پارت ۲۱ : حاکمان جهنم
جین داشت بادکنک باد میکرد که یهو بادکنک ترکید
ا.ت : ای زلیل شیییییی ( عصبانیت ) چقدر گفتم بسه بیا
جین : خب باشه بابا
و دوباره بادکنک رو باد کردن
بعد از تزئین رفتن با کلی خنده و دردسر شام و کیک رو آماده کردن
زهرا خانم زنگ رو زد و بچه ها آماده باش سر جاشون وایسادن
که امیر در رو باز کرد و همه جیغ کشیدن و بمب ترکید و برف شادی ریخت روی سرش و حسابی خوشحال و شوکه شد
و همه باهم دادزدن : تولدت مبارکککککک
خلاصه اونشب هم با کلی قر و رقص به پایان رسید
صبح روز بعد :
همه از خواب بیدار شده بودن و قرار بود امروز رو خونه تکونی کنن
پس همه آماده باش در حال خونه تکونی اون عمارت بزرگ بودن
خلاصه خونه تکونی یه هفته طول کشید
و زهرا خانم از همه مثل خر کار کشید.
خلاصه هنوز یه کوچولو از آشپزخونه مونده بود که ا.ت دیگه نرفت تمیزکاری و خستگی بیهوش شد توی تختش جونگ کوکم فلنگ رو بست و رفت پیش ا.ت و دوتایی توی تخت لالا کردن
پرش به ساعت پنج عصر
امیر اومده بود به ا.ت سر بزنه که دید جونگ کوک پرت شده پایین تخت و داره آه و ناله میکنه
امیر فهمید قضیه چیه به جونگ کوک کمک کرد و نشوند روی صندلی
امیر : باز این با لنگای درازتر تز خودش زد یکیو ناقص کرد شرمنده این آبنبات ما عادتشه با هیچکس نمیتونه روی یه تخت دوتا بخوابه
جونگ کوک : حس میکنم آپاندیس ام پاره شد لامصب چقدر بد زد
امیر : بیا بریم پایین
جونگ کوک : پام درد میکنه
امیر کولش کرد و بردش پایین
زهرا خانم با دیدن کوک زد رو گونش و نگران گفت : چی شده مادر چرا این بچرو کول کردی
امیر : هیچی با ا.ت لالا کرده بود
زهرا خانم : ای خدا من از دست این بچه چیکار کنم ببخش مادر ترو خدا این بچه نمیدونم چرا اینقدر حساسه روی تخت و جای خوابش هیچکس غیر خودش نمیتونه روی تختش بخوابه
جونگ کوک : نه مامان جون چیزی نیست خیالتون راحت
جین : آهان جونگ کوک یادم رفت بهت بگم همه کارا رو اوکی کردم
جونگ کوک : دمت گرم هیونگ
زهرا خانم : قصد فضولی ندارم مادر ولی چی رو درست کردید
جین : مامان جون ماهم دیگه باید کم کم رفع زحمت کنیم دیگه فعلا توی کره به معاونم گفتم یه زمین جور کنه و واسه ساخت و ساز که بیایم یه شرکت بزنیم یه عمارت گنده هم فعلا واسه ما جور کنه تا ببینیم چی میشه
ا.ت : هیونگ داری میری ( گریه )
جین : ا.ت قربونت بشم ما که همیشه نمیتونیم بمونیم اینجا
ا.ت : نریددددد ترو خدا ( گریه شدید)
و دوید و خودش رو پرت کرد داخل بغل جین
ا.ت : ترو خداا نرید ( گریه ی شدید )
جین با محبت مثل یه داداش بزرگتر که خواهر کوچولوش رو بغل میکنه اون رو توی بغل کشیدش و آروم موهاش رو ناز کرد
ا.ت : ای زلیل شیییییی ( عصبانیت ) چقدر گفتم بسه بیا
جین : خب باشه بابا
و دوباره بادکنک رو باد کردن
بعد از تزئین رفتن با کلی خنده و دردسر شام و کیک رو آماده کردن
زهرا خانم زنگ رو زد و بچه ها آماده باش سر جاشون وایسادن
که امیر در رو باز کرد و همه جیغ کشیدن و بمب ترکید و برف شادی ریخت روی سرش و حسابی خوشحال و شوکه شد
و همه باهم دادزدن : تولدت مبارکککککک
خلاصه اونشب هم با کلی قر و رقص به پایان رسید
صبح روز بعد :
همه از خواب بیدار شده بودن و قرار بود امروز رو خونه تکونی کنن
پس همه آماده باش در حال خونه تکونی اون عمارت بزرگ بودن
خلاصه خونه تکونی یه هفته طول کشید
و زهرا خانم از همه مثل خر کار کشید.
خلاصه هنوز یه کوچولو از آشپزخونه مونده بود که ا.ت دیگه نرفت تمیزکاری و خستگی بیهوش شد توی تختش جونگ کوکم فلنگ رو بست و رفت پیش ا.ت و دوتایی توی تخت لالا کردن
پرش به ساعت پنج عصر
امیر اومده بود به ا.ت سر بزنه که دید جونگ کوک پرت شده پایین تخت و داره آه و ناله میکنه
امیر فهمید قضیه چیه به جونگ کوک کمک کرد و نشوند روی صندلی
امیر : باز این با لنگای درازتر تز خودش زد یکیو ناقص کرد شرمنده این آبنبات ما عادتشه با هیچکس نمیتونه روی یه تخت دوتا بخوابه
جونگ کوک : حس میکنم آپاندیس ام پاره شد لامصب چقدر بد زد
امیر : بیا بریم پایین
جونگ کوک : پام درد میکنه
امیر کولش کرد و بردش پایین
زهرا خانم با دیدن کوک زد رو گونش و نگران گفت : چی شده مادر چرا این بچرو کول کردی
امیر : هیچی با ا.ت لالا کرده بود
زهرا خانم : ای خدا من از دست این بچه چیکار کنم ببخش مادر ترو خدا این بچه نمیدونم چرا اینقدر حساسه روی تخت و جای خوابش هیچکس غیر خودش نمیتونه روی تختش بخوابه
جونگ کوک : نه مامان جون چیزی نیست خیالتون راحت
جین : آهان جونگ کوک یادم رفت بهت بگم همه کارا رو اوکی کردم
جونگ کوک : دمت گرم هیونگ
زهرا خانم : قصد فضولی ندارم مادر ولی چی رو درست کردید
جین : مامان جون ماهم دیگه باید کم کم رفع زحمت کنیم دیگه فعلا توی کره به معاونم گفتم یه زمین جور کنه و واسه ساخت و ساز که بیایم یه شرکت بزنیم یه عمارت گنده هم فعلا واسه ما جور کنه تا ببینیم چی میشه
ا.ت : هیونگ داری میری ( گریه )
جین : ا.ت قربونت بشم ما که همیشه نمیتونیم بمونیم اینجا
ا.ت : نریددددد ترو خدا ( گریه شدید)
و دوید و خودش رو پرت کرد داخل بغل جین
ا.ت : ترو خداا نرید ( گریه ی شدید )
جین با محبت مثل یه داداش بزرگتر که خواهر کوچولوش رو بغل میکنه اون رو توی بغل کشیدش و آروم موهاش رو ناز کرد
۵.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.