مافیای عاشق پارت ۲۰
فیلم رو پلی کردم
ا.ت:کوک به نظرت جانی اعتراف می کنه آخرش
کوک:نمی دونم این طوری که پیش میره آره
وسطای فیلم بود که فیلم صحنه دار شد .......یعنی این چه فیلمی بود من انتخاب کردم
لبخند شیطانی کوک رو روی خودم احساس می کردم که رزود بلند شدم خاموشش کردم
ا.ت:بخواب ....مگه خسته نبودی
زود دراز کشیدم وپتو رو روی سرم کشیدم که کوک دستش گذاشت روی کمرم
کوک:بیبی گرل بنظرت ما اینجا یه کاری نداریم
ا.ت:نه..... نداریم........ بخواب
کوک:آیگو نمیشه ....من الان بهت نیاز دارم......
ا.ت:آروم پیش برو
کوک:سخته ولی باشه
آروم از زیر پتو اومدم بیرون .....که دیدم به سمتم هجوم برداشت و پتو رو انداخت کنار و ل.ب.ش رو کبوند روی ل.بم ..........................................................................
کوک:درد داری ...ا.ت:نه یه کم ....کوک:بیا بریم حموم ....ا.ت:خسته هستم ...کوک:نه بیا بریم ....ا.ت:بلندم کن بریم
صبح از خواب بیدار شدم دل درد نداشتم ولی بدنم خسته بود بدن درد خفیفی داشتم
بلند شدم نشستم که چشمم به نامه کوک افتاد
کوک*بیبی بیا پایین صبحونه من کار داشتم صبح زود رفتم *
لباسم رو عوض کردم رفتم پایین که دیدم یونگی با خوشحالی اومد داخل
ا.ت:سلام .....چیزی شده
یونگی (یه خنده لثه ای کرد ):یه اتفاق خوب
ا.ت:مثلا چی
یونگی:قراره ازدواج کنم
ا.ت:واقعا این خانم خوشبخت کی هستن
یونگی(اومد جلو ):کراش دوران مدرسم
ا.ت:اوووو پس توی مدرسه هم آشنا شدید
بونگی :آره ولی کره ای نیست
ا.ت:پس کجایی هست
یونگی :توضیحش مفصل هست
ا.ت:هرموقع وقت کردی دوست دارم بشنوم ...خب تبریک میگم
یونگی:مرسی
یونگی از کنارم رد شد و رفت
منم موندم الان چیکار کنم حوصلم سر رفته ....کوکم نیست ........رفتم توی آشپز خونه که ندیمه ها بادیدم همه تعظیم کردن
آشپز:چیزی نیاز دارید ؟
ا.ت:حوصلم سر رفته
اگر میشه بیام اینجا یه کیک بپذم
آشپز:حتما بفرمایید
۲ساعت بعد
اینم کیک خوشگل ما .... کارام تموم شد ....توی سالن نشسته بودم .....که دستی روی چشمم قرار گرفت .......ا.ت:اومممم ...بزار حدس بزنم کی هستی......اروم کوک ل.ب زد
کوک:یه آشنا ...ا.ت:فراتر از یه آشنا
دستش برداشت از روی مبل پرید اینبر کنارم نشست
ا.ت:چه قدرت بدنی
کوک:کجاشو دیدی
ا.ت:اعتماد به نفس رو داشته باش
با دستش لبه ی پیرهنش گرفت
کوگ:نشونت بدم
ته:زشته وسط سالن ل.خ.ت بشی
با صدای ته برگشتیم عقب
کوک:تو همجا باید باشی
ته:معذرت می خوام که رئیس منو احضار فرمودن
کوک:معذرت خواهی قبوله
از این همه پرویی کوک خندم گرفته بود
ته:ممنونم قربان که معذرت خواهیم رو پذیرفتید
کوک:دیگه کاریش نمیشه کرد
نمیشه نبخشید
ته اومد نزدیکتر و روی مبل جلوی ما نشست
کوک:لفظ قلم نیا دو دقیقه قشنگ جواب بده کارا تا چه حد پیش رفته
ته:یونگی درست کرده همه چی رو
ا.ت:کوک به نظرت جانی اعتراف می کنه آخرش
کوک:نمی دونم این طوری که پیش میره آره
وسطای فیلم بود که فیلم صحنه دار شد .......یعنی این چه فیلمی بود من انتخاب کردم
لبخند شیطانی کوک رو روی خودم احساس می کردم که رزود بلند شدم خاموشش کردم
ا.ت:بخواب ....مگه خسته نبودی
زود دراز کشیدم وپتو رو روی سرم کشیدم که کوک دستش گذاشت روی کمرم
کوک:بیبی گرل بنظرت ما اینجا یه کاری نداریم
ا.ت:نه..... نداریم........ بخواب
کوک:آیگو نمیشه ....من الان بهت نیاز دارم......
ا.ت:آروم پیش برو
کوک:سخته ولی باشه
آروم از زیر پتو اومدم بیرون .....که دیدم به سمتم هجوم برداشت و پتو رو انداخت کنار و ل.ب.ش رو کبوند روی ل.بم ..........................................................................
کوک:درد داری ...ا.ت:نه یه کم ....کوک:بیا بریم حموم ....ا.ت:خسته هستم ...کوک:نه بیا بریم ....ا.ت:بلندم کن بریم
صبح از خواب بیدار شدم دل درد نداشتم ولی بدنم خسته بود بدن درد خفیفی داشتم
بلند شدم نشستم که چشمم به نامه کوک افتاد
کوک*بیبی بیا پایین صبحونه من کار داشتم صبح زود رفتم *
لباسم رو عوض کردم رفتم پایین که دیدم یونگی با خوشحالی اومد داخل
ا.ت:سلام .....چیزی شده
یونگی (یه خنده لثه ای کرد ):یه اتفاق خوب
ا.ت:مثلا چی
یونگی:قراره ازدواج کنم
ا.ت:واقعا این خانم خوشبخت کی هستن
یونگی(اومد جلو ):کراش دوران مدرسم
ا.ت:اوووو پس توی مدرسه هم آشنا شدید
بونگی :آره ولی کره ای نیست
ا.ت:پس کجایی هست
یونگی :توضیحش مفصل هست
ا.ت:هرموقع وقت کردی دوست دارم بشنوم ...خب تبریک میگم
یونگی:مرسی
یونگی از کنارم رد شد و رفت
منم موندم الان چیکار کنم حوصلم سر رفته ....کوکم نیست ........رفتم توی آشپز خونه که ندیمه ها بادیدم همه تعظیم کردن
آشپز:چیزی نیاز دارید ؟
ا.ت:حوصلم سر رفته
اگر میشه بیام اینجا یه کیک بپذم
آشپز:حتما بفرمایید
۲ساعت بعد
اینم کیک خوشگل ما .... کارام تموم شد ....توی سالن نشسته بودم .....که دستی روی چشمم قرار گرفت .......ا.ت:اومممم ...بزار حدس بزنم کی هستی......اروم کوک ل.ب زد
کوک:یه آشنا ...ا.ت:فراتر از یه آشنا
دستش برداشت از روی مبل پرید اینبر کنارم نشست
ا.ت:چه قدرت بدنی
کوک:کجاشو دیدی
ا.ت:اعتماد به نفس رو داشته باش
با دستش لبه ی پیرهنش گرفت
کوگ:نشونت بدم
ته:زشته وسط سالن ل.خ.ت بشی
با صدای ته برگشتیم عقب
کوک:تو همجا باید باشی
ته:معذرت می خوام که رئیس منو احضار فرمودن
کوک:معذرت خواهی قبوله
از این همه پرویی کوک خندم گرفته بود
ته:ممنونم قربان که معذرت خواهیم رو پذیرفتید
کوک:دیگه کاریش نمیشه کرد
نمیشه نبخشید
ته اومد نزدیکتر و روی مبل جلوی ما نشست
کوک:لفظ قلم نیا دو دقیقه قشنگ جواب بده کارا تا چه حد پیش رفته
ته:یونگی درست کرده همه چی رو
۵۷.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.