کسی را میشناسی چهره شاداب بفروشد
کسی را میشناسی چهره شاداب بفروشد
به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد
گلویم سخت خشکیده خریدار دو خط شعرم
کسی را میشناسی شعر جای آب بفروشد
در این تاریکی مطلق که خورشیدی نمی تابد
یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد
به عکس مبهم اسطوره های شهر میخندم
کسی را میشناسی قصه های ناب بفروشد
که از تکرار این افسانه های پوچ بیزارم
دکانی میشناسی رستم و سهراب بفروشد
دهان باغ را بسته غم گلهای خشکیده
یکی باید به ما نیلوفر مرداب بفروشد
من از بیداری کابوس وارم سخت میترسم
کسی را این حوالی میشناسی خواب بفروشد
به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد
گلویم سخت خشکیده خریدار دو خط شعرم
کسی را میشناسی شعر جای آب بفروشد
در این تاریکی مطلق که خورشیدی نمی تابد
یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد
به عکس مبهم اسطوره های شهر میخندم
کسی را میشناسی قصه های ناب بفروشد
که از تکرار این افسانه های پوچ بیزارم
دکانی میشناسی رستم و سهراب بفروشد
دهان باغ را بسته غم گلهای خشکیده
یکی باید به ما نیلوفر مرداب بفروشد
من از بیداری کابوس وارم سخت میترسم
کسی را این حوالی میشناسی خواب بفروشد
۱.۱k
۰۹ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.