عذاب سیاه نجات سفید پارت: ۳
| پارت ۳ حذف شد ! |
[ یونیفرم اول مال ، استایل شوکو هست . ]
[ یونیفرم دوم ، استایل گتو هستش. ]
[ یونیفرم سوم هم استایل گوجو. ]
گوجو سریع به ماری گفت: ببرش روی تخت و به کار آموز ها بگو از بیمار فاصله بگیرن !
ماری با کمی ترس و دلهره به سمت دفتر خودش رفت و میکروفن عمومی رو وصل کرد و گفت: وضعیت اضطراری! کارآموز ها لطفا از محوطه اصلی خارج و به اتاق بروند و در ها را قفل کنند و دکتر ها به محوطه اصلی برن ، با تشکر از همکاری شما .
گوجو ، با پنبه سعی کرد جلوی خون ریزی رو بگیره و دور پنبه ها باند پیچید و گفت:
ماری مراقبش باش و لطفا از اینجا بیرون نیا و در رو قفل کن .
ماری با نگرانی گفت: دکتر ، شما مطمئن هستید؟ می خواین باهاتون بیام؟
گوجو لبخندی آرام زد و گفت: ما حلش می کنیم تو فقط از خودت مراقبت کن و اگه بیمار رو دیدی سرت رو پایین بگیر تا تو رو نبینه .
ماری سری تکان داد و گوجو هم با عجله به سمت محوطه اصلی رفت .
محوطه اصلی _ ۱۲:۴۰
همه دکتر ها از جمله شوکو و گوجو آنجا بودند و در انتهای بیمارستان.. بیمار اتاق ۱۲۳ ایستاده بود و رد پای خونی روی زمین نشان می داد ، بیمار به سمت سرد خانه مواد غذایی رفته و ناله می کنه و می خواد چیزی رو نشان بده .
گوجو چند قدم جلو رفت و گفت:
اليزابت.. منم گوجو.. بقیه میخوان ما رو به اون اتاق های لعنتی ببرن .. ولی میدونم یه نفر داخل سرد خانه هست .. تو هم میدونی درسته ؟
اليزابت سری تکان داد و گفت:
توش .. جسده .. اونا می خوان ما رو بکشن .. ما با هم فرار می کنیم ..
گوجو سری تکان داد و لبخندی زد و گفت: البته باید فرار کنیم پس اینجا بمون تا برم داخل سرد خانه .
شوکو با وحشت و ترس گفت:
گوجو!
اليزابت فریاد زد و گفت: نزدیک شوهرم نیا !!
شوکو از عصبانیت لرزید و دندان هاش رو به هم فشار داد و زیر لب گفت: زنیکه روانی .. پس گتو کدوم قبرستونی مونده؟!
گوجو گفت:
نزدیک همسرم نشو!! آدم پست! این عشق جاودانه ما هست .. درسته اليزابت؟
به هر حال عجیب نیستن که میگن گوجو ساتورو بهترین روانپزشک ژاپنه ..
شوکو که از نقشه گوجو بو برده بود با ناراحتی و تظاهر به گریه گفت:
عذر میخوام اليزابت.. حق با توئه این آدم های ترسناک ما رو اذیت میکنن بیا با هم فرار کنیم .. خواهش می کنم .
اليزابت لبخندی زد و گفت: باشه باشه دوست من با هم فرار می کنیم ! اليزابت تو رو بخشید!
گوجو از این فرصت استفاده کرد و از جیبش امپول مسکن بیرون اورد و به اليزابت تزریق کرد و امپول سریع تاثیر خودش رو گذاشت و اليزابت بیهوش شد.
گوجو نفسی راحت کشید و به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست و گفت:
مرگ از جلو چشمام گذاشت .. بگیم بیمارستان رو تمیز کنیم کف بیمارستان خون آلوده شبیه بیمارستان های ترسناک شده .
[ یونیفرم اول مال ، استایل شوکو هست . ]
[ یونیفرم دوم ، استایل گتو هستش. ]
[ یونیفرم سوم هم استایل گوجو. ]
گوجو سریع به ماری گفت: ببرش روی تخت و به کار آموز ها بگو از بیمار فاصله بگیرن !
ماری با کمی ترس و دلهره به سمت دفتر خودش رفت و میکروفن عمومی رو وصل کرد و گفت: وضعیت اضطراری! کارآموز ها لطفا از محوطه اصلی خارج و به اتاق بروند و در ها را قفل کنند و دکتر ها به محوطه اصلی برن ، با تشکر از همکاری شما .
گوجو ، با پنبه سعی کرد جلوی خون ریزی رو بگیره و دور پنبه ها باند پیچید و گفت:
ماری مراقبش باش و لطفا از اینجا بیرون نیا و در رو قفل کن .
ماری با نگرانی گفت: دکتر ، شما مطمئن هستید؟ می خواین باهاتون بیام؟
گوجو لبخندی آرام زد و گفت: ما حلش می کنیم تو فقط از خودت مراقبت کن و اگه بیمار رو دیدی سرت رو پایین بگیر تا تو رو نبینه .
ماری سری تکان داد و گوجو هم با عجله به سمت محوطه اصلی رفت .
محوطه اصلی _ ۱۲:۴۰
همه دکتر ها از جمله شوکو و گوجو آنجا بودند و در انتهای بیمارستان.. بیمار اتاق ۱۲۳ ایستاده بود و رد پای خونی روی زمین نشان می داد ، بیمار به سمت سرد خانه مواد غذایی رفته و ناله می کنه و می خواد چیزی رو نشان بده .
گوجو چند قدم جلو رفت و گفت:
اليزابت.. منم گوجو.. بقیه میخوان ما رو به اون اتاق های لعنتی ببرن .. ولی میدونم یه نفر داخل سرد خانه هست .. تو هم میدونی درسته ؟
اليزابت سری تکان داد و گفت:
توش .. جسده .. اونا می خوان ما رو بکشن .. ما با هم فرار می کنیم ..
گوجو سری تکان داد و لبخندی زد و گفت: البته باید فرار کنیم پس اینجا بمون تا برم داخل سرد خانه .
شوکو با وحشت و ترس گفت:
گوجو!
اليزابت فریاد زد و گفت: نزدیک شوهرم نیا !!
شوکو از عصبانیت لرزید و دندان هاش رو به هم فشار داد و زیر لب گفت: زنیکه روانی .. پس گتو کدوم قبرستونی مونده؟!
گوجو گفت:
نزدیک همسرم نشو!! آدم پست! این عشق جاودانه ما هست .. درسته اليزابت؟
به هر حال عجیب نیستن که میگن گوجو ساتورو بهترین روانپزشک ژاپنه ..
شوکو که از نقشه گوجو بو برده بود با ناراحتی و تظاهر به گریه گفت:
عذر میخوام اليزابت.. حق با توئه این آدم های ترسناک ما رو اذیت میکنن بیا با هم فرار کنیم .. خواهش می کنم .
اليزابت لبخندی زد و گفت: باشه باشه دوست من با هم فرار می کنیم ! اليزابت تو رو بخشید!
گوجو از این فرصت استفاده کرد و از جیبش امپول مسکن بیرون اورد و به اليزابت تزریق کرد و امپول سریع تاثیر خودش رو گذاشت و اليزابت بیهوش شد.
گوجو نفسی راحت کشید و به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست و گفت:
مرگ از جلو چشمام گذاشت .. بگیم بیمارستان رو تمیز کنیم کف بیمارستان خون آلوده شبیه بیمارستان های ترسناک شده .
۶.۹k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.