دو چشمهات کــه راه ستاره را بلدند
دو چشمهات کــه راه ستاره را بلدند
جهان بی کلمه بی نشانه بی عددند
تمـــامی کلمـــاتـــم بـــــه گریــــه می افتند
دقایقِ " تو کی از راه می رسی؟ " چه بدند
برای دیدن چشمانِ شاید آبـی تو
تمام پنجره های شبانه در رصدند
کسی شبیه تو چون ماه از دریچه گذشت
هنــــوز غــالب اشیا اسیر جـــــــزر و مدند
دقایق ِ " تو کــی از راه ..." از تــو می پرسند
و سخت مضطرب از فکر ِ " او نمی رسد " ند
تو کی ؟ تو کی؟ تو ...؟ و با این سوال ابرآلود
دهـان پنجـــــره ها نیـــــــز باز و بسته شدند
تو یک دقیقه ، تو یک ثانیه ، تو یک لحظه
و از تـــو دفتر و ساعت چقدر حرف زدند
و هیـــچ وقت ندانسته اند چشمـانت
جهانِ بی کلمه بی نشانه بی عددند
--محمدسعید میرزایی--
جهان بی کلمه بی نشانه بی عددند
تمـــامی کلمـــاتـــم بـــــه گریــــه می افتند
دقایقِ " تو کی از راه می رسی؟ " چه بدند
برای دیدن چشمانِ شاید آبـی تو
تمام پنجره های شبانه در رصدند
کسی شبیه تو چون ماه از دریچه گذشت
هنــــوز غــالب اشیا اسیر جـــــــزر و مدند
دقایق ِ " تو کــی از راه ..." از تــو می پرسند
و سخت مضطرب از فکر ِ " او نمی رسد " ند
تو کی ؟ تو کی؟ تو ...؟ و با این سوال ابرآلود
دهـان پنجـــــره ها نیـــــــز باز و بسته شدند
تو یک دقیقه ، تو یک ثانیه ، تو یک لحظه
و از تـــو دفتر و ساعت چقدر حرف زدند
و هیـــچ وقت ندانسته اند چشمـانت
جهانِ بی کلمه بی نشانه بی عددند
--محمدسعید میرزایی--
۵۵۴
۱۷ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.