پارت ۸۹ Blood moon
پارت ۸۹ Blood moon
ا/ت:نه خوبم فقط خیلی فشارم دادی
کوک:واسه بچه اتفاقی نیوفتاده باشه یه وقت
سریع سرم و اوردم بالا این اولین باری بود که نگران بچه میشد
با خوشحالی رفتم طرفش و گفتم
ا/ت:چی گفتی؟
با تعجب گفت
کوک:هان؟
ا/ت:الان چی گفتی
کوک:هیچی به خدا
ا/ت:بگوووو دیگه
کوک:اگه میدونستم اینقد خوشحالی میشی خیلی وقت پیش میگفتم
ا/ت:توم دوسش داری؟
با گنگی گفت
کوک:کیو؟
ا/ت: بچه رو میگم
یهو گفت
کوک:اهاااااااااان
ا/ت:خنگگگگگگگگ
کوک:بچته
ا/ت:باباشه
کوک:مامانشه
ا/ت:برو بابا اگه گذاشتی یه چیزی ما درست کنیم
بعد ناهار رفتم دوش گرفتم قرار بود شب باهم بریم خرید
اولین باری بود که باهم میرفتم خرید واسه همین خیلی هیجان داشتم
از ساعت 6 داشتم اماده میشدم
....................................................................................
وقتی به مرکز رسیدیم دستمو گرفت و رفتیم بعضیا با لبخند نگامون میکردن بعضیام با حسرت
قرار گذاشته بودیم که اول واسه من خرید کنیم
بعد گشت و گذار زیاذ اخرشم یه
لباس مجلسی کرم رنگ که دورگردن بسته میشد
و از زیر سینم و گشاد میشد و به صورت حریر بود رو قسمت سینشم سنگ کاری شده بود
بعد ازون رفتیم یه کیف شب کرمی با کفشای پاشنه 10 سانتی کرمی گرفتم
جونگکوک هم قرار شد یه کت شلوار نسکافه ای و کراوات قهوه ای
بخریم
تو مغازه واستاده بودم و منتظر که جونگکوکاز اتاق پرو بیاد بیرون
با کارتی که جلوم قرار گرفت با تعجب سرمو بالا گرفتم
مغازه داره که پسر جوونی بود کارتشو جلوم گرفته بود
مغازه دار:بگیر خوشحال میشم بهم زنگ بزنی
کارتو ازش گرفتم و جلوی روش پاره کردم
وقتی درو باز کرد خیره شدم بهش خیلی شیک و خوشگل شده بود با لبخند گفتم
ا/ت:عالیه
کوک:مطمینی؟
ا/ت:اره
کوک:پس واستا بیام
با اخم به جونگکوک چسبیده بودم و
بیرون مغازه رو نگاه میکردم
ا/ت:نه خوبم فقط خیلی فشارم دادی
کوک:واسه بچه اتفاقی نیوفتاده باشه یه وقت
سریع سرم و اوردم بالا این اولین باری بود که نگران بچه میشد
با خوشحالی رفتم طرفش و گفتم
ا/ت:چی گفتی؟
با تعجب گفت
کوک:هان؟
ا/ت:الان چی گفتی
کوک:هیچی به خدا
ا/ت:بگوووو دیگه
کوک:اگه میدونستم اینقد خوشحالی میشی خیلی وقت پیش میگفتم
ا/ت:توم دوسش داری؟
با گنگی گفت
کوک:کیو؟
ا/ت: بچه رو میگم
یهو گفت
کوک:اهاااااااااان
ا/ت:خنگگگگگگگگ
کوک:بچته
ا/ت:باباشه
کوک:مامانشه
ا/ت:برو بابا اگه گذاشتی یه چیزی ما درست کنیم
بعد ناهار رفتم دوش گرفتم قرار بود شب باهم بریم خرید
اولین باری بود که باهم میرفتم خرید واسه همین خیلی هیجان داشتم
از ساعت 6 داشتم اماده میشدم
....................................................................................
وقتی به مرکز رسیدیم دستمو گرفت و رفتیم بعضیا با لبخند نگامون میکردن بعضیام با حسرت
قرار گذاشته بودیم که اول واسه من خرید کنیم
بعد گشت و گذار زیاذ اخرشم یه
لباس مجلسی کرم رنگ که دورگردن بسته میشد
و از زیر سینم و گشاد میشد و به صورت حریر بود رو قسمت سینشم سنگ کاری شده بود
بعد ازون رفتیم یه کیف شب کرمی با کفشای پاشنه 10 سانتی کرمی گرفتم
جونگکوک هم قرار شد یه کت شلوار نسکافه ای و کراوات قهوه ای
بخریم
تو مغازه واستاده بودم و منتظر که جونگکوکاز اتاق پرو بیاد بیرون
با کارتی که جلوم قرار گرفت با تعجب سرمو بالا گرفتم
مغازه داره که پسر جوونی بود کارتشو جلوم گرفته بود
مغازه دار:بگیر خوشحال میشم بهم زنگ بزنی
کارتو ازش گرفتم و جلوی روش پاره کردم
وقتی درو باز کرد خیره شدم بهش خیلی شیک و خوشگل شده بود با لبخند گفتم
ا/ت:عالیه
کوک:مطمینی؟
ا/ت:اره
کوک:پس واستا بیام
با اخم به جونگکوک چسبیده بودم و
بیرون مغازه رو نگاه میکردم
۹.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.