یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت بیست و سه
مونده بودم با کی برم ولی با کاری که فرمانده کرد ناراحت بودم
دست فرمانده رو ول کردم
و با ارشام رفتم
همگی چادر هامونو جمع کردیم برگشتیم
رفتم توی اتاق فرمانده داشتم وسایلمو جمع میکردم
رفتم توی حموم حالمو و بقیه وسایلمو بردارم
هاکان:واقعا تصمیم گرفتی بری
ملکا:داری میبینی دیگه پرسیدنت واسه چیه
خواستم بیام بیرون از حموم که کف حموم لیز بود پام سور خورد افتادن توی بغل
فرمانده
ملکا:ولم کن بهت میگم ول کن
ولم کرد افتادم کف حموم
ملکا:آخ باسنم
بی اهمیت رفت بیرون
وسایلمو برداشتم از اتاق رفتم بیرون
خواستم برم اتاق آرشام که
ملکا:وای خدا شوخیه دوربین مخفی چیزیه چرا
باید اتاق تو رو به روی اتاق فرمانده باشه
ارشام:(با خنده)بیا داخل
قبل از اینکه لباس راحتی بپوشم بخوابم
رفتم حموم
وای خدایا مریض شدم!
رمان ارتش
پارت بیست و سه
مونده بودم با کی برم ولی با کاری که فرمانده کرد ناراحت بودم
دست فرمانده رو ول کردم
و با ارشام رفتم
همگی چادر هامونو جمع کردیم برگشتیم
رفتم توی اتاق فرمانده داشتم وسایلمو جمع میکردم
رفتم توی حموم حالمو و بقیه وسایلمو بردارم
هاکان:واقعا تصمیم گرفتی بری
ملکا:داری میبینی دیگه پرسیدنت واسه چیه
خواستم بیام بیرون از حموم که کف حموم لیز بود پام سور خورد افتادن توی بغل
فرمانده
ملکا:ولم کن بهت میگم ول کن
ولم کرد افتادم کف حموم
ملکا:آخ باسنم
بی اهمیت رفت بیرون
وسایلمو برداشتم از اتاق رفتم بیرون
خواستم برم اتاق آرشام که
ملکا:وای خدا شوخیه دوربین مخفی چیزیه چرا
باید اتاق تو رو به روی اتاق فرمانده باشه
ارشام:(با خنده)بیا داخل
قبل از اینکه لباس راحتی بپوشم بخوابم
رفتم حموم
وای خدایا مریض شدم!
۱۳.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.