(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۳۸
ولی من نمیزارم بوی دلتنگی رو بو بکشی
جونکوک: امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تورا
از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد؛ گریه کرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگم اثر نکرد!
آلیس: آما اینجوری من بودم که دل سنگت را درست کردم و نمیزارم هیچ زن دیگی بیاد
جونکوک : پس حسود هم هستی
آلیس یک تایی ابرو اش را بالا برد
آلیس: تا دوستت دارم، سعی کن دوستم داشته باشی و قدرِ دوست داشتنم رو بدونی. تا دارم روی کارات حساسیت نشون میدم و خودمو به در و دیوار میزنم که بهت بفهمونم حسی که اسمش حسودیِ، فقط و فقط از دوست داشتنِ بیش از اندازهت هستش، قدرمو بدون. تا بهت اهمیت میدم، برات ارزش قائل میشم، واسه خوشحال کردنت حاضرم دست به هرکاری بزنم، قدرم رو بدون.
جونکوک: معلومه که قدر ترو میدونم من مادر نداشتم و هیچ وقت علاقه از کسی ندیدم وقتی بچه بودم از شدت تب و مریضی زندگی نمیگذشت هر بچه ای در اتاق پدر و مادرش بزرگ میشه ولی من در اتاق کنیز بزرگ شدم
آلیس: آما دیگر تنها نیستی من کنارت هستم تو جونمی، قلبمی، عشقمی ،بهونه زندگیمی.. تو همون دلیلی هستی که توی بدترین حال دنیا هم باشم با شنیدن صدات لبخند پهنی به وسعت گردی صورتم ظاهر میشه تو واسه تپیدنِ این قلب همیشه بهونه ای
جونکوک آلیس را در اغوش اش گرفت و بوسی را رو موهایش گذاشت
( شب )
شاهزاده در اتاق اش خواب بود آلیس بعد از اینکه بیدار شد نگاهی به رزرخ انداخت به آرامی خواب بود ....
آلیس از اتاق خارج شد و سمته اتاق انا قدم برداشت ونوس هم کنار اش بود
جلو در ایستاد
آلیس: کاش نمیامدیم نه ..
ونوس : نمیدانم بانو
آلیس به در پشت کرد میخواست بره اما با صدا در ایستاد
تهیونگ از اتاق بیرون آماد و گفت
تهیونگ : دوشیزه آلیس کاری داشتین
آلیس خنده ای کرد
آلیس: نه نمیخواستم مزاحم باشم فقد گفتم که حال دوشیزه آنا چطوره
تهیونگ : الان کمی حالش خوبه
آلیس دست به س*ینه شد و با پوزخندی گفت
آلیس: خوب پس برایتان مهم هم بود
تهیونگ خیره به زمین شد
آلیس: سکوت نکنید فقد به دوشیزه آنا کمی اهمیت بدین و به عنوان همسرتان قبولش کنید
تهیونگ : الان هم دیر کردم
آلیس: از شنیدن این حرفتان خیلی خوشحال شدم فقد جلو بقیه به هم نزدیک نشیند و مثل سابق با هم باشید
آلیس قدم برداشت تا برود اما با حرف تهیونگ ایستاد
تهیونگ : چرا ؟
آلیس روبه تهیونگ کرد
آلیس: آخه شیطان های این قصر خیلی زیادن
آلیس سمته اتاق خودش رفت
《》《》《》《》《》《》《》《》
همه سر میز نشسته بودند ملکه با خشم گفت
ملکه : شاهزاده کجا هستند
آلیس: ملکه شاهزاده جونکوک در خواب بودند دلم نیامد بیدارش کنم
ملکه : دوشیزه آلیس این آخرین و اولین بارتون باشه که همچین کاری می کنید
آلیس تو حرف اش پرید
آلیس: این اشتباه بود ملکه باید میگفتید اولین و آخرین بار بعدشم اینکه به فکر همسرم هستم گناه هست
روبه پادشاه کرد
آلیس: پادشاه کشور انگلیس شما بگویید
پادشاه: دوشیزه آلیس راست میگن اون خیلی خسته هست
آلیس تک خنده ای کرد و مشغول خوردن غذا شد نگاه های سنگین راکان را رو خودش حس میکرد همش بهش نگاه میکرد آلیس دیگه تاقت اش تاب شد و از رو میز بلند شد
آلیس: پادشاه میدونم بروم اتاقم
پادشاه: چی شده
آلیس: کمی سرگیجه دارم
پادشاه تک خنده ای کرد و گفت
پادشاه: بروید و استراحت کنید
آلیس: نوشه جان همه گی شما
تعظیمی کوتاهی کرد و سمته اتاق خودش رفت
《》《》《》《》《》《》《》《》روزه بعد
بعد از خوردن صبحونه آلیس باز هم برایه بدرقه همسرش تا در رفت و بعد از خداحافظی دوباره سمته اتاق اش میرفت که کنیز گفت
کنیز : بانو ملکه بزرگ خواستند شما را ببیند
آلیس: میرم به رزرخ سر میزنم بعدش میام
کنیز : اما ملکه گفتند همین الان بیایید
آلیس: تو برو منم میام
پارت ۳۸
ولی من نمیزارم بوی دلتنگی رو بو بکشی
جونکوک: امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تورا
از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد؛ گریه کرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگم اثر نکرد!
آلیس: آما اینجوری من بودم که دل سنگت را درست کردم و نمیزارم هیچ زن دیگی بیاد
جونکوک : پس حسود هم هستی
آلیس یک تایی ابرو اش را بالا برد
آلیس: تا دوستت دارم، سعی کن دوستم داشته باشی و قدرِ دوست داشتنم رو بدونی. تا دارم روی کارات حساسیت نشون میدم و خودمو به در و دیوار میزنم که بهت بفهمونم حسی که اسمش حسودیِ، فقط و فقط از دوست داشتنِ بیش از اندازهت هستش، قدرمو بدون. تا بهت اهمیت میدم، برات ارزش قائل میشم، واسه خوشحال کردنت حاضرم دست به هرکاری بزنم، قدرم رو بدون.
جونکوک: معلومه که قدر ترو میدونم من مادر نداشتم و هیچ وقت علاقه از کسی ندیدم وقتی بچه بودم از شدت تب و مریضی زندگی نمیگذشت هر بچه ای در اتاق پدر و مادرش بزرگ میشه ولی من در اتاق کنیز بزرگ شدم
آلیس: آما دیگر تنها نیستی من کنارت هستم تو جونمی، قلبمی، عشقمی ،بهونه زندگیمی.. تو همون دلیلی هستی که توی بدترین حال دنیا هم باشم با شنیدن صدات لبخند پهنی به وسعت گردی صورتم ظاهر میشه تو واسه تپیدنِ این قلب همیشه بهونه ای
جونکوک آلیس را در اغوش اش گرفت و بوسی را رو موهایش گذاشت
( شب )
شاهزاده در اتاق اش خواب بود آلیس بعد از اینکه بیدار شد نگاهی به رزرخ انداخت به آرامی خواب بود ....
آلیس از اتاق خارج شد و سمته اتاق انا قدم برداشت ونوس هم کنار اش بود
جلو در ایستاد
آلیس: کاش نمیامدیم نه ..
ونوس : نمیدانم بانو
آلیس به در پشت کرد میخواست بره اما با صدا در ایستاد
تهیونگ از اتاق بیرون آماد و گفت
تهیونگ : دوشیزه آلیس کاری داشتین
آلیس خنده ای کرد
آلیس: نه نمیخواستم مزاحم باشم فقد گفتم که حال دوشیزه آنا چطوره
تهیونگ : الان کمی حالش خوبه
آلیس دست به س*ینه شد و با پوزخندی گفت
آلیس: خوب پس برایتان مهم هم بود
تهیونگ خیره به زمین شد
آلیس: سکوت نکنید فقد به دوشیزه آنا کمی اهمیت بدین و به عنوان همسرتان قبولش کنید
تهیونگ : الان هم دیر کردم
آلیس: از شنیدن این حرفتان خیلی خوشحال شدم فقد جلو بقیه به هم نزدیک نشیند و مثل سابق با هم باشید
آلیس قدم برداشت تا برود اما با حرف تهیونگ ایستاد
تهیونگ : چرا ؟
آلیس روبه تهیونگ کرد
آلیس: آخه شیطان های این قصر خیلی زیادن
آلیس سمته اتاق خودش رفت
《》《》《》《》《》《》《》《》
همه سر میز نشسته بودند ملکه با خشم گفت
ملکه : شاهزاده کجا هستند
آلیس: ملکه شاهزاده جونکوک در خواب بودند دلم نیامد بیدارش کنم
ملکه : دوشیزه آلیس این آخرین و اولین بارتون باشه که همچین کاری می کنید
آلیس تو حرف اش پرید
آلیس: این اشتباه بود ملکه باید میگفتید اولین و آخرین بار بعدشم اینکه به فکر همسرم هستم گناه هست
روبه پادشاه کرد
آلیس: پادشاه کشور انگلیس شما بگویید
پادشاه: دوشیزه آلیس راست میگن اون خیلی خسته هست
آلیس تک خنده ای کرد و مشغول خوردن غذا شد نگاه های سنگین راکان را رو خودش حس میکرد همش بهش نگاه میکرد آلیس دیگه تاقت اش تاب شد و از رو میز بلند شد
آلیس: پادشاه میدونم بروم اتاقم
پادشاه: چی شده
آلیس: کمی سرگیجه دارم
پادشاه تک خنده ای کرد و گفت
پادشاه: بروید و استراحت کنید
آلیس: نوشه جان همه گی شما
تعظیمی کوتاهی کرد و سمته اتاق خودش رفت
《》《》《》《》《》《》《》《》روزه بعد
بعد از خوردن صبحونه آلیس باز هم برایه بدرقه همسرش تا در رفت و بعد از خداحافظی دوباره سمته اتاق اش میرفت که کنیز گفت
کنیز : بانو ملکه بزرگ خواستند شما را ببیند
آلیس: میرم به رزرخ سر میزنم بعدش میام
کنیز : اما ملکه گفتند همین الان بیایید
آلیس: تو برو منم میام
۲.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.