افسانه آبشار عشق💙پارت ۲💙
از زبان ات
نفهمیدم چی شد از حال رفتم
پایان از زبان ات
کوک: ای وای این هنوز حالش خوب نشده
تهیونگ: به نظرم نباید زیاد بهش فشار میاوردیم
نامجون:You are right, scientist
تهیونگ:😐هان چی؟ وات،؟ من از انگلیسی واتش یاد گرفتم🙄؟
نامجون: منظورم حق با تو دانشمند
تهیونگ:😁😁
جین: فرشته مردم یعنی بچه آدمیزاد حال بد شده😑😑 شما هم کلاس انگلیسی راه انداختین
جیهوپ: بلندش کنین ببرینش تو اتاقش
یونگی:😐😐منظورت اتاق کوکی
جیهوپ: خوب آره دیگه چون اتاق آماده نداشتیم خودممون هفتاییم فعلا اتاق کوکی
کوک: خوب من می برمش
تهیونگ: مگر از جنازه من رد بشی😑😑 اونو تو ببری
جیهوپ: من می برمش خودمم گفتم بلندش کنیم
یونگی: من می برمش شاید به خاطر من شکه شده
.نامجون: خیر من می برم چون از همه عاقل ترم
جین:😑😑کی گفته من چو زیبا هستم می برمش
(نویسنده:شما فرض کنید یک نفر از حال رفته 😐😐ملت بحث می کنن کی ببرتش؟)
جیمین:خودم می برمش😎چون من نجاتش دادم
نویسنده:
هم افتادن رو هم جنگ دعوا من می برمش😐😐
از زبان ات
نفهمیدم چی شد از حال رفتم وقتی بیدار شدم
با صحنه جنگ بیدار شدیم
ذهن ات: یاخدا یعنی من به چوسان قدیم اومدم
نکنه اومدم وسط جنگشون یاخداااا😵😵😵
نویسنده: یونگی صدای ذهن ات شنید
یونگی: بسهههههه
نویسنده: همه به خودشون اومدن
کوک: بیدار شد😑
نامجون: انقدر دعوا کردین آخرش خودش بهوش اومد
😑😑
تهیونگ: تقصیر خودتونه
و...
نفهمیدم چی شد از حال رفتم
پایان از زبان ات
کوک: ای وای این هنوز حالش خوب نشده
تهیونگ: به نظرم نباید زیاد بهش فشار میاوردیم
نامجون:You are right, scientist
تهیونگ:😐هان چی؟ وات،؟ من از انگلیسی واتش یاد گرفتم🙄؟
نامجون: منظورم حق با تو دانشمند
تهیونگ:😁😁
جین: فرشته مردم یعنی بچه آدمیزاد حال بد شده😑😑 شما هم کلاس انگلیسی راه انداختین
جیهوپ: بلندش کنین ببرینش تو اتاقش
یونگی:😐😐منظورت اتاق کوکی
جیهوپ: خوب آره دیگه چون اتاق آماده نداشتیم خودممون هفتاییم فعلا اتاق کوکی
کوک: خوب من می برمش
تهیونگ: مگر از جنازه من رد بشی😑😑 اونو تو ببری
جیهوپ: من می برمش خودمم گفتم بلندش کنیم
یونگی: من می برمش شاید به خاطر من شکه شده
.نامجون: خیر من می برم چون از همه عاقل ترم
جین:😑😑کی گفته من چو زیبا هستم می برمش
(نویسنده:شما فرض کنید یک نفر از حال رفته 😐😐ملت بحث می کنن کی ببرتش؟)
جیمین:خودم می برمش😎چون من نجاتش دادم
نویسنده:
هم افتادن رو هم جنگ دعوا من می برمش😐😐
از زبان ات
نفهمیدم چی شد از حال رفتم وقتی بیدار شدم
با صحنه جنگ بیدار شدیم
ذهن ات: یاخدا یعنی من به چوسان قدیم اومدم
نکنه اومدم وسط جنگشون یاخداااا😵😵😵
نویسنده: یونگی صدای ذهن ات شنید
یونگی: بسهههههه
نویسنده: همه به خودشون اومدن
کوک: بیدار شد😑
نامجون: انقدر دعوا کردین آخرش خودش بهوش اومد
😑😑
تهیونگ: تقصیر خودتونه
و...
۳۳.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.