ابنبات ترش. پارت ۱3
تمام شب رو فکر کردم.
ممکنه واقعا عاشقم باشه ؟
صبح بعد از این که جیهوپ رفت رفتم بدو بدو پیش تهیونگ.
بدبخت خواب بود .
نمی خواستم بیدارش کنم پس آروم داشتم در رو می باز کردم که برم آروم گفتم : حالا چجوری بهش بگم جیهوپ عاشقمه؟
یهو تهیونگ مثل زامبی های دنبال مغز از خواب پا شد و رو تخت نشست .
تهیونگ: جیهوپ چی غلطی کرده؟؟؟؟؟
آروم گفتم : عاشقمه.
تهبونگ سرم داد زد .
تهیونگ: ا/ت معلومه این یه تله است .نرو.خواهش می کنم.به عنوان داداش ناتنی هم که شده به حرفم گوش بده.
گفتم: نگران نباش ،احتمالا فقط یه توهم مستی بوده.
تهیونگ عصبانی تر شد : اون عوضی بعد بلایی که سر تو آورده. مست نصفه شب اومده خونت؟
گفتم: اون نیومده یونگی اوردتش.بدبخت عذاب وجدان گرفته بود .مریض شده بود.
تهیونگ : به درک .اون دلیل تمام دردای خواهرمه.
گفتم : تهیونگ جو نده. اینجوری هم نیست .فقط سعی کرد ببوستم( کرم داری آیا ا/ت عزیز؟ )
تهیونگ از عصبانیت داشت می ترکید : خیلی خری به خدا ا/ت .نگو که می خوای بری طرفش .اون یه منحرف عوضیه.مشخصه
گفتم : می رم .
تهیونگ: گوه نخور عزیزم بشین سر جات .
گفتم : نه برای عشق و عاشقی. برای پدر و مادرمون.
تهیونگ: یعنی چی ؟می خوای چیکار کنی؟
گفتم : دیشب مطمئن شدم اون می دونه که پدر و مادرمون رو کشته ،شاید با عشق بتونم خرش کنم.
چون اون چیزی نمی گه . اون امید اخرمونه.
تهیونگ : مطمئنی؟ این یکی دیگه شوخی نیست .این کار با بچه بازی حل نمیشه ها.
گفتم : بزار امتحان کنیم .اگر بازم سمتم اومد .پسش نمی زنم.
تهیونگ دستمو محکم فشار داد .
تهیونگ: می دونم نمی تونم جلوت رو بگیرم.یه گوش ت در و یه گوش ت دروازه است
می ترسم .نکنه جدی عاشقش بشی.نمی خوام اشتباهی کنی که قابل جبران نباشه
بعد محکم بغلم کرد.
گفتم: تو چرا اینقدر نگران منی ؟مگه من بچه ام؟
تهیونگ دست کرد تو موهام .
با بغض : آره تو یه بچه کوچولوی احمقی.
دلیل این همه ناراحتی رو نمی فهمیدم .درست که داداشمه و نگرانمه ولی یکم عجیبه .رفتارش مثل دوستپسری بود که داشت دوستدخترش می فروخت.
اما باید یه چیزی رو در نظر می گرفتم .اگر واقعا فقط یه توهم مستی بود چی؟
باید مطمئن شم.باید یه جوری ازش حرف بکشم.
باید کاری کنم که عاشقم بشه.
رفتم کتابخونه و کلی کتاب عاشقانه برداشتم و تا ۴ صبح شروع کردم به خوندن
صبح یه قهوه خوردم و دوباره شروع کردم .
اصل های مهم رو نوشتم.
ولی یه چیزی فهمیدم.باید بفهمم اون از چه دختری خوشش میاد وگرنه تمام اصل هام بی مصرف می شن
کتابا اینو نمی تونستن بهم بگن.اما یه چیزی فهمیدم.اکثر دخترا توی داستانای عاشقانه ضعیف و احمقن .هرگز نمی خوام اینجوری بشم دوست ندارم شخصیت قوی و مستقل خودمو عوض کنم ولی اگر مجبور باشم این کارم می کنم.
خدارشکر فقط یه بازی مسخره است
ارزشش رو داره
ممکنه واقعا عاشقم باشه ؟
صبح بعد از این که جیهوپ رفت رفتم بدو بدو پیش تهیونگ.
بدبخت خواب بود .
نمی خواستم بیدارش کنم پس آروم داشتم در رو می باز کردم که برم آروم گفتم : حالا چجوری بهش بگم جیهوپ عاشقمه؟
یهو تهیونگ مثل زامبی های دنبال مغز از خواب پا شد و رو تخت نشست .
تهیونگ: جیهوپ چی غلطی کرده؟؟؟؟؟
آروم گفتم : عاشقمه.
تهبونگ سرم داد زد .
تهیونگ: ا/ت معلومه این یه تله است .نرو.خواهش می کنم.به عنوان داداش ناتنی هم که شده به حرفم گوش بده.
گفتم: نگران نباش ،احتمالا فقط یه توهم مستی بوده.
تهیونگ عصبانی تر شد : اون عوضی بعد بلایی که سر تو آورده. مست نصفه شب اومده خونت؟
گفتم: اون نیومده یونگی اوردتش.بدبخت عذاب وجدان گرفته بود .مریض شده بود.
تهیونگ : به درک .اون دلیل تمام دردای خواهرمه.
گفتم : تهیونگ جو نده. اینجوری هم نیست .فقط سعی کرد ببوستم( کرم داری آیا ا/ت عزیز؟ )
تهیونگ از عصبانیت داشت می ترکید : خیلی خری به خدا ا/ت .نگو که می خوای بری طرفش .اون یه منحرف عوضیه.مشخصه
گفتم : می رم .
تهیونگ: گوه نخور عزیزم بشین سر جات .
گفتم : نه برای عشق و عاشقی. برای پدر و مادرمون.
تهیونگ: یعنی چی ؟می خوای چیکار کنی؟
گفتم : دیشب مطمئن شدم اون می دونه که پدر و مادرمون رو کشته ،شاید با عشق بتونم خرش کنم.
چون اون چیزی نمی گه . اون امید اخرمونه.
تهیونگ : مطمئنی؟ این یکی دیگه شوخی نیست .این کار با بچه بازی حل نمیشه ها.
گفتم : بزار امتحان کنیم .اگر بازم سمتم اومد .پسش نمی زنم.
تهیونگ دستمو محکم فشار داد .
تهیونگ: می دونم نمی تونم جلوت رو بگیرم.یه گوش ت در و یه گوش ت دروازه است
می ترسم .نکنه جدی عاشقش بشی.نمی خوام اشتباهی کنی که قابل جبران نباشه
بعد محکم بغلم کرد.
گفتم: تو چرا اینقدر نگران منی ؟مگه من بچه ام؟
تهیونگ دست کرد تو موهام .
با بغض : آره تو یه بچه کوچولوی احمقی.
دلیل این همه ناراحتی رو نمی فهمیدم .درست که داداشمه و نگرانمه ولی یکم عجیبه .رفتارش مثل دوستپسری بود که داشت دوستدخترش می فروخت.
اما باید یه چیزی رو در نظر می گرفتم .اگر واقعا فقط یه توهم مستی بود چی؟
باید مطمئن شم.باید یه جوری ازش حرف بکشم.
باید کاری کنم که عاشقم بشه.
رفتم کتابخونه و کلی کتاب عاشقانه برداشتم و تا ۴ صبح شروع کردم به خوندن
صبح یه قهوه خوردم و دوباره شروع کردم .
اصل های مهم رو نوشتم.
ولی یه چیزی فهمیدم.باید بفهمم اون از چه دختری خوشش میاد وگرنه تمام اصل هام بی مصرف می شن
کتابا اینو نمی تونستن بهم بگن.اما یه چیزی فهمیدم.اکثر دخترا توی داستانای عاشقانه ضعیف و احمقن .هرگز نمی خوام اینجوری بشم دوست ندارم شخصیت قوی و مستقل خودمو عوض کنم ولی اگر مجبور باشم این کارم می کنم.
خدارشکر فقط یه بازی مسخره است
ارزشش رو داره
۱۲.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.