SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||3
(فردا)
همه اعضا صبحانه شون رو خوردن...هرکس رفت تا به کار خودش برسه...شوگا رفت رو ی کاناپه نشست وکمی به فکر فرو رفت...که کسی بالایه سرش ایستاد...
نامجو:خوب چی شد..سپردی یک نفر تحقیق کنه؟
شوگا:آدم مورد اعتماد پیدا نمی کنم...(کلافه)
نامجو:می تونی به آلما بگی...
شوگا:آلما خودش کلی کار داره...
نامجو:خوب...به غیر از اون...می تونی به اعضا بگی...اما بچه ها همه سرشون شلوغه...تازه دوروز دیگه ماموریت خیلی مهمی داریم...کسی بهتر از آلما؟
شوگا:اوکی...
نامجو:خوبه...من برم دوربین های منطقه ای که قراره ماموریت بدی رو انجام بدیم...حک کنم...
شوگا:(سرتکان داد)
شوگا رفت سمت اتاقش و تلفنش رو برداشت....شماره عضو هشتم رو گرفت...بعد از چند بوق جواب داد...
آلما:بله بفرمائید...
شوگا:سلام...منم...
آلما:اوه سلام...خوب کارتو بگو...
شوگا:ولی من که هنوز نگفتم کارت دارم...(تعجب)
آلما:اگه کاری نداشتی که زنگ نمیزدی...(کلافه)
شوگا:ها...خوب ازت می خوام درمورد یک دختر به اسم کلارا تحقیق کنی...
آلما:چرا درمورد دختر؟
شوگا:اونش به خودم مربوطه...می تونی انجام بدی یانه؟
آلما:حالا چرا عصبی میشی....انجامش میدم...
شوگا:خوب که اطلاعات بهم میرسه؟
آلما:تاشب بهت اطلاعات رو میدم...من برم فعلا..
شوگا:فعلا....
تلفن رو قطع کرد و از اتاق بیرون اومد...رفت پیش جیمین چون سوالی ازش داشت...در زد...اجازه گرفت و وارد شد...
شوگا:می گم منظورت از حرف دیشب چی بود؟
جیمین:فقط بهت گفتم تصمیم درست بگیری...
شوگا:خوب تصمیم درست به نظر تو چیه؟
جیمین سکوت کرد...می دونست با حرفی که بزنه حتمی شوگا عصبی میشه...
جیمین:خوب...اصلا حرف منو نشنیده بگیر...خودت بهش فکر کن....
شوگا:باشه...میگم برای ماموریت کاری نیست کهمن انجام بدم؟
جیمین:فکرکنم دو باره جونگکوک از زیر کار در رفته...(کلافه)
شوگا:از دست این بچه(خنده)
جیمین:تو می تونی به جایه جونگکوک دنبال افراد مطمعن برای نگهبانی از خونه بگردی؟که ما وقتی نیستیم اتفاقی نیوفته...
شوگا:اوکی...انجامش میدم...من رفتم(دست تکان داد و از اتاق خارج شد)
شوگا بیشتر روز دنبال افراد مطمعن برای محافظت از خونه بود...کم پیدا میشد همچین کسایی چون اکثرا به خاطر پول خیانت می کردن ...ماشینش رو کنار زد تا کمی استراحت کنه...
شوگا:فکر نمی کردم پیدا کردن همچین افرادی انقدر سخت باشه....خسته شدم...
به صندلی تکیه داد و نفس عمیقی کشید...که تلفنش زنگ خورد...
شوگا:بله...
آلما:آمارشو در آوردم....
شوگا:جدی؟(هیجان)
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||3
(فردا)
همه اعضا صبحانه شون رو خوردن...هرکس رفت تا به کار خودش برسه...شوگا رفت رو ی کاناپه نشست وکمی به فکر فرو رفت...که کسی بالایه سرش ایستاد...
نامجو:خوب چی شد..سپردی یک نفر تحقیق کنه؟
شوگا:آدم مورد اعتماد پیدا نمی کنم...(کلافه)
نامجو:می تونی به آلما بگی...
شوگا:آلما خودش کلی کار داره...
نامجو:خوب...به غیر از اون...می تونی به اعضا بگی...اما بچه ها همه سرشون شلوغه...تازه دوروز دیگه ماموریت خیلی مهمی داریم...کسی بهتر از آلما؟
شوگا:اوکی...
نامجو:خوبه...من برم دوربین های منطقه ای که قراره ماموریت بدی رو انجام بدیم...حک کنم...
شوگا:(سرتکان داد)
شوگا رفت سمت اتاقش و تلفنش رو برداشت....شماره عضو هشتم رو گرفت...بعد از چند بوق جواب داد...
آلما:بله بفرمائید...
شوگا:سلام...منم...
آلما:اوه سلام...خوب کارتو بگو...
شوگا:ولی من که هنوز نگفتم کارت دارم...(تعجب)
آلما:اگه کاری نداشتی که زنگ نمیزدی...(کلافه)
شوگا:ها...خوب ازت می خوام درمورد یک دختر به اسم کلارا تحقیق کنی...
آلما:چرا درمورد دختر؟
شوگا:اونش به خودم مربوطه...می تونی انجام بدی یانه؟
آلما:حالا چرا عصبی میشی....انجامش میدم...
شوگا:خوب که اطلاعات بهم میرسه؟
آلما:تاشب بهت اطلاعات رو میدم...من برم فعلا..
شوگا:فعلا....
تلفن رو قطع کرد و از اتاق بیرون اومد...رفت پیش جیمین چون سوالی ازش داشت...در زد...اجازه گرفت و وارد شد...
شوگا:می گم منظورت از حرف دیشب چی بود؟
جیمین:فقط بهت گفتم تصمیم درست بگیری...
شوگا:خوب تصمیم درست به نظر تو چیه؟
جیمین سکوت کرد...می دونست با حرفی که بزنه حتمی شوگا عصبی میشه...
جیمین:خوب...اصلا حرف منو نشنیده بگیر...خودت بهش فکر کن....
شوگا:باشه...میگم برای ماموریت کاری نیست کهمن انجام بدم؟
جیمین:فکرکنم دو باره جونگکوک از زیر کار در رفته...(کلافه)
شوگا:از دست این بچه(خنده)
جیمین:تو می تونی به جایه جونگکوک دنبال افراد مطمعن برای نگهبانی از خونه بگردی؟که ما وقتی نیستیم اتفاقی نیوفته...
شوگا:اوکی...انجامش میدم...من رفتم(دست تکان داد و از اتاق خارج شد)
شوگا بیشتر روز دنبال افراد مطمعن برای محافظت از خونه بود...کم پیدا میشد همچین کسایی چون اکثرا به خاطر پول خیانت می کردن ...ماشینش رو کنار زد تا کمی استراحت کنه...
شوگا:فکر نمی کردم پیدا کردن همچین افرادی انقدر سخت باشه....خسته شدم...
به صندلی تکیه داد و نفس عمیقی کشید...که تلفنش زنگ خورد...
شوگا:بله...
آلما:آمارشو در آوردم....
شوگا:جدی؟(هیجان)
لایک و کامنت یادتون نره❤
۳.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.