「مزاحم قلبم」
「مزاحم قلبم」
part : 10
"آنچه گذشت:
-بیانه اما...
-چرا همچین کاری کردی؟؟؟
شاید باید از این پسره تشکر کنم...
ویو ات
بعد از چند دقیقه که گریم بند اومد از بغل پسره اومدم بیرون.
با دستام اشکامو پاک کردم.
-مرسی
-ها؟
-مرسی که امشب به اینجا اومدی.
-عا، خاهش
-میتونم اسمتو بپرسم؟
-عا اسمم؟، اسمم جونگ شین هس جئون جونگ شین
تعظیم ریزی کردم
-خوشبختم
-و تو؟
-من اتم، لی ات
-عا خوشبختم، من دیگه میرم بهتره شما برید
-باشه حتما
پسره رفت منم چند ثانیه به اسمون نگا کردمو رفتم
ساعت از 12 رد شده بود
تا خونه راه درازی بود.
منم که پول نداشتم
پباده راهمو کشیدمو رفتم.
واستا اون پسره:
^فلش بک:
-فک نکن عاشقت شدم زنیکه زردک زاده^
وایی لعنت به من.
-ایششششش
با دستامو موهامو بهم ریختم
-اخه دختره عن مغز چرا همچین کاری کردی
...
دوباره و دوباره این صدای نکبتی اخه چرا باید با صدای الارم بیدار شم؟
-اه.(اروم) اهه.(معمولی) اهههههه(داد)
رفتم دسشویی کارامو کردم.
موهامو شونه کردم
لباس همیشگیمو پوشیدم و از در زدم ببرون
امروز احساس میکنم قراره روز خوبب باشه
...
تو شرکت همه درباره رئیس جدید حرف میزدن.
انگار رئیس شرکتشو داده به پسر داداشش
کنجکاو بودم که برم ببینمش
برا همین وقتی کارم تموم شد تصمیم گرفتم برم دفترش
مث همیشه سوار اسانسور شدمو طبقه اخرو زدم وقتی رسیدم رفتم پشت میز منشی که دیدم نیست.
چند دقیقه واستادم که دیدم نیومد.
منم رفتم پشت در دفتر رئیس و چند بار در زدم.
ولی کسی جواب نداد
انگار همه امروز منو نا دیده میگیرن.
دیگه کلافه شدمو درو باز کردم که با دیدن بالا تنه لخت یه پسره سری چشمامو گرفت
-به خدا من...من چیزی ندیدم الا.. الان میرم
سری رفتم بیرون
وایی ریدم الانم چه گوهی بخورم
سری رفتم سمت اسانسور که یه صدایی از پشت اومد.
-ببخشید
همون پسره بود
برگشتم سمتش و یه تعظیم بزرگ کردم
-خدافظ شما
و سری رفتم یمت اسانسور طبقه اخرو زدم و دکمه بستن درو تند تند فشار دادم تا کامل بسته شد.
وااییییی عجب ضایعی هستم خدایا...
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
part : 10
"آنچه گذشت:
-بیانه اما...
-چرا همچین کاری کردی؟؟؟
شاید باید از این پسره تشکر کنم...
ویو ات
بعد از چند دقیقه که گریم بند اومد از بغل پسره اومدم بیرون.
با دستام اشکامو پاک کردم.
-مرسی
-ها؟
-مرسی که امشب به اینجا اومدی.
-عا، خاهش
-میتونم اسمتو بپرسم؟
-عا اسمم؟، اسمم جونگ شین هس جئون جونگ شین
تعظیم ریزی کردم
-خوشبختم
-و تو؟
-من اتم، لی ات
-عا خوشبختم، من دیگه میرم بهتره شما برید
-باشه حتما
پسره رفت منم چند ثانیه به اسمون نگا کردمو رفتم
ساعت از 12 رد شده بود
تا خونه راه درازی بود.
منم که پول نداشتم
پباده راهمو کشیدمو رفتم.
واستا اون پسره:
^فلش بک:
-فک نکن عاشقت شدم زنیکه زردک زاده^
وایی لعنت به من.
-ایششششش
با دستامو موهامو بهم ریختم
-اخه دختره عن مغز چرا همچین کاری کردی
...
دوباره و دوباره این صدای نکبتی اخه چرا باید با صدای الارم بیدار شم؟
-اه.(اروم) اهه.(معمولی) اهههههه(داد)
رفتم دسشویی کارامو کردم.
موهامو شونه کردم
لباس همیشگیمو پوشیدم و از در زدم ببرون
امروز احساس میکنم قراره روز خوبب باشه
...
تو شرکت همه درباره رئیس جدید حرف میزدن.
انگار رئیس شرکتشو داده به پسر داداشش
کنجکاو بودم که برم ببینمش
برا همین وقتی کارم تموم شد تصمیم گرفتم برم دفترش
مث همیشه سوار اسانسور شدمو طبقه اخرو زدم وقتی رسیدم رفتم پشت میز منشی که دیدم نیست.
چند دقیقه واستادم که دیدم نیومد.
منم رفتم پشت در دفتر رئیس و چند بار در زدم.
ولی کسی جواب نداد
انگار همه امروز منو نا دیده میگیرن.
دیگه کلافه شدمو درو باز کردم که با دیدن بالا تنه لخت یه پسره سری چشمامو گرفت
-به خدا من...من چیزی ندیدم الا.. الان میرم
سری رفتم بیرون
وایی ریدم الانم چه گوهی بخورم
سری رفتم سمت اسانسور که یه صدایی از پشت اومد.
-ببخشید
همون پسره بود
برگشتم سمتش و یه تعظیم بزرگ کردم
-خدافظ شما
و سری رفتم یمت اسانسور طبقه اخرو زدم و دکمه بستن درو تند تند فشار دادم تا کامل بسته شد.
وااییییی عجب ضایعی هستم خدایا...
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
۱.۲k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.