی خجالت میکشید و انگار هنوز عادت نکرده بود به من
بند کفششو که بستم دستاشو گرفتم و کمکش کردم تا بلند شه
+ خب یکم راه برو ببینم
آروم اروم قدم برداشت و کمی ازم فاصله گرفت
+ خوبه؟ تنگ نیست برات؟ اگه مشکلی داره بود عوضش کنم
بهسا نگاهی به کفشای مجلسیش انداخت و گفت:
_ نه همین خوبه
+ اوکیه ، بشین برات درش بیارم
قبل از اینکه حرفمو تموم کنم فوری کفشو از پاش در آورد و پا برهنه شد
هیچ خوشم نیومد از این حرکتش اما چیزی نگفتم ؛ بعد از اینکه دو سه جفت کفش برای بیرون خریدمبراش از مغازه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
+ اگه بازم چیزی میخوای بگو
_ نه ممنون
+ پس میریم خونه
به سمت خونه رانندگی کردم و خیلی عجله داشتم برای رسیدن ، ماشینو که داخل حیاط پارک کردم به جمشید دستور دادم تا خریدارو بیاره تا اتاقم
جمشید خریدارو روی تخت گذاشت و رفت بیرون
الان وقتش بود که بهسا خودشو برام آماده کنه ، بی طاقت نگاش کردم و به سمت خریدا رفتم
+ کو این لباس ستایی که خریده بودی؟
۱.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.