پارت ۲ فیک تهکوک بخش اول
مرسی که میخونی شرایط پارت بعد آخر فیک گذاشتم.
ویو ته
که از کوچه ی بن بست کنار خونمون ی صدایی شنیدم
[علامت ی عوضی@]
@ دختره ی هرزه
[علامت همون دختره €]
€چی از جونم میخواین ولم کنین
صداش برام آشنا بود فضولیم گل کرد رفتم نزدیک تر که ببینم کیه که دیدم هونگ جوعه[هونگ جو اسم خواهر تهیونگ بیه]
+هییییی چیکارش دارین
@اووو بالاخره داداشیش اومد
€ته برو از اینجا برو
+ولش کنید چی از جونش میخواین
@ میخواستیم تورو برامون جور کنه
€ته گفتم برو
رفتم نزدیک تر که دست هونگ جو رو بکشم و ببرم که یکیشون هونگ جو رو پرت کرد پشت سرشون
+هییی خواهرم و ول کنین
@ تا زیر خوابم نشی همچین چیزی محال ممکنه
+شتت ببین چه آدمایی پیدا میشه . من گی نیستم
@ اگه خواهرتو میخوای باید با اینکه گی نیستی زیرم بخوابی ... در ضمن تو فکر کردی من گیم نه داداش فقط تورو میخوام.
باهاشون درگیر شدم ولی تعدادشون از من بیشتر بود و گیرم انداختن همون عوضی منو چسبوند به دیوار و لباش رو نزدیکم میکرد که ......بنگ...... یکی با مشت خوابوند تو صورتش و پرتش کرد اونور.
_عوضیاااا با خودتون چی فکر کردین هاااا گمشین تا نکشتمتون
و همشون پا ب فرار گذاشتن. دقت کردم دیدم همون پسرس که امروز تو کافه بود.
+شما...شما...اینجا چیکار میکنید؟
_عاااا چیزه عجب تصادفی ...من ...داشتم میرفتم خونه ی دوستم که صدا شنیدم و اومدم کمک کنم
€خیلی ممنون اگه نبودین معلوم نبود چه بلایی سر داداشم میومد
_عااا خب کاری نکردم ....مگه اونا باهاش چیکار داشتن .؟طلبکار بودن؟
€نه داداشمو میخواستن اون عوضی میخواست داداشم زیر خوابش بشه
_مگه داداشت گیه؟
+نه نه من گی نیستم فقط اونااا خیلی احمقن
_عاااا خب خونتون کجاست اگه خیلی دوره باهاتون بیام
+نه نه همین خونه بغلی خونمونه...خیلی ممنون دیگه میتونید برید و به کاراتون برسید.
_پس فعلا
+€خودافظ
و به سمت خونه حرکت کردیم......رسیدیم خونه درو باز کردیم و وار شدیم که
م/ت:معلوم هست کجا بودین؟ نمیگین نگران میشیم.!دخترم حالت خوبه ؟
€مامان من خوبم چرا انقدر داد میزنی
م/ت: تا مادر نشی که نمیفهمی ....هوی تهیونگ کی حقوقت رو میدن؟بالاخره باید کمک خرجمون باشی دیگه نمیشه که همش بخوری و بخوابی....
+هممم
و رفتم سمت اتاقم ...هعیییی چون پدر و مادر اصلیم نیستن اینجوری باهام رفتار میکنن من درواقع فرزند خونده ی این خانوادم و تنها کسی که باهام خوب رفتار میکنه هونگ جوعه ...........دلم میخواد از این خونه برم.......هممم ی فکری به سرم زد خودشه ....خوابیدم و
[فلش بک فردا تو کافه]
+صبح بخیر هیونگ
&عاا اومدی صبح توعم بخیر
+هیونگ میخواستم ی چیزی بهت بگم
&عاممم خب بگو میشنوم
+چیزه هیونگ اون اتاق طبقه ی بالایی هست اون خالیه؟
&آره خب چطور؟
+چیزه اگه میشه من اونجا بمونم؟!
&چیزی شده ؟
ویو ته
که از کوچه ی بن بست کنار خونمون ی صدایی شنیدم
[علامت ی عوضی@]
@ دختره ی هرزه
[علامت همون دختره €]
€چی از جونم میخواین ولم کنین
صداش برام آشنا بود فضولیم گل کرد رفتم نزدیک تر که ببینم کیه که دیدم هونگ جوعه[هونگ جو اسم خواهر تهیونگ بیه]
+هییییی چیکارش دارین
@اووو بالاخره داداشیش اومد
€ته برو از اینجا برو
+ولش کنید چی از جونش میخواین
@ میخواستیم تورو برامون جور کنه
€ته گفتم برو
رفتم نزدیک تر که دست هونگ جو رو بکشم و ببرم که یکیشون هونگ جو رو پرت کرد پشت سرشون
+هییی خواهرم و ول کنین
@ تا زیر خوابم نشی همچین چیزی محال ممکنه
+شتت ببین چه آدمایی پیدا میشه . من گی نیستم
@ اگه خواهرتو میخوای باید با اینکه گی نیستی زیرم بخوابی ... در ضمن تو فکر کردی من گیم نه داداش فقط تورو میخوام.
باهاشون درگیر شدم ولی تعدادشون از من بیشتر بود و گیرم انداختن همون عوضی منو چسبوند به دیوار و لباش رو نزدیکم میکرد که ......بنگ...... یکی با مشت خوابوند تو صورتش و پرتش کرد اونور.
_عوضیاااا با خودتون چی فکر کردین هاااا گمشین تا نکشتمتون
و همشون پا ب فرار گذاشتن. دقت کردم دیدم همون پسرس که امروز تو کافه بود.
+شما...شما...اینجا چیکار میکنید؟
_عاااا چیزه عجب تصادفی ...من ...داشتم میرفتم خونه ی دوستم که صدا شنیدم و اومدم کمک کنم
€خیلی ممنون اگه نبودین معلوم نبود چه بلایی سر داداشم میومد
_عااا خب کاری نکردم ....مگه اونا باهاش چیکار داشتن .؟طلبکار بودن؟
€نه داداشمو میخواستن اون عوضی میخواست داداشم زیر خوابش بشه
_مگه داداشت گیه؟
+نه نه من گی نیستم فقط اونااا خیلی احمقن
_عاااا خب خونتون کجاست اگه خیلی دوره باهاتون بیام
+نه نه همین خونه بغلی خونمونه...خیلی ممنون دیگه میتونید برید و به کاراتون برسید.
_پس فعلا
+€خودافظ
و به سمت خونه حرکت کردیم......رسیدیم خونه درو باز کردیم و وار شدیم که
م/ت:معلوم هست کجا بودین؟ نمیگین نگران میشیم.!دخترم حالت خوبه ؟
€مامان من خوبم چرا انقدر داد میزنی
م/ت: تا مادر نشی که نمیفهمی ....هوی تهیونگ کی حقوقت رو میدن؟بالاخره باید کمک خرجمون باشی دیگه نمیشه که همش بخوری و بخوابی....
+هممم
و رفتم سمت اتاقم ...هعیییی چون پدر و مادر اصلیم نیستن اینجوری باهام رفتار میکنن من درواقع فرزند خونده ی این خانوادم و تنها کسی که باهام خوب رفتار میکنه هونگ جوعه ...........دلم میخواد از این خونه برم.......هممم ی فکری به سرم زد خودشه ....خوابیدم و
[فلش بک فردا تو کافه]
+صبح بخیر هیونگ
&عاا اومدی صبح توعم بخیر
+هیونگ میخواستم ی چیزی بهت بگم
&عاممم خب بگو میشنوم
+چیزه هیونگ اون اتاق طبقه ی بالایی هست اون خالیه؟
&آره خب چطور؟
+چیزه اگه میشه من اونجا بمونم؟!
&چیزی شده ؟
۷.۳k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.