پنج پارتی : پارت یک
باز یادش افتاده بودم.. حالم خوب نبود .لورا هم خواب بود میتونستم برم بیرون رفتم بالا سرش و بوسش کردم بعد رفتم توی اتاقم .هودی مشکی و شلوار لی مشکیمو پوشیدم موهامو باز بود کلاهمو انداختم روی سرم از خونه رفتم بیرون . بارون میومد . زیر بارون بدون چتر قدم میزدم . اشکام سر آزیر شد . آنقدر حالم خراب بود که کارام دست خودم نبود. بعد سه سال نمیتونستم فراموشش کنم... شاید بخاطر دخترمونم هست که نمیتونم فراموشش کنم... البته خودش نمیدونه دختر داره.... گریه هام شدید شد با زانو نشستم روی زمین و گریه میکردم + چرااااا هق هق چراااااا نمیتونم.... هق هق فرام... فراموشت کنم لعنتییییی... هق هق چرا چرا دستامو گذاشتم روی صورتم و گریه میکردم . بعد از چند دقیقه دیدم دیگه بارون روم نمیریزه سرمو گرفتم بالا خودش بود... بعد سه سال ... + تو اینجا ... هق چیکار میکنی؟؟؟- سوال منم همینه چرا داری گریه میکنی؟ چرا حالت انقدر خرابه؟ + مگه مهمه ... هق هق ها؟؟؟ دیدم سکوت کرده حرفی نمیزنه + میدونم برات مهم نیست ... میدونم . از روی زمین بلند شدم خیس خیس بودم . ایستادم . پاهام ست شده بودم .میلرزیدم خواستم راه برم که افتادم . منو گرفت. بعدش دیگه چشمام بسته شد و چیزی احساس نکردم... احساس نوری رو حس کردم .چشمامو باز کردم به دور و اطرافم نگاه کردم بیمارستان بودم .نامجون رو به روم بود + چه اتفاقی افتاد؟ چند وقته بیهوشم؟ نگاهی بهم انداخت - یهو بیهوش شدی .اوردمت بیمارستان . سه ساعتی میشه . یاد لورا افتادم که توی خونه نگرانی کل وجودمو گرفت .نکنه اتفاقی براش بیوفته + گوشیمو بده - برای چی + تروخدا بده . وقتی نگرانیمودید گوشیمو سریع بهم داد . سریع به یونا زنگ زدم بعد از دو بوق جواب داد & جانم ا.ت + یونا برو خونه من ببین یونا در چه حاله سه ساعته تنهاست. نگرانشم بچه دوساله تنها تو خونه توروخدا برو & باشه باشه باشه میرم نگران نباش + یونا رسیدی خبرم کن کلید هم زیر جا کفشیه .خبر از لورا بهم بده & باشه باشه آرامشتو حفظ کن راستی سه ساعت بیرون چیکار میکنی؟ + بعدا برات میگم فعلا برو پیش لورا تروخدا زود برو & باش فعلا + فعلا گوشی رو قطع کردم . داشت با کنجکاوی نگام میکرد . معلومه کنجکاوه لورا کیه .- میشه یه سوال بپرسم ؟ + بپرس - لورا چیکارته؟ + مگه مهمه؟ - اره مهمه بهم بگو لورا کیه ؟ + بچمه... رفت توی شک . نگاهش و به چشمام دوخت چشماش غمگین بود. -ازدواج کردی؟ نه؟ پوزخندی زدم + اینا رو بیخیال همسرتون چطوره؟ بچه دار شدین؟ ساکت شد بعد چند لحظه به حرف اومد - جدا شدیم.... + برای چی؟ - دوتامون همو دوست نداشتیم + من تا جایی که یادمه عاشق هم بودین - تو قضیه رو نمیدونیپس قضاوت نکن پوزخندی زدم گوشیم زنگ خورد یونا بود جواب دادم + الو یونا لورا چطوره؟ حالش چطوره؟ & نفس بگیر تو تا الان خواب بود نگران نباش الان که بیدار شده میگه اوما اومام کجاست + گوشی رو بده بهش & باش لورا بیا مامانت ° اومااااا با شنیدن صداش لبخندی روی لبام نقش بست + انیو خوبی دختر قشنگم ° اوما توجایی .خاله میگه بیلونی لاشت میگه؟ + اره قشنگ مامان بیرونم زود میام ° قولل + قول مامانی زود میام ° باش + فعلا لورا قشنگم از طرف من از یونا هم خداحافظی کن + باش اوما گوشی رو قطع کرد .لبخندی روی لبم بود - نگفتی ازدواج کردی؟
۲۷.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.