عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 51☆
[پرش زمانی به سه ماه بعد]
سومی: تهیوننگگگگگگگگگ(با داد)
تهیونگ: بله؟
سومی: این لیوان آب رو از روی میز بده بهم
تهیونگ: عشقم میز رو به رو که چرا خودت برنمیداری؟!
سومی: ببخشید با این شکم من چجوری خم شم به نظرت؟
تهیونگ: اوو یس بیا عشقم
سومی: ممنون
تیسا: سومی کی نینیا به دنیا میان؟
سومی: دو ماه دیگه عزیزم
تیسا: یعنی قراره از گنده تر بشی؟
تهیونگ: پیس پیس تیسا ساکت شو
تیسا: اوه باشه ببخشید منظورم این بود که خیلی دوست دارم ببینمشون واسه همون پرسیدم
سومی: آره جون خودت
تیسا لبخند شیطونی زد و دوید توی اتاقش و تهیونگم نشست کنار سومی
تهیونگ: این فسقلیا باعث شدن با زنم هفت ماه رابطه نداشته باشم
سومی: خب میخواستی باردارم نکنی
تهیونگ: هوففف
سومی: خب میخوای برات ساک بزنم بیب اگر خیلی نیاز داری؟
تهیونگ: نه اذیت میشی
سومی: اذیت نمیشم
سومی رفت پایین پای تهیونگ نشست و زیپ شلوارش رو کشید پایین و شروع به ساک زدن برای تهیونگ کرد و تهیونگ هم بعد هفت ماه نهایت لذت رو میبرد ، بعد از یک ربع کارسون تموم شد و تهیونگ خودش رو تمیز کرد و به سومی کمک کرد تا بشینه روی مبل
تهیونگ: مرسی عشقم
سومی: خواهش میکنم
تهیونگ: حالت که بد نشد؟
سومی: نه اکیم
تهیونگ: خوبه پس
اون دو همرو بغل کردن و به دیدن فیلم ادامه دادن
[پرش زمانی به دو ماه بعد]
(سومی)
بخاطر اینکه چهار قلو حامله بودم دو روز زودتر از روز زایمان تو بیمارستان بستری شدم و الان وقت رفتن به اتاق عمل بود و من بشدت استرس داشتم
سومی: مامان میترسم من
م.س: برای چی میترسی آخه؟ دکتر گفت تو اوضاعت عالیه پس جای نگرانی نیست
سومی: هوففف
سومی سعی داشت خودشو آروم کنه که همون موقع پرستار اومد و گفت که باید بریم ، خیلی ناراحت بودم که تهیونگ رفته بود برای کارای بیمارستان و آخرین لحظه پیشم نبود ، رفتیم داخل اتاق عمل و من رو بیهوش کردنو دیگه چیزی نفهمیدم و فقط تا آخرین لحظه دعا میکردم بچهام سالم به دنیا بیان
کپی ممنوع ❌
سومی: تهیوننگگگگگگگگگ(با داد)
تهیونگ: بله؟
سومی: این لیوان آب رو از روی میز بده بهم
تهیونگ: عشقم میز رو به رو که چرا خودت برنمیداری؟!
سومی: ببخشید با این شکم من چجوری خم شم به نظرت؟
تهیونگ: اوو یس بیا عشقم
سومی: ممنون
تیسا: سومی کی نینیا به دنیا میان؟
سومی: دو ماه دیگه عزیزم
تیسا: یعنی قراره از گنده تر بشی؟
تهیونگ: پیس پیس تیسا ساکت شو
تیسا: اوه باشه ببخشید منظورم این بود که خیلی دوست دارم ببینمشون واسه همون پرسیدم
سومی: آره جون خودت
تیسا لبخند شیطونی زد و دوید توی اتاقش و تهیونگم نشست کنار سومی
تهیونگ: این فسقلیا باعث شدن با زنم هفت ماه رابطه نداشته باشم
سومی: خب میخواستی باردارم نکنی
تهیونگ: هوففف
سومی: خب میخوای برات ساک بزنم بیب اگر خیلی نیاز داری؟
تهیونگ: نه اذیت میشی
سومی: اذیت نمیشم
سومی رفت پایین پای تهیونگ نشست و زیپ شلوارش رو کشید پایین و شروع به ساک زدن برای تهیونگ کرد و تهیونگ هم بعد هفت ماه نهایت لذت رو میبرد ، بعد از یک ربع کارسون تموم شد و تهیونگ خودش رو تمیز کرد و به سومی کمک کرد تا بشینه روی مبل
تهیونگ: مرسی عشقم
سومی: خواهش میکنم
تهیونگ: حالت که بد نشد؟
سومی: نه اکیم
تهیونگ: خوبه پس
اون دو همرو بغل کردن و به دیدن فیلم ادامه دادن
[پرش زمانی به دو ماه بعد]
(سومی)
بخاطر اینکه چهار قلو حامله بودم دو روز زودتر از روز زایمان تو بیمارستان بستری شدم و الان وقت رفتن به اتاق عمل بود و من بشدت استرس داشتم
سومی: مامان میترسم من
م.س: برای چی میترسی آخه؟ دکتر گفت تو اوضاعت عالیه پس جای نگرانی نیست
سومی: هوففف
سومی سعی داشت خودشو آروم کنه که همون موقع پرستار اومد و گفت که باید بریم ، خیلی ناراحت بودم که تهیونگ رفته بود برای کارای بیمارستان و آخرین لحظه پیشم نبود ، رفتیم داخل اتاق عمل و من رو بیهوش کردنو دیگه چیزی نفهمیدم و فقط تا آخرین لحظه دعا میکردم بچهام سالم به دنیا بیان
کپی ممنوع ❌
۱۸۵.۳k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.