فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت۳۲)
از زبان ات
پشت در ایستاده بود جین هی میگفت ات چه اتفاقی افتاده گوشامو محکم گرفتم دلم میخواست یه جیغ بلند بکشم اما تمحل میکردم و از دلم یه سنگ می ساختم دیگه نتونستم تحمل کنم و اروم از چشمام اشک ریخت فورا رفتم دستشویی
از زبان جین
پشت در اتاق نشسته بودم هیچ صدایی از ات نمیومد فهمیدم حالش خوب نیست و رفتم توی پذیرایی نشستم
۱ هفته بعد
از زبان ات
جان بونگ از اون روز تا به حال بهم زنگ نزد و یوری نتونست هیچ چیزی ازش پیدا کنه اما من دارم بیخیال اون ماجرا میشم البته تا امشب بخاطر عشقم
جین اومد گفت ات امشب برام خیلی شب مهمی بنیاد خیریه رو بزرگ تر میکنیم من زود تر میرم اما توهم زود بیا لبخند رضایت بخشی زدم گفتم باشه نزدیک شب بود جین رفته بود دنبال لباس بودم که چی بپوشم زنگ در خورد خدمت کار درو باز کرد و یه بسته بزرگ اورد داخل گفتم اینو از کجااوردی گفت جلوی در بود کسی هم بیرون نبود اینبار با ترس بیشتری بسته رو باز کردم اما وقتی توی بسته رو دیدم یه لباس خیلی قشنگ بود روش یه یاد داشت بود که نوشته بود با این لباس زیباترین ملکه قلم باش یوری خندید گفت حتما کار جین فورا اماده شدم وقتی از اتاق اومدم بیرون یوری گفت اوه هی ات من تا حالا انقدر داف ندیده بودم خجالت کشیدمگفتم برم عوضش کنم بونا با ارنج زد توی شکم یوری گفت هی بعد گفت نه خیلی بهت میاد همه اماده بودیدم من خواستم رانندگی کنم که یوری نزاشت رفتیم توی مهمونی کنار میز ایستادم گارسون نوشیدنی اورد درحال نوشیدن
(پارت۳۲)
از زبان ات
پشت در ایستاده بود جین هی میگفت ات چه اتفاقی افتاده گوشامو محکم گرفتم دلم میخواست یه جیغ بلند بکشم اما تمحل میکردم و از دلم یه سنگ می ساختم دیگه نتونستم تحمل کنم و اروم از چشمام اشک ریخت فورا رفتم دستشویی
از زبان جین
پشت در اتاق نشسته بودم هیچ صدایی از ات نمیومد فهمیدم حالش خوب نیست و رفتم توی پذیرایی نشستم
۱ هفته بعد
از زبان ات
جان بونگ از اون روز تا به حال بهم زنگ نزد و یوری نتونست هیچ چیزی ازش پیدا کنه اما من دارم بیخیال اون ماجرا میشم البته تا امشب بخاطر عشقم
جین اومد گفت ات امشب برام خیلی شب مهمی بنیاد خیریه رو بزرگ تر میکنیم من زود تر میرم اما توهم زود بیا لبخند رضایت بخشی زدم گفتم باشه نزدیک شب بود جین رفته بود دنبال لباس بودم که چی بپوشم زنگ در خورد خدمت کار درو باز کرد و یه بسته بزرگ اورد داخل گفتم اینو از کجااوردی گفت جلوی در بود کسی هم بیرون نبود اینبار با ترس بیشتری بسته رو باز کردم اما وقتی توی بسته رو دیدم یه لباس خیلی قشنگ بود روش یه یاد داشت بود که نوشته بود با این لباس زیباترین ملکه قلم باش یوری خندید گفت حتما کار جین فورا اماده شدم وقتی از اتاق اومدم بیرون یوری گفت اوه هی ات من تا حالا انقدر داف ندیده بودم خجالت کشیدمگفتم برم عوضش کنم بونا با ارنج زد توی شکم یوری گفت هی بعد گفت نه خیلی بهت میاد همه اماده بودیدم من خواستم رانندگی کنم که یوری نزاشت رفتیم توی مهمونی کنار میز ایستادم گارسون نوشیدنی اورد درحال نوشیدن
۷.۷k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.