وقتی که زندگیم عوض شد ۵۸
راوی: همون موقع جونگ کوک ات
رو بغل کرد
و ات تو بغل جونگ کوک
زد زیر گریه
و بعد جونگ کوک بعد از مدتی
سعی کرد با لحن شاد
با ات حرف بزنه گفت:
یا، ات من گشنمه گریه کردنات تموم شد
که بریم با هم دیگه رامیون بخوریم؟
ات خندید و اشک هاش رو پاک کرد
و سرش رو تکون داد
و بعد از روی صندلی نشست
و جونگ کوک بعد از مدلی نودل ها رو اورد
و هر ۲ شروع کردن
نودل هاشون رو خوردن
و بعد این که تودل هاشون رو خوردن
ات به جونگ کوک گفت:
من باردارم جونگ کوک
جونگ کوک با تعجب گفت:
چی! تهیونگ میدونه؟
ات: امروز خودم فهمیدم که می خواستم
بهش بگم
که این اتفاقا افتاد
این داستان ادامه دارد...💜
#جونگ_کوک
#تهیونگ
#فیک
رو بغل کرد
و ات تو بغل جونگ کوک
زد زیر گریه
و بعد جونگ کوک بعد از مدتی
سعی کرد با لحن شاد
با ات حرف بزنه گفت:
یا، ات من گشنمه گریه کردنات تموم شد
که بریم با هم دیگه رامیون بخوریم؟
ات خندید و اشک هاش رو پاک کرد
و سرش رو تکون داد
و بعد از روی صندلی نشست
و جونگ کوک بعد از مدلی نودل ها رو اورد
و هر ۲ شروع کردن
نودل هاشون رو خوردن
و بعد این که تودل هاشون رو خوردن
ات به جونگ کوک گفت:
من باردارم جونگ کوک
جونگ کوک با تعجب گفت:
چی! تهیونگ میدونه؟
ات: امروز خودم فهمیدم که می خواستم
بهش بگم
که این اتفاقا افتاد
این داستان ادامه دارد...💜
#جونگ_کوک
#تهیونگ
#فیک
۱۹.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.