پارت24
+دلم برات تنگ شده. تو اولین و تنها دوست من بودی. چطور تونستی منو تنها بزاری. درحالی که میدونستی چقدر به توجه و محبتت نیاز دارم. من همه چیز زندگیمو بهت گفتم ولی تو هیچ نگفتی. چرا دردهات رو تنهایی تحمل میکردی؟
با به یاد آوردن حرف های خواهر سولی دوباره اشک هام شروع به ریزش کرد.
*فلش بک نیم ساعت پیش*
_ببخشید. جئون آیون شی؟
+بفرمایید خودم هستم.
_من خواهر سولهی هستم. اسمم جی اون عه.
تعظیم کوتاهی کردم.
+خوشبختم. منم آیونم.
لبخند خسته ای زد.
_میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
+حتما.
***
_ما قبلا زندگی خیلی خوبی داشتیم. ولی 5 سال پیش مادرم تصادف کرد و ضربه مغزی شد بعد هم فوت شد. وقتی سولهی 13 ساله بود. از اون وقت به بعد سولی به شدت درونگرا شد. من تازه توی یکی از بهترین دانشگاه های پزشکی آمریکا بورسیه شده بودم. پدرمم که به شدت عاشق مادرم بود افسردگی گرفت و وارد قمار شد. من خیلی احمق بودم که اون موقع بخاطر اون فرصت رفتم آمریکا. اگه...اگه فقط کنار خانوادم میموندم هیچ وقت اینطوری نمیشد. در عرض یک ماه، پدرم همه ی اموالش رو باخت. اون وقتی دید که هیچی نداره سولهی رو هم وارد این کار کثیف کرد. اون وقتی میباخت سولهی رو به عنوان هرزه ی اون کلاب دست کسی که بهش باخت میداد و میزاشت هرکاری دلشون میخواد با سولهی بکنن. اون...اون فقط 13 سالش بود. تا اینکه وقتی 15 سالش شد چهارتا مرد اومدن و سولهی رو از پدرم خریدن. اونا فقط به سولهی اجازه میدادن بره مدرسه بقیه روزشون هم با سولهی میگذروندن. این خیلی دردناکه که در عرض یک ماه زندگیت از این رو به اون رو بشه. من...من حتی نتونستم براش خواهری کنم.
و من فقط توی شوک بودم. یعنی سولی بخاطر همین همیشه از ورزش کردن و دوییدن متنفر بود؟ بخاطر همین پیشنهاد یه پسر خوشتیپ رو برای قرار گذاشتن رد کرده بود. برای همین گفته بود من خیلی کثیفم. اون گفت یه نفر بهم تجاوز کرد در صورتی که اون از 13 سالگی مورد تجاوز قرار میگرفته. من خیلی احمق بودم که اینارو نفهمیدم. لباش میخندید ولی چشماش همیشه غمگین بود.
*پایان فلش بک*
آهی کشیدم و از اون اتاق خارج شدم.
نویسنده:خودمم سر این پارت عر زدم فحش آزاد☺
با به یاد آوردن حرف های خواهر سولی دوباره اشک هام شروع به ریزش کرد.
*فلش بک نیم ساعت پیش*
_ببخشید. جئون آیون شی؟
+بفرمایید خودم هستم.
_من خواهر سولهی هستم. اسمم جی اون عه.
تعظیم کوتاهی کردم.
+خوشبختم. منم آیونم.
لبخند خسته ای زد.
_میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
+حتما.
***
_ما قبلا زندگی خیلی خوبی داشتیم. ولی 5 سال پیش مادرم تصادف کرد و ضربه مغزی شد بعد هم فوت شد. وقتی سولهی 13 ساله بود. از اون وقت به بعد سولی به شدت درونگرا شد. من تازه توی یکی از بهترین دانشگاه های پزشکی آمریکا بورسیه شده بودم. پدرمم که به شدت عاشق مادرم بود افسردگی گرفت و وارد قمار شد. من خیلی احمق بودم که اون موقع بخاطر اون فرصت رفتم آمریکا. اگه...اگه فقط کنار خانوادم میموندم هیچ وقت اینطوری نمیشد. در عرض یک ماه، پدرم همه ی اموالش رو باخت. اون وقتی دید که هیچی نداره سولهی رو هم وارد این کار کثیف کرد. اون وقتی میباخت سولهی رو به عنوان هرزه ی اون کلاب دست کسی که بهش باخت میداد و میزاشت هرکاری دلشون میخواد با سولهی بکنن. اون...اون فقط 13 سالش بود. تا اینکه وقتی 15 سالش شد چهارتا مرد اومدن و سولهی رو از پدرم خریدن. اونا فقط به سولهی اجازه میدادن بره مدرسه بقیه روزشون هم با سولهی میگذروندن. این خیلی دردناکه که در عرض یک ماه زندگیت از این رو به اون رو بشه. من...من حتی نتونستم براش خواهری کنم.
و من فقط توی شوک بودم. یعنی سولی بخاطر همین همیشه از ورزش کردن و دوییدن متنفر بود؟ بخاطر همین پیشنهاد یه پسر خوشتیپ رو برای قرار گذاشتن رد کرده بود. برای همین گفته بود من خیلی کثیفم. اون گفت یه نفر بهم تجاوز کرد در صورتی که اون از 13 سالگی مورد تجاوز قرار میگرفته. من خیلی احمق بودم که اینارو نفهمیدم. لباش میخندید ولی چشماش همیشه غمگین بود.
*پایان فلش بک*
آهی کشیدم و از اون اتاق خارج شدم.
نویسنده:خودمم سر این پارت عر زدم فحش آزاد☺
۸.۴k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.