تقدیر سیاه و سفید p88
جولیان:بعد از اینکه حرفاشو زد شماره رو گذاشت رو میز و رفت،ونسا چرا داشت چنین حرفایی میزد؟؟
دستشو گرفتم:چیزی نیس داداشی ...بعدن میفهمی حالا برو سر درست
ب محض اینکه جولیان رفت بغضم رو شکستم
بی اختیار گریه میکردم حس میکردم در حق تهیونگ بد کردم
گریم که بند اومد شام درس کردم ولی حتی یه لقمه هم از نتونستم بخورم و با هزار فکر و خیال خوابیدم
با زنگ ساعت پاشدم
ساعت یه ربع به ۹ بود یه پیرهن مشکی استین بلند تا زیر باسن و شلوار مشکی پوشیدم
فقط یکم اب و قرص ارامبخش خوردم و رفتم دادگاه
آقای لی رو دیدم سلام کردم و پشت در منتظر شدیم تا نوبتمون بشه
تهیونگ و وکیلش اومدن ...لاغر شده بود زیر چشاش یکم گود افتاده بود
تا زمانی که نوبت دادگامون بشه با غم بهم زل زده بود
به اقای لی اروم گفتم: من چند دقیقه دیگه برمیگردم
آقای لی :باشه
وارد دستشویی شدم آبی به سر و صورتم زدم از دستشویی خارج شدم
توی سالن بودم که تهیونگ به سمتم اومد با چشای اشکی جلوی پام زانو زد و گوشه لباسمو گرف:ونسا این آخرین فرصتمه ...برگرد .....ونسای من برگرد، التماست میکنم به پات میوفتم فقط ترکم نکن
دستمو جلو دهنم گرفتم تا صدای گریم بلند نشه
بهش نگاه نمیکردم تا بیشتر از این قلبمو به آتیش نکشه
وکیل تهیونگ دنبالش میگشت که ما رو دید ،اومد و تهیونگ رو بلند کرد
اشکامو پاک کردم و برگشتم پیش اقای لی
چند دقیقه بعد هم تهیونگ و وکیلش اومدن
نوبتمون شد
رفتیم داخل دادگاه شروع شد ...حس میکردم دارم زنده زنده دفن میشم
قلبم محکم به سینم میکوبید فشارم از استرس افتاده بود
مغزم و قلبم هر دو مخالف کاری که داشتم میکردم بودن
هیچی نمیشنیدم و فق با خودم کلنجار میرفتم که یکی تکونم داد. آقای لی: ونسا ..چرا رنگت پریده؟...پاشو برو دیگه
با بهت گفتم: چی
آقای لی:پاشو برو برگه طلاقو امضا کن
با همون لحن گفتم: ینی همه چی تموم شد
اقای لی:اره برو
پاشدم و به سمت میز قاضی قدم برداشتم تهیونگم بر خلاف میلش اومد .....برگه ای که رو به روم بود برای همیشه همه چیز رو تموم میکرد
خودکارو دستم گرفتم وقتی به کاغذ نزدیکش کردم
یهو خاطره ای ازجلو چشمم رد شد،لحظه ای که تهیونگ جلوم با کت شلوار دامادی بود ..لبخند گرم و پر عشقی رو لباش بود و منتظرم بود تا برم توی جایگاه کنارش
من..من چطور میتونم عشق توی این نگاشو نابود کنم ؟!
با یاد این صحنه بدنم به وضوح شروع کرد به لرزیدن
نفسام تیکه تیکه میشدن خودکار از دستم افتاد ،بدنم سست شد و بعد توی سیاهی فرو رفتم
دستشو گرفتم:چیزی نیس داداشی ...بعدن میفهمی حالا برو سر درست
ب محض اینکه جولیان رفت بغضم رو شکستم
بی اختیار گریه میکردم حس میکردم در حق تهیونگ بد کردم
گریم که بند اومد شام درس کردم ولی حتی یه لقمه هم از نتونستم بخورم و با هزار فکر و خیال خوابیدم
با زنگ ساعت پاشدم
ساعت یه ربع به ۹ بود یه پیرهن مشکی استین بلند تا زیر باسن و شلوار مشکی پوشیدم
فقط یکم اب و قرص ارامبخش خوردم و رفتم دادگاه
آقای لی رو دیدم سلام کردم و پشت در منتظر شدیم تا نوبتمون بشه
تهیونگ و وکیلش اومدن ...لاغر شده بود زیر چشاش یکم گود افتاده بود
تا زمانی که نوبت دادگامون بشه با غم بهم زل زده بود
به اقای لی اروم گفتم: من چند دقیقه دیگه برمیگردم
آقای لی :باشه
وارد دستشویی شدم آبی به سر و صورتم زدم از دستشویی خارج شدم
توی سالن بودم که تهیونگ به سمتم اومد با چشای اشکی جلوی پام زانو زد و گوشه لباسمو گرف:ونسا این آخرین فرصتمه ...برگرد .....ونسای من برگرد، التماست میکنم به پات میوفتم فقط ترکم نکن
دستمو جلو دهنم گرفتم تا صدای گریم بلند نشه
بهش نگاه نمیکردم تا بیشتر از این قلبمو به آتیش نکشه
وکیل تهیونگ دنبالش میگشت که ما رو دید ،اومد و تهیونگ رو بلند کرد
اشکامو پاک کردم و برگشتم پیش اقای لی
چند دقیقه بعد هم تهیونگ و وکیلش اومدن
نوبتمون شد
رفتیم داخل دادگاه شروع شد ...حس میکردم دارم زنده زنده دفن میشم
قلبم محکم به سینم میکوبید فشارم از استرس افتاده بود
مغزم و قلبم هر دو مخالف کاری که داشتم میکردم بودن
هیچی نمیشنیدم و فق با خودم کلنجار میرفتم که یکی تکونم داد. آقای لی: ونسا ..چرا رنگت پریده؟...پاشو برو دیگه
با بهت گفتم: چی
آقای لی:پاشو برو برگه طلاقو امضا کن
با همون لحن گفتم: ینی همه چی تموم شد
اقای لی:اره برو
پاشدم و به سمت میز قاضی قدم برداشتم تهیونگم بر خلاف میلش اومد .....برگه ای که رو به روم بود برای همیشه همه چیز رو تموم میکرد
خودکارو دستم گرفتم وقتی به کاغذ نزدیکش کردم
یهو خاطره ای ازجلو چشمم رد شد،لحظه ای که تهیونگ جلوم با کت شلوار دامادی بود ..لبخند گرم و پر عشقی رو لباش بود و منتظرم بود تا برم توی جایگاه کنارش
من..من چطور میتونم عشق توی این نگاشو نابود کنم ؟!
با یاد این صحنه بدنم به وضوح شروع کرد به لرزیدن
نفسام تیکه تیکه میشدن خودکار از دستم افتاد ،بدنم سست شد و بعد توی سیاهی فرو رفتم
۳۳.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.