•فن فیک
•فن فیک
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت ۱
این فن فیک از قسمت دوم فصل اول شروع میشه.
(صحبت های هیناتا و تاکه میچی)
تاکه میچی : پس در این صورت...منم از تو مراقبت میکنم هینا!
سرخ شدن*
(یهو گوشی تاکه میچی زنگ میخوره/ شماره ای که زنگ زده : اونه سان (خواهر)
تاکه میچی : (گرخیدن) عهههه؟ ب..ببخشید الان برمیگردم!
(برداشتن گوشی...)
تاکه میچی : ب..بله؟
تاکاکو : (عصبانیت) معلومه کجایی باکاااا؟! من اومدم بهت سر بزنم این چه وضعِ خونه زندگیههه؟!
تاکه میچی : عه...عه اونه...ت..تو...برگشتی...
تاکاکو : اوروسااایییی!! براچی تا الان بیرون بودی؟!
تاکه میچی : الان...میام خونه...
(قطع شدن)
هیناتا : چیزی شده؟
تاکه میچی : ن..نه نه هینا چان...م..من باید برم!
هیناتا : (نا امید شدن) : چرا؟...کی بود تلفن؟
تاکه میچی : خ..خواهر...خواهر بزرگم!
هیناتا : (خنده) مثل اینکه خیلی ازش میترسی!
تاکه میچی : (دست کشیدن رو سرش) ههه؟ نه بابااا
هیناتا : باشه باشه! برو خواهرت نگرانته!
تاکه میچی : هعییی...باشه...بازم معذرت میخوام! خداحافظی!
هیناتا : بای بای...بعدا میبینمت!
تاکه میچی : (لبخند)
(تاکه میچی تو راه با خودش حرف میزنه)
از زبان تاکه میچی : هوف...حداقل چرا قبلش بهم خبر نداد؟...
(منظور به اینکه چرا تاکاکو بهش نگفته بود میاد)
*میرسه به خونه/باز کردن در به آرومی*
تاکه میچی : س..سلام...اونه...
تاکاکو : شیکان...معلومه تا الان کدوم گوری بودی؟...
(برمیگرده سمت تاکه میچی)
تاکاکو : صورتتتت چرااا اینجوریههههه؟!!
(تاکه میچی قیافه مغرورانه ای به خودش میگیره)
لازم نیست نگرانم بشی...
تاکاکو : کی گفته من نگرانت شدم؟...(قیافه پکر)
تاکاکو با لحن عصبی ادامه میده*:
نکنه دوباره رفتی دعواا؟! مگه صد بار بهت نگفتم دیگه حق نداری بری؟!
تاکه میچی یه لحظه بغضش میگیره*
(چون توی آینده تاکاکو مریضی شدیدی میگیره و مدت طولانی تو بیمارستان بستری میشه و کلا نمیتونسته به تاکه میچی سر بزنه)
تاکاکو : چته؟...هوف...داداشی ببخشید من نگرانت میشم میری دعوا...یه بلایی سر خودت میاری...حالا بغض نکن ببخشید...
ادامه دارد...
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت ۱
این فن فیک از قسمت دوم فصل اول شروع میشه.
(صحبت های هیناتا و تاکه میچی)
تاکه میچی : پس در این صورت...منم از تو مراقبت میکنم هینا!
سرخ شدن*
(یهو گوشی تاکه میچی زنگ میخوره/ شماره ای که زنگ زده : اونه سان (خواهر)
تاکه میچی : (گرخیدن) عهههه؟ ب..ببخشید الان برمیگردم!
(برداشتن گوشی...)
تاکه میچی : ب..بله؟
تاکاکو : (عصبانیت) معلومه کجایی باکاااا؟! من اومدم بهت سر بزنم این چه وضعِ خونه زندگیههه؟!
تاکه میچی : عه...عه اونه...ت..تو...برگشتی...
تاکاکو : اوروسااایییی!! براچی تا الان بیرون بودی؟!
تاکه میچی : الان...میام خونه...
(قطع شدن)
هیناتا : چیزی شده؟
تاکه میچی : ن..نه نه هینا چان...م..من باید برم!
هیناتا : (نا امید شدن) : چرا؟...کی بود تلفن؟
تاکه میچی : خ..خواهر...خواهر بزرگم!
هیناتا : (خنده) مثل اینکه خیلی ازش میترسی!
تاکه میچی : (دست کشیدن رو سرش) ههه؟ نه بابااا
هیناتا : باشه باشه! برو خواهرت نگرانته!
تاکه میچی : هعییی...باشه...بازم معذرت میخوام! خداحافظی!
هیناتا : بای بای...بعدا میبینمت!
تاکه میچی : (لبخند)
(تاکه میچی تو راه با خودش حرف میزنه)
از زبان تاکه میچی : هوف...حداقل چرا قبلش بهم خبر نداد؟...
(منظور به اینکه چرا تاکاکو بهش نگفته بود میاد)
*میرسه به خونه/باز کردن در به آرومی*
تاکه میچی : س..سلام...اونه...
تاکاکو : شیکان...معلومه تا الان کدوم گوری بودی؟...
(برمیگرده سمت تاکه میچی)
تاکاکو : صورتتتت چرااا اینجوریههههه؟!!
(تاکه میچی قیافه مغرورانه ای به خودش میگیره)
لازم نیست نگرانم بشی...
تاکاکو : کی گفته من نگرانت شدم؟...(قیافه پکر)
تاکاکو با لحن عصبی ادامه میده*:
نکنه دوباره رفتی دعواا؟! مگه صد بار بهت نگفتم دیگه حق نداری بری؟!
تاکه میچی یه لحظه بغضش میگیره*
(چون توی آینده تاکاکو مریضی شدیدی میگیره و مدت طولانی تو بیمارستان بستری میشه و کلا نمیتونسته به تاکه میچی سر بزنه)
تاکاکو : چته؟...هوف...داداشی ببخشید من نگرانت میشم میری دعوا...یه بلایی سر خودت میاری...حالا بغض نکن ببخشید...
ادامه دارد...
۱.۸k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.