پرنس بی احساس
part:14
از زبان ا/ت:
گفت: مگه تو چه سودی برای پرنس داشتی؟هوم؟
گفتم: ن.. نمیدونم بانوی من
مایا دستم رو گرفت و گفت: مادر اگه ا/ت نبود دومین قتل رو توی این قصر میداشتیم...
مادرش سوالی نگاهم کرد که مایا گفت: یادته یبار جونگ کوک خیلی ترسیده بود؟ وقتی نوجون بودیم سعی داشتن جونگ کوک رو توی آب خفه کنن مادر اما ا/ت به موقع رسید و جونگ کوک رو نجات داد
مادرش هوفی کشید و گفت: خب ... معذرت خواهی می کنم خانم جوان نمیدونستم چه لطفی بهمون کردی
لبخندی زدم و گفتم: وظیفه من بود بانوی من
سری تکون داد و رفت
مایا گفت: خسته نیستی نه؟
گفتم: چرا یکم کمرم درد می کنه
البته یکم که چه عرض کنم از وقتی تزییم کردم کمرم به دو قسمت مساوی تقسیم شده بود
لبخندی زد و گفت: پس برو استراحت کن منم میرم به کارم برسم
سریع دامن لباسشو گرفت و بدو بدو از پله ها بالا رفت
نمیدونم چرا انقد عجیب رفتار می کرد ((زیرا میخواد ابروتو ببره ا/ت خانم))
از زبان جونگ کوک:
روی تخت دراز کشیده بودم
اتاق منم درحال تغییر یافتن بود و منم سعی داشتم دکور جدیدی بهشون بدم (کل قصر رو تغییر دکوراسیون دادن)
در اتاق باز شد و مایا با عجله و ذوق اومد داخل و گفت: جونگ کوک اتاقت قشنگه دیگه بهشون بگو برن میخوام یه چیز عجیبی بهت بگم...
گفتم: نوچ..بیا بریم اتاق تو اتاق من هنوز کار داره
دستمو گرفت و گفت: بدو بریم
با عجله پله ها رو می دویید خدایا مگه چی میخواد بگه
همین که رفتیم توی اتاقش گفت: چه حسی نسبت به ا/ت داری؟
با تعجب گفتم: ا/ت؟
نیشش تا بنا گوش باز شد و گفت: آره
نشستم روی مبل اتاقش و گفتم: چمیدونم ...حسی ندارم((یاد بگیرید🤣))
اخم کرد و گفت: جونگ کوکککک(بلند)
گفتم:خب چیه ...الان چرا راحب ا/ت پرسیدی یهویی؟
اخم کرد و گفت: همین الان بگو چه حسی داری
یکم فکر کردم و گفتم: دختر خوبیه...
گفت: همین؟
ادامه دادم: خوشگل هم و کوچولو و نازه ...نمیدوتم مایا چته امروز؟
لبخندی شیطون زد و گفت: میدونی خوشت اومده؟
با تعجب گفتم: جانم؟؟
نیشخندی زد و گفت: مرغ های عاشق رو پیدا کردم😎
سوالی نگاهش کردم و گفتم: خدا شفات بده واقعا نمی فهمم راجب چی حرف میزنی ((داداش دیگه باید بفهمی😶))
نشست کنارم و گفت: میدونستی هم تو ا/ت رو دوست داری هم ا/ت تورو دوست داره؟
خندیدم و گفتم: چرت نگو واسه خودت
یه ابرو بالا انداخت و گفت: پس حتما منم که با دیدن ا/ت آرامش می گیرم
گفتم: چون آرومم میکنه دلیل نمیشه عاشقش باشم
پوزخندی زد و گفت: خواهیم دید جئون جونگ کوک
منم گفتم: میبینی جئون مایا
پاشدم که برم یاد حرفش افتادم
×میدونی هم تو ا/ت رو دوست داری هم ا/ت تو رو دوست داره
برگشتم سمتش و گفتم: ا/ت منو دوست داره؟
خود به خود شروع کرد به خندیدن که گفتم: مایا نخند جوابمو بده
نیشخندی زد و گفت: چرا برات مهمه؟ دیدی دیدی دیدی دوستش داری جونگ کوک من خواهرم تورو نشناسم کی تورو میشناسه؟
این بار شرط میزارم 😐😂
۵۰ تا لایک
۵۰تا کامنت
(زیاد نیست بخدا 😶
از زبان ا/ت:
گفت: مگه تو چه سودی برای پرنس داشتی؟هوم؟
گفتم: ن.. نمیدونم بانوی من
مایا دستم رو گرفت و گفت: مادر اگه ا/ت نبود دومین قتل رو توی این قصر میداشتیم...
مادرش سوالی نگاهم کرد که مایا گفت: یادته یبار جونگ کوک خیلی ترسیده بود؟ وقتی نوجون بودیم سعی داشتن جونگ کوک رو توی آب خفه کنن مادر اما ا/ت به موقع رسید و جونگ کوک رو نجات داد
مادرش هوفی کشید و گفت: خب ... معذرت خواهی می کنم خانم جوان نمیدونستم چه لطفی بهمون کردی
لبخندی زدم و گفتم: وظیفه من بود بانوی من
سری تکون داد و رفت
مایا گفت: خسته نیستی نه؟
گفتم: چرا یکم کمرم درد می کنه
البته یکم که چه عرض کنم از وقتی تزییم کردم کمرم به دو قسمت مساوی تقسیم شده بود
لبخندی زد و گفت: پس برو استراحت کن منم میرم به کارم برسم
سریع دامن لباسشو گرفت و بدو بدو از پله ها بالا رفت
نمیدونم چرا انقد عجیب رفتار می کرد ((زیرا میخواد ابروتو ببره ا/ت خانم))
از زبان جونگ کوک:
روی تخت دراز کشیده بودم
اتاق منم درحال تغییر یافتن بود و منم سعی داشتم دکور جدیدی بهشون بدم (کل قصر رو تغییر دکوراسیون دادن)
در اتاق باز شد و مایا با عجله و ذوق اومد داخل و گفت: جونگ کوک اتاقت قشنگه دیگه بهشون بگو برن میخوام یه چیز عجیبی بهت بگم...
گفتم: نوچ..بیا بریم اتاق تو اتاق من هنوز کار داره
دستمو گرفت و گفت: بدو بریم
با عجله پله ها رو می دویید خدایا مگه چی میخواد بگه
همین که رفتیم توی اتاقش گفت: چه حسی نسبت به ا/ت داری؟
با تعجب گفتم: ا/ت؟
نیشش تا بنا گوش باز شد و گفت: آره
نشستم روی مبل اتاقش و گفتم: چمیدونم ...حسی ندارم((یاد بگیرید🤣))
اخم کرد و گفت: جونگ کوکککک(بلند)
گفتم:خب چیه ...الان چرا راحب ا/ت پرسیدی یهویی؟
اخم کرد و گفت: همین الان بگو چه حسی داری
یکم فکر کردم و گفتم: دختر خوبیه...
گفت: همین؟
ادامه دادم: خوشگل هم و کوچولو و نازه ...نمیدوتم مایا چته امروز؟
لبخندی شیطون زد و گفت: میدونی خوشت اومده؟
با تعجب گفتم: جانم؟؟
نیشخندی زد و گفت: مرغ های عاشق رو پیدا کردم😎
سوالی نگاهش کردم و گفتم: خدا شفات بده واقعا نمی فهمم راجب چی حرف میزنی ((داداش دیگه باید بفهمی😶))
نشست کنارم و گفت: میدونستی هم تو ا/ت رو دوست داری هم ا/ت تورو دوست داره؟
خندیدم و گفتم: چرت نگو واسه خودت
یه ابرو بالا انداخت و گفت: پس حتما منم که با دیدن ا/ت آرامش می گیرم
گفتم: چون آرومم میکنه دلیل نمیشه عاشقش باشم
پوزخندی زد و گفت: خواهیم دید جئون جونگ کوک
منم گفتم: میبینی جئون مایا
پاشدم که برم یاد حرفش افتادم
×میدونی هم تو ا/ت رو دوست داری هم ا/ت تو رو دوست داره
برگشتم سمتش و گفتم: ا/ت منو دوست داره؟
خود به خود شروع کرد به خندیدن که گفتم: مایا نخند جوابمو بده
نیشخندی زد و گفت: چرا برات مهمه؟ دیدی دیدی دیدی دوستش داری جونگ کوک من خواهرم تورو نشناسم کی تورو میشناسه؟
این بار شرط میزارم 😐😂
۵۰ تا لایک
۵۰تا کامنت
(زیاد نیست بخدا 😶
۲۷.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.