فیک moon river 🌧💙پارت ²⁴
بانو بونگ « ملکه ی من لطفا مراقب خودتون باشید
یئون « چیزی شده بانو بونگ؟
بانو بونگ « شما بر خلاف اون چیزی که ملکه مادر فکر میکرد خیلی زود خودتون رو توی دل تمامی افراد قصر جا کردید همه.. از جمله بانوان بازرس حاضرن جونشون رو برای شما بدن و الانم ارتش و لشکر و کل وزرا به جز چند نفر پیرو شما هستن و الان قدرت مطلق رو دارین...این باعث میشه ملکه مادر احساس خطر کنه و بهتون آسیب بزنه....
جونگوم « بانو درست میگن...مثلا اتهام خیانت....میتونن پاپوش درست کنن و بگن شما میخواستین حکومت رو تصاحب کنید
یئون « در این صورت تمام حامیان من هم خائن شناخته میشن و آسیب میبینن درسته؟
بانو بونگ « بله
یئون « ممنونم....حواسم رو جمع میکنم...از اداره بازرسی خارج شدم....نه...نباید بزارم کسی به نزدیکان و عزیزانم آسیب بزنه....فشار زیادی رو این مدت تحمل کرده بودم و دیگه طاقتم سر اومده بود....تنها کسی که میتونست حتی بدون اینکه حرفی بزنه آرومم کنه امپراطور بود...راه اقامتگاه ایشون رو پیش گرفتم و بعد از ورودم سر جای همیشگیم نشستم...
سولی « بانو بعد از خروج از اداره تحقیقات خیلی گرفته بود و تشکیل حلقه های اشک رو توی چشماشون به راحتی میتونستم ببینم...دلم براشون میسوخت...با رسیدنمون به اقامتگاه امپراطور خودشون رفتن داخل و فرمان دادن کسی وارد نشه....
سولی « وون....الان باید چیکار کنم....ملکه حالشون خوب نیست و من هیچ کاری از دستم برنمیاد
وون « نگران نباش...فردا همه چیز درست میشهـ
سولی « یعنی چی فردا همه چیز درست میشه؟
وون « به زودی میفهمی
یئون « تب امپراطور کمتر شده بود و رنگشون برگشته بود....فکر کنم کم کم حالشون داره خوب میشه....یاتونه گفتید حق ندارم گریه کنم؟ گفتید اگه گریه کنم تنبیه ام میکنید؟ چرا بیدار نمیشید و تنبیه ام نمیکنید؟ دارم گریه میکنم ها....هق..خسته شدم...نمیدونم باید چیکار کنم....من...من تحمل این همه فشار رو ندارم...من خیلی ضعیفم...وضعیتم شبیه قهرمان داستاست...اما خب اونا تهش میمردن...دلم براتون تنگ شده....دلم برای شنیدن صداتون...حرص خوردتانون برای همه اینا دلم تنگ شده....
راوی « ناگهان یه تیکه شعر که الان دقیقا در وصف حال و روز خودش و عشقی که نسبت به امپراطور در وجودش داشت بود...به خاطر اورد و شروع کرد به خوندنش...
شعر //
حتی بادِ گرم اون روز رو
눈 감으면 느낄 수 있죠
با چشمای بسته میتونم حس کنم
내 코 끝에 스친 그대의
این نفسِ توعه که
숨결을 느낀거였죠
از بینیم وارد بدنم میشه
그댄 영원할 줄 알았죠
فکر میکردم تو تا ابد پیشم میمونی
세상이 나를 속여도
یئون « چیزی شده بانو بونگ؟
بانو بونگ « شما بر خلاف اون چیزی که ملکه مادر فکر میکرد خیلی زود خودتون رو توی دل تمامی افراد قصر جا کردید همه.. از جمله بانوان بازرس حاضرن جونشون رو برای شما بدن و الانم ارتش و لشکر و کل وزرا به جز چند نفر پیرو شما هستن و الان قدرت مطلق رو دارین...این باعث میشه ملکه مادر احساس خطر کنه و بهتون آسیب بزنه....
جونگوم « بانو درست میگن...مثلا اتهام خیانت....میتونن پاپوش درست کنن و بگن شما میخواستین حکومت رو تصاحب کنید
یئون « در این صورت تمام حامیان من هم خائن شناخته میشن و آسیب میبینن درسته؟
بانو بونگ « بله
یئون « ممنونم....حواسم رو جمع میکنم...از اداره بازرسی خارج شدم....نه...نباید بزارم کسی به نزدیکان و عزیزانم آسیب بزنه....فشار زیادی رو این مدت تحمل کرده بودم و دیگه طاقتم سر اومده بود....تنها کسی که میتونست حتی بدون اینکه حرفی بزنه آرومم کنه امپراطور بود...راه اقامتگاه ایشون رو پیش گرفتم و بعد از ورودم سر جای همیشگیم نشستم...
سولی « بانو بعد از خروج از اداره تحقیقات خیلی گرفته بود و تشکیل حلقه های اشک رو توی چشماشون به راحتی میتونستم ببینم...دلم براشون میسوخت...با رسیدنمون به اقامتگاه امپراطور خودشون رفتن داخل و فرمان دادن کسی وارد نشه....
سولی « وون....الان باید چیکار کنم....ملکه حالشون خوب نیست و من هیچ کاری از دستم برنمیاد
وون « نگران نباش...فردا همه چیز درست میشهـ
سولی « یعنی چی فردا همه چیز درست میشه؟
وون « به زودی میفهمی
یئون « تب امپراطور کمتر شده بود و رنگشون برگشته بود....فکر کنم کم کم حالشون داره خوب میشه....یاتونه گفتید حق ندارم گریه کنم؟ گفتید اگه گریه کنم تنبیه ام میکنید؟ چرا بیدار نمیشید و تنبیه ام نمیکنید؟ دارم گریه میکنم ها....هق..خسته شدم...نمیدونم باید چیکار کنم....من...من تحمل این همه فشار رو ندارم...من خیلی ضعیفم...وضعیتم شبیه قهرمان داستاست...اما خب اونا تهش میمردن...دلم براتون تنگ شده....دلم برای شنیدن صداتون...حرص خوردتانون برای همه اینا دلم تنگ شده....
راوی « ناگهان یه تیکه شعر که الان دقیقا در وصف حال و روز خودش و عشقی که نسبت به امپراطور در وجودش داشت بود...به خاطر اورد و شروع کرد به خوندنش...
شعر //
حتی بادِ گرم اون روز رو
눈 감으면 느낄 수 있죠
با چشمای بسته میتونم حس کنم
내 코 끝에 스친 그대의
این نفسِ توعه که
숨결을 느낀거였죠
از بینیم وارد بدنم میشه
그댄 영원할 줄 알았죠
فکر میکردم تو تا ابد پیشم میمونی
세상이 나를 속여도
۷۰.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.