رمانBlack & White پارت 4
از زبان ما منو و سانا نشسته بودیم روی تخت داشتیم درباره از این عمارت لعنتی ببینیم چطور در بیاییم که یهو در رو بدون زدن وارد اتاق شد یه مرد گفت حاظر بشین میریم گفتم کجا گفت خیلی سوال نپرس میگم حاظر بشین این دستور ریس هس گفتم اهان پس اون عوضی ها میگه ما هیچ جا نمیریم الان هم دستت هر کجا بنده بزار بعد منو سانا نشستیم دوتا بادیگارد دیگه اومد برای سر صدامون هر دوتاشون هم داشتن با زور مارو میبردن آخر سر من یه جیغ بنفش زدم و دوتاشون هم داشتن با تعجب به همون نگاه میکردن از زبان شوگا داشتیم ساکمون رو برمیداشتیم بریم از بوسان میرفتیم به سئول بعد یهو صدای جیغ دختر اومد منو تهیونگ به هم خیره شدیم و زود رفتیم به طرف اتاق دخترا دیدیم یکی از دخترا داره جیغ میکشه بعد منو تهیونگ رفتیم طرف اون دخترا گفتیم برای چی اونجور جیغ میکشی بعد گفت من هیچ جا نمیرم هر غلطی هم میخوایین بکنین من نمیام سانا هم گفت منم نمیام بعد تهیونگ گفت هرچی میگیم اونو میکنین و بعد رفت طرف کمد چون دیروز به خدمتکار گفته بودیم دو سه تا لباس داشتن به همین خاطر با اخم رفتم سمت کمد و از بالای کمد ساک رو برداشتم و کل لباس ها رو هر دوتاشونم ریختم ساک بعد درش رو بستم و دادم دست بادیگارد و بعد رفتم سمت سانا دستش رو محکم گرفتم و میکشیدم بعد چون سانا و یونا به هم وابسته بودن به همین خاطر یونا هم پشت سرش رفت سانا هی دست پا میزد که دستش رو ول کنه ولی تهیونگ زورش از سانا بیشتر بود و برد سمت ماشین که دستش رو ول کرد سانا دستش رو یکم ماساژ داد تا خون دوباره جریان پیدا کنه ولی چون سانا حساس بود پوستش به همین خاطر دستش زود کبود شد و تهیونگ گفت برو بشین که سانا با یه اخم بهش نگاه کرد رفت نشست وقتی سانا نشست دوستش هم اومد و گفت چرا این جور میکنین بابا ما باهاتون کاری نداریم ولمون کنین شوگا هم اومد گفت فعلا با شما ها کار داریم برین بشینین منم با نا امید چون چاره ای نداشتم رفتم نشستم بعد اون دوتا عوضی هم اومد نشست اون یکیش که فک کنم اومد نشست پیش سانا اون عوضی هم که شوگا بود فک کنم اومد نشست طرف من من و سانا دوتامون هم طرف پنجره های ماشین بودیم بعد شوگا به راننده گفت حرکت کن بعد من گفتم کجا میریم که جواب نداد من از اون هایی که جواب نمیدادن خیلی بدم میومد بعد خودم رو کنترل کردم که عصبی نشم گفتم بگو کجا میریم که حرفم رو کامل نکرده بودم که دوباره اون عوضی اومد انگشتش رو گذاشت رو لبم گفت خیلی حرف میزنین آروم باشین من اخمام رفت تو هم و دستش رو کنار زدم گفتم دفعه آخرت باشه به من دست میزنی و بعد با نا امید برگشتم به سمت پنجره داشتم بیرون رو نگاه میکردم که یهو نفهمیدم کی خوابم برد از زبان سانا داشتم بیرون رو نگاه میکردم برگشتم به سمت یونا دیدم اون خوابیده و سرش رو گذاشته رو پنجره منم سرم رو گذاشتم رو پنجره که منم نفهمیدم کی خوابم برد از زبان تهیونگ داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو دیدم سر یکی افتاد به شونم به شونم نگاه کردم دیدم سانا خوابیده خیلی ناز خوابیده بود به همین خاطر کاری باهاش نکردم که بخوابه و دوباره با گوشیم ور رفتم از زبان شوگا منم داشتم با گوشیم ور میرفتم که سرم رو بلند کردم دیدم سر سانا رو شونه تهیونگ هس بعد به یونا خواستم نگاه کنم دیدم اونم خوابیده سرش رو گذاشته رو شیشه پنجره بعد یهو راننده ترمز گرفت که سر یونا افتاد به شونم بعد راننده داشت هی ازم معذرت میخواست بعد گفتم باشه ادامه بده به راهت بعد ادامه داد به راهش منم دوباره به صورت یونا نگاه کردم خیلی ناز خوابیده بود بعد نیم ساعت به راننده گفتم کی میرسیم گفت ۲ ساعت بعد گفتم باشه بعد از زبان تهیونگ با گوشیم ور میرفتم که یهو دست سانا تکون خورد به دستش نگاه کردم دیدم دستش کبود شده یهو یادم اومد وقتی دستش رو میکشیدم به همین خاطر بعد با خودم گفتم فک کنم درد میکنه با ناراحتی دوباره برگشتم سمت گوشیم
۲ساعت بعد
۲ساعت بعد
۲۶.۰k
۰۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.