p2
کیم تهیونگ ، ۲۴ ساله ، پسر نخست وزیر ، در حال حاضر رئیس شرکت و برند کیم .
واو ، یه پسر پولدار سوسول که نمیتونه حتی مواظب خودش باشه . کمی حرصم گرفت . خرسه گنده ۵ سال از من بزرگتره ، من باید مواظب این باشم .
برگه رو توی جیبم گذاشتم و از اتاق سان جی خارج شدم .
با قرار گرفتن دستی درون دستم از جام یکه میخورم .
اگه ماهیچه های مردونه اش رو زیر کت حس نمیکردم ، فکر میکردم لویا باشه .
# تبریک میگم ماری ، مطمئن بودم از پس اون جانگ عوضی بر میای ، اون واقعا قوی بود و خود سان جی هم از بیش بر نمیومد .
خوشحال بودم که من رو آدم قوی ای میدید . لبخندی زدم . جانگ مافیای مواد مخدر بود ، و خیلی هم قدرتمند . حتی دلیل رباتی بودن پای داداشم هم اون عوضی بود .
که البته انتقامم رو هم گرفتم .
+ ممنونم هیونجین ، اره واقعا خیلی آدم مزخرفی بود .
روی دستم بوسه ای میزند .
# مأموریت بعدیت چیه ؟
با کنجکاوی نگاهم میکرد . موهایش رو از پشت بسته بود و دو تیکه اش را روی صورتش ریخته بود . هیونجین واقعا پسر جذابی بود .
نفس عمیقی کشیدم . سرم رو با تأسف تکون دادم .
+ باید بادیگارد یه بچه پولدار بشم .
# واو ، پس یجورایی وقت استراحت لی ماریا شده ، مگه نه ؟
نگاهی بهش انداختم .
+ اره اونم هفت ماه .
ابروهایش توی هم گره میخورد .
# چه خبره ؟ هفت ماه ؟ حتما توی این هفت ماه باید بهت سر بزنم ، وگر نه ما رو یادت میره .
سرش رو با تأسف تکون داد و نچ نچی زیر لب کرد .
از کارش خنده ام گرفت .
به ساعتم نگاه کردم . ساعت ۸ شب بود .
دستم رو از دستش جدا کردم .
+ من باید برم ، میبینمت .
لبخندی روی لب هایش نقش بست .
# باشه ولی هر روز باید بهم پیام بدی ، یادت نره ها . همه چی رو میخوام بدونم ، تک به تک .
لبخندی زدم و دستی برایش تکون دادم .
هیون بهترین دوست من بود . از بچگی با هم بودیم .
سوار ماشینم شدم و به سمت خونه رفتم .
واو ، یه پسر پولدار سوسول که نمیتونه حتی مواظب خودش باشه . کمی حرصم گرفت . خرسه گنده ۵ سال از من بزرگتره ، من باید مواظب این باشم .
برگه رو توی جیبم گذاشتم و از اتاق سان جی خارج شدم .
با قرار گرفتن دستی درون دستم از جام یکه میخورم .
اگه ماهیچه های مردونه اش رو زیر کت حس نمیکردم ، فکر میکردم لویا باشه .
# تبریک میگم ماری ، مطمئن بودم از پس اون جانگ عوضی بر میای ، اون واقعا قوی بود و خود سان جی هم از بیش بر نمیومد .
خوشحال بودم که من رو آدم قوی ای میدید . لبخندی زدم . جانگ مافیای مواد مخدر بود ، و خیلی هم قدرتمند . حتی دلیل رباتی بودن پای داداشم هم اون عوضی بود .
که البته انتقامم رو هم گرفتم .
+ ممنونم هیونجین ، اره واقعا خیلی آدم مزخرفی بود .
روی دستم بوسه ای میزند .
# مأموریت بعدیت چیه ؟
با کنجکاوی نگاهم میکرد . موهایش رو از پشت بسته بود و دو تیکه اش را روی صورتش ریخته بود . هیونجین واقعا پسر جذابی بود .
نفس عمیقی کشیدم . سرم رو با تأسف تکون دادم .
+ باید بادیگارد یه بچه پولدار بشم .
# واو ، پس یجورایی وقت استراحت لی ماریا شده ، مگه نه ؟
نگاهی بهش انداختم .
+ اره اونم هفت ماه .
ابروهایش توی هم گره میخورد .
# چه خبره ؟ هفت ماه ؟ حتما توی این هفت ماه باید بهت سر بزنم ، وگر نه ما رو یادت میره .
سرش رو با تأسف تکون داد و نچ نچی زیر لب کرد .
از کارش خنده ام گرفت .
به ساعتم نگاه کردم . ساعت ۸ شب بود .
دستم رو از دستش جدا کردم .
+ من باید برم ، میبینمت .
لبخندی روی لب هایش نقش بست .
# باشه ولی هر روز باید بهم پیام بدی ، یادت نره ها . همه چی رو میخوام بدونم ، تک به تک .
لبخندی زدم و دستی برایش تکون دادم .
هیون بهترین دوست من بود . از بچگی با هم بودیم .
سوار ماشینم شدم و به سمت خونه رفتم .
۲.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.