ازدواج اجباری پارت16و17
سویون: اوه معزرت میخوام
درو بست و منم جدا شدم ا.ت داشت باش چشمای باز داشت نگاهم میکرد
ا.ت:الان این چی بود
جونگکوک:هرچی باشه پیش اونا وانمود کن خیلی همو دوست داریم و باهاشون دوست نشو هرچی خواستی به من بگو نزدیکشون نشو
کلافه نگاهم کردگفت
ا.ت:یعنی چی وانمود کنیم همو دوست داریم من دوستت دارم چرا منو دوست نداری
جونگکوک: چون یه دختر بی*شرم و شیطانی
و بعد دوباره ل*بام رو رو ل*باس گزاشتم و بو*سیدمش
شاید دوستش نداشته باشم اما ازش بدمم نمیاد فقط دختر بی*شرم و شیطونیه اما خیلی شیرین و زیباست به طوری که کنترولم و در برابرش از دست میدم بو*سه رو جداکردم گفتم
جونگکوک: فعلا اینقدر بسه دختر بی*شرمم بقیه شو شب تموم میکنیم بریم شام بخوریم
نیشخندی زد و رفت مقابل اینه تا مو هاش رو درست کنه خواستم برم بیرون که صدام کرد برگشتم
ا.ت:جونگکوک
جونگکوک:همم
ا.ت:میگم این اینه بزرگ چیه اینجا چرا رو به تخته کارایش چیه من حس خوبی بهش ندارم
پوزخندی زدم
جونگکوک:این برا اینکه وقتی کر*دمت خودتو ببینی که صاحبت کیه
متعجب خشکش زد و من اومدم بیرون رفتم پایین همه رو میز بودن و داشتن شروع می کردن که منم نشستم و گفتم
جونگکوک: حداقل یکم احترام برا افراد خونه قائل باشید وقتی میرید اتاقشون در بزنید
همه بهم نگاه انداختم سویون سرشو انداخت پایین دیدم ا.ت داره میاد با نازو عشوه اومد پایین همه بهش نگاه کردن خدا این دختر اخرش کار دستم میده گفت
ا.ت:عصرتون بخیر
همه جوابش رو دادن صندلی کنار خودمو کشیدم عقب اونم اومد کنارم نشست
.…......ا.ت
لعد اینکه جونگکوک رفت من مونده بودم واقعا این پسر یه روانیه شایدم داشته باهام شوخی میکرده اونو از ذهنم بیرون کردم تو اینه به لبام نگاه کردم که قرمز شده بود خنده ای کردم اون عو*ضی زیادی وارده و این منو دیونه خودش میکنه خنده ای کردم رفتم پایین
همه داشتن بهم نگاه میکردن اه خدایا ایناهم انگار ادم ندیدم باخنده نگاهشون کردم نشستم کنار جونگکوک که اقای جئون گفت
جئون: دخترم با جونگکوک راه اومدین میدونم زیاد وقت نداشتید تا بهتر همو بشناسید
لبخندی زدم
ا.ت:نه پدر ما خیلی خوب با هم کنار اومدیم
خ.جئون:ایا خوب استراحت کردید اتاقو دوست داشتی؟!
ا.ت:بله ممنون مادر
خ.کیم: اگه چیزی لازم داشتی بهم بگو دخترم جونگکوک با پسرام فرقی نداره توم با عروس هام فرقی نداری
ا.ت:ممنون عمه کیم
جونگکوک وقتی برام غذا گزاشت تو ظرفم گفت
جونگکوک:بسه دیگه زنم گشنشه اینقدر با هاش حرف نزنید حرافاتو برا بعد بزارید
معلوم بود همه تعجب کردن ازین رفتار جونگکوک که بهم اهمیت میداد نمیدونم چی زیر سرشه
(شب)
جلو میز ارایش نشسته بودم و داشتم روتین پوستیمو انجام میدادم و جونگکوک رو تخت دراز کشیده بود که در زده شد
جونگکوک:بیا
خ.جئون بود
خ.جئون: ببخشید پسرم چند تا حرف با ا.ت داشتم
جونگکوک: مشکلی نیست
خ.جئون رو کرد به من
خ.جئون:ا.ت دخترم فردا زود پاشو صبحانه رو با کمک عمه کیم و عروسای. یگه درست کن باشه
ا.ت : چشم مادر همین کارو میکنم
خ.جئون:خوبه دخترم شب بخیر
ا.ت:شب بخیر
دیدم جونگکوک داشت نگاهم میکرد کلافه رو تخت نشستم و گفتم
ا.ت:......
پارت 17تو کامنت هاست لطفاً کامنت نزارید تابقیه زودببین
درو بست و منم جدا شدم ا.ت داشت باش چشمای باز داشت نگاهم میکرد
ا.ت:الان این چی بود
جونگکوک:هرچی باشه پیش اونا وانمود کن خیلی همو دوست داریم و باهاشون دوست نشو هرچی خواستی به من بگو نزدیکشون نشو
کلافه نگاهم کردگفت
ا.ت:یعنی چی وانمود کنیم همو دوست داریم من دوستت دارم چرا منو دوست نداری
جونگکوک: چون یه دختر بی*شرم و شیطانی
و بعد دوباره ل*بام رو رو ل*باس گزاشتم و بو*سیدمش
شاید دوستش نداشته باشم اما ازش بدمم نمیاد فقط دختر بی*شرم و شیطونیه اما خیلی شیرین و زیباست به طوری که کنترولم و در برابرش از دست میدم بو*سه رو جداکردم گفتم
جونگکوک: فعلا اینقدر بسه دختر بی*شرمم بقیه شو شب تموم میکنیم بریم شام بخوریم
نیشخندی زد و رفت مقابل اینه تا مو هاش رو درست کنه خواستم برم بیرون که صدام کرد برگشتم
ا.ت:جونگکوک
جونگکوک:همم
ا.ت:میگم این اینه بزرگ چیه اینجا چرا رو به تخته کارایش چیه من حس خوبی بهش ندارم
پوزخندی زدم
جونگکوک:این برا اینکه وقتی کر*دمت خودتو ببینی که صاحبت کیه
متعجب خشکش زد و من اومدم بیرون رفتم پایین همه رو میز بودن و داشتن شروع می کردن که منم نشستم و گفتم
جونگکوک: حداقل یکم احترام برا افراد خونه قائل باشید وقتی میرید اتاقشون در بزنید
همه بهم نگاه انداختم سویون سرشو انداخت پایین دیدم ا.ت داره میاد با نازو عشوه اومد پایین همه بهش نگاه کردن خدا این دختر اخرش کار دستم میده گفت
ا.ت:عصرتون بخیر
همه جوابش رو دادن صندلی کنار خودمو کشیدم عقب اونم اومد کنارم نشست
.…......ا.ت
لعد اینکه جونگکوک رفت من مونده بودم واقعا این پسر یه روانیه شایدم داشته باهام شوخی میکرده اونو از ذهنم بیرون کردم تو اینه به لبام نگاه کردم که قرمز شده بود خنده ای کردم اون عو*ضی زیادی وارده و این منو دیونه خودش میکنه خنده ای کردم رفتم پایین
همه داشتن بهم نگاه میکردن اه خدایا ایناهم انگار ادم ندیدم باخنده نگاهشون کردم نشستم کنار جونگکوک که اقای جئون گفت
جئون: دخترم با جونگکوک راه اومدین میدونم زیاد وقت نداشتید تا بهتر همو بشناسید
لبخندی زدم
ا.ت:نه پدر ما خیلی خوب با هم کنار اومدیم
خ.جئون:ایا خوب استراحت کردید اتاقو دوست داشتی؟!
ا.ت:بله ممنون مادر
خ.کیم: اگه چیزی لازم داشتی بهم بگو دخترم جونگکوک با پسرام فرقی نداره توم با عروس هام فرقی نداری
ا.ت:ممنون عمه کیم
جونگکوک وقتی برام غذا گزاشت تو ظرفم گفت
جونگکوک:بسه دیگه زنم گشنشه اینقدر با هاش حرف نزنید حرافاتو برا بعد بزارید
معلوم بود همه تعجب کردن ازین رفتار جونگکوک که بهم اهمیت میداد نمیدونم چی زیر سرشه
(شب)
جلو میز ارایش نشسته بودم و داشتم روتین پوستیمو انجام میدادم و جونگکوک رو تخت دراز کشیده بود که در زده شد
جونگکوک:بیا
خ.جئون بود
خ.جئون: ببخشید پسرم چند تا حرف با ا.ت داشتم
جونگکوک: مشکلی نیست
خ.جئون رو کرد به من
خ.جئون:ا.ت دخترم فردا زود پاشو صبحانه رو با کمک عمه کیم و عروسای. یگه درست کن باشه
ا.ت : چشم مادر همین کارو میکنم
خ.جئون:خوبه دخترم شب بخیر
ا.ت:شب بخیر
دیدم جونگکوک داشت نگاهم میکرد کلافه رو تخت نشستم و گفتم
ا.ت:......
پارت 17تو کامنت هاست لطفاً کامنت نزارید تابقیه زودببین
۱۰۷.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.