کاکتوس رنگی 🌵🌈
کاکتوس رنگی 🌵🌈
بچه ها پارت اول رو خوب حمایت کردید برا همین پارت ۲ رو طولانی نوشتم :)
مرسی بابت حمایتاتون♡
پارت ۲
ک یدفه آجوما اومد و گفت : بیا اتاقتو بهت نشون بدم رفتم و اتاقمو دیدیم خیلی شیک بود
ب خودم گفتم برم ی سر ب کوک بزنم رفتم جلوی درش و ناخدا گاه استرس گرفتم انگار عاشقش شدم
اهههههههه ات بس کن و بعد در زدم وارد شدم و گفتم آقای جئون کاری ندارید
ک گف : چرا دارم منو ببر پایین و تو حیاط بشیم
ات ویو : اخه چ جوری کمکش کنم بهش گفتم ی لحظه ک آستینامو دادم بالا بعد دولا شدم و بهش گفتم بیا رو کولم ک دستای گرمی رو روی گردنم حسش کردم خیلی خوب
و بعد ی ون سنگین روم افتاد
( بچه ها جونکوک تو تصادف پاش از کار افتاده و برای اینکه بتونه کارشو انجام بده نیاز ب پپرستار داره )
تعریف جونکوک رو شنیده بودم بزرگ تر داداستان کل کشور ولی فک نمیکردم ک بزرگ ترین داداستان این طوری زمین گیر بشه
اروم از اتاق اومدم بیرون و وقتی داشتم از پله ها می اومدیم پایین ک صدغی جیغ آجوشی رو شندیم من سرعتمو تند تر کردم و رسیدم پایین و کوک رو روی صندلی گذاشتم و بهش گفتم: جناب جونکوک من ی لحظه میام
از جایی ک صدا اومد دویدم ورسیدم ب آشپز خونه و دیدم آجوشی دستشو بریده و کل کف رو خون برداشته سریع بهش کمک کردم و دیدم کوک صدام کرد ات بیا منوببر بالا
خلاصه ب سختی بردمش بالا
بهش گفتم آقای جیون میشه براتون داستان بخونم
اون هیچ اهمیتی ب من نداد و گفت برو بیرون و من دوباره حرفمو تکرار کردم و گفتم ازتون خواهش میکنم ک گفت برو بیرون ( باداد)
هول شده بودم اومدم سرع برم بیرون در بسته شده بود و وقتی برگشتم ک برم بیرون سرم محکم خورد ب در
اون حتی ی لبخند هم رو لباش نداشت
خشک سرد و بی رحم بود ولی باز با این حال من ب این پول نیاز داشتم رفتم تو اتاقم بعد از نیم ساعت آجوما صدام کرد
رفتم پایین و گفت شام آمادس
گفتم ممنونم و رفتم در اتاق رو زدم گفت بیا تو با سردی جوابمو داد
غذا رو بهش دادم و ی تعظیم کوتاه کردم و اومدم بیرون
و غذا ی خودمو رفتم تو اتاق تنها خوردم
رفتم در زدم و گفتم آقای جئون غذاتون رو خوردید ؟
گف : اره بیا ظرفارو ببر
ات: پرستار گرفتی نوکر ک نگرفتی ( تو دلشگف )
خیلی سوسکی رفتم تو و بشقاب رو برداشتم و اومدم بیرون
رفتم ظرف ها رو دادم ب آجوما و رفتم تو اتاقم کمرم داش میشکست انقد درد میکرد
آروم رو تختم دراز کشیدم تا خوابم برد ساعت ۷ صب از خواب بلند شدم با صدای گوشیم
ودیدم زنگ اتاقم داره میخوره
کوک بود ک گشنش بود
ات ویو : سریع لباسمو عوض کردم و رفتم در زدم
کوک : پقتی درو باز کرد خیلی با اون لباس خواب خوشگل شده بود تو قلبم داشتم پروانه ها رو حس میکردم ک ب خودم اومدم و گفتم:
دخماری بپرداز فرزندم
بچه ها پارت اول رو خوب حمایت کردید برا همین پارت ۲ رو طولانی نوشتم :)
مرسی بابت حمایتاتون♡
پارت ۲
ک یدفه آجوما اومد و گفت : بیا اتاقتو بهت نشون بدم رفتم و اتاقمو دیدیم خیلی شیک بود
ب خودم گفتم برم ی سر ب کوک بزنم رفتم جلوی درش و ناخدا گاه استرس گرفتم انگار عاشقش شدم
اهههههههه ات بس کن و بعد در زدم وارد شدم و گفتم آقای جئون کاری ندارید
ک گف : چرا دارم منو ببر پایین و تو حیاط بشیم
ات ویو : اخه چ جوری کمکش کنم بهش گفتم ی لحظه ک آستینامو دادم بالا بعد دولا شدم و بهش گفتم بیا رو کولم ک دستای گرمی رو روی گردنم حسش کردم خیلی خوب
و بعد ی ون سنگین روم افتاد
( بچه ها جونکوک تو تصادف پاش از کار افتاده و برای اینکه بتونه کارشو انجام بده نیاز ب پپرستار داره )
تعریف جونکوک رو شنیده بودم بزرگ تر داداستان کل کشور ولی فک نمیکردم ک بزرگ ترین داداستان این طوری زمین گیر بشه
اروم از اتاق اومدم بیرون و وقتی داشتم از پله ها می اومدیم پایین ک صدغی جیغ آجوشی رو شندیم من سرعتمو تند تر کردم و رسیدم پایین و کوک رو روی صندلی گذاشتم و بهش گفتم: جناب جونکوک من ی لحظه میام
از جایی ک صدا اومد دویدم ورسیدم ب آشپز خونه و دیدم آجوشی دستشو بریده و کل کف رو خون برداشته سریع بهش کمک کردم و دیدم کوک صدام کرد ات بیا منوببر بالا
خلاصه ب سختی بردمش بالا
بهش گفتم آقای جیون میشه براتون داستان بخونم
اون هیچ اهمیتی ب من نداد و گفت برو بیرون و من دوباره حرفمو تکرار کردم و گفتم ازتون خواهش میکنم ک گفت برو بیرون ( باداد)
هول شده بودم اومدم سرع برم بیرون در بسته شده بود و وقتی برگشتم ک برم بیرون سرم محکم خورد ب در
اون حتی ی لبخند هم رو لباش نداشت
خشک سرد و بی رحم بود ولی باز با این حال من ب این پول نیاز داشتم رفتم تو اتاقم بعد از نیم ساعت آجوما صدام کرد
رفتم پایین و گفت شام آمادس
گفتم ممنونم و رفتم در اتاق رو زدم گفت بیا تو با سردی جوابمو داد
غذا رو بهش دادم و ی تعظیم کوتاه کردم و اومدم بیرون
و غذا ی خودمو رفتم تو اتاق تنها خوردم
رفتم در زدم و گفتم آقای جئون غذاتون رو خوردید ؟
گف : اره بیا ظرفارو ببر
ات: پرستار گرفتی نوکر ک نگرفتی ( تو دلشگف )
خیلی سوسکی رفتم تو و بشقاب رو برداشتم و اومدم بیرون
رفتم ظرف ها رو دادم ب آجوما و رفتم تو اتاقم کمرم داش میشکست انقد درد میکرد
آروم رو تختم دراز کشیدم تا خوابم برد ساعت ۷ صب از خواب بلند شدم با صدای گوشیم
ودیدم زنگ اتاقم داره میخوره
کوک بود ک گشنش بود
ات ویو : سریع لباسمو عوض کردم و رفتم در زدم
کوک : پقتی درو باز کرد خیلی با اون لباس خواب خوشگل شده بود تو قلبم داشتم پروانه ها رو حس میکردم ک ب خودم اومدم و گفتم:
دخماری بپرداز فرزندم
۲۳.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.