اولین تجربه با تو
اولین تجربه با تو
پارت۱۴
جونگ کوک
بعد از تموم شدن معامله و گذاشتن قرار بعدی که سه روز بعد بود پاشدیم که بریم ولی با صدای کیونگ برگشتم
-جناب جئون
_بله؟
-از دیدنتون خوشحال شدم
لبخندی زدم و گفتم
_همچنین
و رفتم
تو مسیر برگشت همش داشتم به کیونگ فکر میکردم.اون به طور باور نکردنی زیبا بود
وقتی برگشتم به آجوما گفتم که شام نمیخورم و رفتم بالا تا به کارام برسم ولی نمیشد برای همین خواستم که بخوابم
کیونگ
بعد از معامله جونگ کوک پاشد که بره ولی با صدای من برگشت
-جناب جئون
_بله؟
-از دیدنتون خوشحال شدم
لبخند زد و گفت
_همچنین
و رفت
پرش به چند ساعت بعد
بعد از تموم شدن کارم رسیدم خونه که با صحنه که دیدم خشکم زد.
خونمون تو آتیش سوخته بود
دست و پاهام شل شده بودن که یهو همونجا افتادم و داد زدم
-پدر،مادر(با داد و گریه)
و بعد از دادی که زدم همه برگشتن سمتم و چند نفر اومدن بالای سرم
آخرین چیزی که دیدم جنازه ی سوخته ی پدر و مادرم بود و بعدش بیهوش شدم............
وقتی به هوش اومدم توی بیمارستان بودم
پرستار:بهوش اومدید؟
-چرا اینجام؟
پرستار:وقتی مرگ پدر و مادرتون رو دیدید فشار زیادی بهتون وارد شد و بعد بیهوش شدید.برای همین همسایه هاتون آوردنتون
اینجا
وقتی گفت مرگ پدرو مادرتون بغضم گرفت
-کی مرخص میشم؟
پرستار:الان میتونید برید
وقتی گفت میتونید برید پاشدم وسایلم رو برداشتم و به سمت خونه ی خودم راه افتادم.
-باید قرار سه روز بعد رو کنسل کنم
رسیدم خونم و به خدمتکار ها گفتم که بیان و خودمم رفتم و خوابیدم
(صبح)
کیونگ
...........
پارت۱۴
جونگ کوک
بعد از تموم شدن معامله و گذاشتن قرار بعدی که سه روز بعد بود پاشدیم که بریم ولی با صدای کیونگ برگشتم
-جناب جئون
_بله؟
-از دیدنتون خوشحال شدم
لبخندی زدم و گفتم
_همچنین
و رفتم
تو مسیر برگشت همش داشتم به کیونگ فکر میکردم.اون به طور باور نکردنی زیبا بود
وقتی برگشتم به آجوما گفتم که شام نمیخورم و رفتم بالا تا به کارام برسم ولی نمیشد برای همین خواستم که بخوابم
کیونگ
بعد از معامله جونگ کوک پاشد که بره ولی با صدای من برگشت
-جناب جئون
_بله؟
-از دیدنتون خوشحال شدم
لبخند زد و گفت
_همچنین
و رفت
پرش به چند ساعت بعد
بعد از تموم شدن کارم رسیدم خونه که با صحنه که دیدم خشکم زد.
خونمون تو آتیش سوخته بود
دست و پاهام شل شده بودن که یهو همونجا افتادم و داد زدم
-پدر،مادر(با داد و گریه)
و بعد از دادی که زدم همه برگشتن سمتم و چند نفر اومدن بالای سرم
آخرین چیزی که دیدم جنازه ی سوخته ی پدر و مادرم بود و بعدش بیهوش شدم............
وقتی به هوش اومدم توی بیمارستان بودم
پرستار:بهوش اومدید؟
-چرا اینجام؟
پرستار:وقتی مرگ پدر و مادرتون رو دیدید فشار زیادی بهتون وارد شد و بعد بیهوش شدید.برای همین همسایه هاتون آوردنتون
اینجا
وقتی گفت مرگ پدرو مادرتون بغضم گرفت
-کی مرخص میشم؟
پرستار:الان میتونید برید
وقتی گفت میتونید برید پاشدم وسایلم رو برداشتم و به سمت خونه ی خودم راه افتادم.
-باید قرار سه روز بعد رو کنسل کنم
رسیدم خونم و به خدمتکار ها گفتم که بیان و خودمم رفتم و خوابیدم
(صبح)
کیونگ
...........
۳.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.