تصورکن کوکی پارت اخر
_نظرت چیه امشب رو برای هر دومون خاطره انگیز کنم؟
لبخندی زدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم
+موافقم
با گذاشتن لبام رویه لباش شروع اونشب رویایی رو انجام دادم
صبح با دل درد چشمامو باز کردم خواستم بچرخم که بازو های قویی مانعم شد همونطور صورتم
رو خم کردم و صورت خوابالوی خرگوش کوچولوم رو دیدم لبخندی زدم اروم تویه بغلش چرخی
زدم و لباشو اروم بوسیدم که چشماشو باز کرد
_انتظار داری همینطوری سیر بشم؟
اروم خندیدم
+پس بیدار بودی
خواست چیزی بگه که با صدای تلفنم متوقف شد اروم بلند شدم و جواب تلفنم رو دادم منیجر بود
+بله اونی؟
+م..من من االن...
+چیییییی؟؟؟؟
+منظورت چیه؟!
اروم گوشی رو قطع کردم و چهره ی نگران جنگکوک رو دیدم که درست کنارم بود قطره اشکی از
چشمم پایین ریخت
_چیزی شده؟
+جنگکوک ... همه ...فهمیدن...
_قرار گذاشتنمون رو؟
+اره
بیخیال روی تخت دراز کشید و دستشو باز کرد و اشاره کرد که برم تویه بغلش
+یعنی برات مهم نیست؟
_چرا ولی دیر یا زود باید میفهمیدن خودم امروز صبح دیدم نگران نباش تاییدش کردم
+چیکار کردییییی؟؟؟!!!!!
دستشو روی گوشش گذاشت
_جیغ نزن!
_گفتم که تاییدش کردم
+و ... ولی...
سریع دستمو کشید که تویه بغلش افتادم دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو تویه گردنم فرو
برد و پاهامو با پاهاش قفل کرد
_باالخره که باید میفهمیدن نگران نباش االن اونقدر بخاطر البومت موفقیت کسب کردی که
کمپانی مشکلی نداره داشته باشه هم برام مهم نیست
خواستم حرفی بزنم که وسط حرفم پرید
_حاالم ساکت شو و بگیر بخواب....
هنوزم تو شک بودم که جنگکوک با گذاشتن لباش رو لبام این اطمینان رو بهم داد که الزم نیست
نگران چیزی باشم
ممنون که تا االن
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
لبخندی زدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم
+موافقم
با گذاشتن لبام رویه لباش شروع اونشب رویایی رو انجام دادم
صبح با دل درد چشمامو باز کردم خواستم بچرخم که بازو های قویی مانعم شد همونطور صورتم
رو خم کردم و صورت خوابالوی خرگوش کوچولوم رو دیدم لبخندی زدم اروم تویه بغلش چرخی
زدم و لباشو اروم بوسیدم که چشماشو باز کرد
_انتظار داری همینطوری سیر بشم؟
اروم خندیدم
+پس بیدار بودی
خواست چیزی بگه که با صدای تلفنم متوقف شد اروم بلند شدم و جواب تلفنم رو دادم منیجر بود
+بله اونی؟
+م..من من االن...
+چیییییی؟؟؟؟
+منظورت چیه؟!
اروم گوشی رو قطع کردم و چهره ی نگران جنگکوک رو دیدم که درست کنارم بود قطره اشکی از
چشمم پایین ریخت
_چیزی شده؟
+جنگکوک ... همه ...فهمیدن...
_قرار گذاشتنمون رو؟
+اره
بیخیال روی تخت دراز کشید و دستشو باز کرد و اشاره کرد که برم تویه بغلش
+یعنی برات مهم نیست؟
_چرا ولی دیر یا زود باید میفهمیدن خودم امروز صبح دیدم نگران نباش تاییدش کردم
+چیکار کردییییی؟؟؟!!!!!
دستشو روی گوشش گذاشت
_جیغ نزن!
_گفتم که تاییدش کردم
+و ... ولی...
سریع دستمو کشید که تویه بغلش افتادم دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو تویه گردنم فرو
برد و پاهامو با پاهاش قفل کرد
_باالخره که باید میفهمیدن نگران نباش االن اونقدر بخاطر البومت موفقیت کسب کردی که
کمپانی مشکلی نداره داشته باشه هم برام مهم نیست
خواستم حرفی بزنم که وسط حرفم پرید
_حاالم ساکت شو و بگیر بخواب....
هنوزم تو شک بودم که جنگکوک با گذاشتن لباش رو لبام این اطمینان رو بهم داد که الزم نیست
نگران چیزی باشم
ممنون که تا االن
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۳۹.۶k
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.