Korean war
PART²⁸
و با دیدن دختری که با یک چتر بالای سرش ایستاده تعجب کرد ، دختر دستش را سمت کوک برد و کوک دستش را گرفت و از روی زمین بلند شد ، کوک به دخترک مقابلش نگاه میکرد، موهایی خرمایی رنگ ، چشمای قهوه ای با رگه های مشکی ، بدنی ظریف که با دامن و بلوز کرمی پوشیده شده بودند ، مطمئن بود جایی این دختر را دیده ، با صدای دخترک به خودش امد
$ اقا اقا؟
+ بله؟
$ بیاید بریم داخل سرما میخورید
دخترک دست کوک را گرفت و همراه خودش سمت یکی از ساختمان های آن اطراف برد ، حالا ان دو مقابل یک در قهوه ای ایستاده بودند که دخترک با کلید طلایی رنگ در را باز کرد و با لبخند گفت
$ بفرمایید
کوک به فضای داخل اتاق نگاه کرد ، اتاق شبیه یک خانه کامل بود که با دقت خاصی چیده شده ، دختر، کوک را به سمت شومینه راهنمایی کرد
$ چند لحظه صبر کن تا لباس برات بیارم
کوک خواست چیزی بگوید که دید دخترک از اتاق خارج شده ، چند دقیقه ای گذشت که دخترک برگشت
$ امیدوارم اینا مناسبت باشه
لباس هارا جلوی کوک گذاشت و از اتاق خارج شد ، کوک به لباس ها نگاه کرد آنها را برداشت و گوشه اتاق عوض شان کرد
بعد از چند دقیقه دختر با یک ظرف پر غذا برگشت
$ بیا بخورشون حتما گرسنه ای
کوک به دختر مقابلش نگاه کرد، یادش امد ، ان دختر، مین یونا بود ،
+ مین یونا؟
$ اوو میشناسی منو
+ چرا منو اوردی اینجا ؟
$ دیدم که با فرمانده بحث کردین..نگران نباش چند روز بگذره آروم میشه..تا اونموقع اینجا بمون
+ و چرا داری کمکم میکنی؟
$ خب دوست ها به هم کمک میکنن دیگه؟
+ از چه زمان ما شدیم دوست؟
دخترک لبخندی زد و گفت
$ اخلاق فرمانده روی توهم تاثیر گذاشته ها ، بیا اینا رو بخور خیلی خوش مزن
کوک تصمیم گرفت دیگه بحث را ادامه ندهد و مقداری از غذا هارا خورد
+ خوشمزن
$ دست پخت مکس حرف نداره
کوک لبخندی زد و به یونا که با اظطراب داشت راه میرفت نگاه کرد ، مشخص بود یونا سعی داشت عادی برخورد کند اما انگار دنبال چیزی در اتاق هست، کوک زیر چشمی به یونا نگاه میکرد که..
شرایط پارت بعد:
28 لایک
20 کامنت
و با دیدن دختری که با یک چتر بالای سرش ایستاده تعجب کرد ، دختر دستش را سمت کوک برد و کوک دستش را گرفت و از روی زمین بلند شد ، کوک به دخترک مقابلش نگاه میکرد، موهایی خرمایی رنگ ، چشمای قهوه ای با رگه های مشکی ، بدنی ظریف که با دامن و بلوز کرمی پوشیده شده بودند ، مطمئن بود جایی این دختر را دیده ، با صدای دخترک به خودش امد
$ اقا اقا؟
+ بله؟
$ بیاید بریم داخل سرما میخورید
دخترک دست کوک را گرفت و همراه خودش سمت یکی از ساختمان های آن اطراف برد ، حالا ان دو مقابل یک در قهوه ای ایستاده بودند که دخترک با کلید طلایی رنگ در را باز کرد و با لبخند گفت
$ بفرمایید
کوک به فضای داخل اتاق نگاه کرد ، اتاق شبیه یک خانه کامل بود که با دقت خاصی چیده شده ، دختر، کوک را به سمت شومینه راهنمایی کرد
$ چند لحظه صبر کن تا لباس برات بیارم
کوک خواست چیزی بگوید که دید دخترک از اتاق خارج شده ، چند دقیقه ای گذشت که دخترک برگشت
$ امیدوارم اینا مناسبت باشه
لباس هارا جلوی کوک گذاشت و از اتاق خارج شد ، کوک به لباس ها نگاه کرد آنها را برداشت و گوشه اتاق عوض شان کرد
بعد از چند دقیقه دختر با یک ظرف پر غذا برگشت
$ بیا بخورشون حتما گرسنه ای
کوک به دختر مقابلش نگاه کرد، یادش امد ، ان دختر، مین یونا بود ،
+ مین یونا؟
$ اوو میشناسی منو
+ چرا منو اوردی اینجا ؟
$ دیدم که با فرمانده بحث کردین..نگران نباش چند روز بگذره آروم میشه..تا اونموقع اینجا بمون
+ و چرا داری کمکم میکنی؟
$ خب دوست ها به هم کمک میکنن دیگه؟
+ از چه زمان ما شدیم دوست؟
دخترک لبخندی زد و گفت
$ اخلاق فرمانده روی توهم تاثیر گذاشته ها ، بیا اینا رو بخور خیلی خوش مزن
کوک تصمیم گرفت دیگه بحث را ادامه ندهد و مقداری از غذا هارا خورد
+ خوشمزن
$ دست پخت مکس حرف نداره
کوک لبخندی زد و به یونا که با اظطراب داشت راه میرفت نگاه کرد ، مشخص بود یونا سعی داشت عادی برخورد کند اما انگار دنبال چیزی در اتاق هست، کوک زیر چشمی به یونا نگاه میکرد که..
شرایط پارت بعد:
28 لایک
20 کامنت
۱۱.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.