مافیای خشن من
ᏢᎯᏒᎿ¹⁴
رو تختم دراز کشیدم که با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
اجوما:دخترم پاشو بیا شام
ات:باشه مرسی
اجوما:..راستی اقای پارک اومده
ات:جیمیننن؟
اجوما(خنده):اره
ات:(ذوق:/)الاننن میامممم
رفتم صورتمو اب زدم و موهامو درست کردم ورفتم پایین تا جیمینو دیدم رفتم بغلش کردم(زود صمیمی شدن:>)
به نگاه به تهیونگ کردم که با اخم بهم نگاه میکرد
از بغل جیمین دراومدم رفتیم نشستیم و شروع کردیم به غذا خوردن
"ته ته فردا شب مهمونیه میدونی که
_عاره
"ا.ت توام بیا
ات:اوکیی
_اجازه اون دست منه اقای جیمین(عصبی)
"اوکیی چرا عصبی میشی
ات:(خنده)
"چرا میخندی
ات:خیلی کیوتی
":(خنده)توام
جیمین با نگاه تهیونگ خندشو جمع کرد و به خوردن غذاش ادامه داد
غذامون تموم شد و من با کمک اجوما سفره رو جمع کردم و ظرفارو شستم و رفتم نشستم بین تهیونگ و جیمین
داشتن فیلم میدیدن
ات:جیمین(زیرلب)
"هوم
ات:تهیونگ اگه بدونه تتو زدم چیکار میکنه؟
"تتو زدی؟؟؟
ات:نگو بهش لطفاا
"یااا فاتحتو بخون
ات:(بغض)
نگاهی به تهیونگ انداختم که با خیال راحت داشت فیلمشو میدید منم غرق فیلم شدم و همینجوری نگاه میکردم
اجوما:آقای کیم
_بله
اجوما:میشه ..با...ا.ت برم خرید..
_اوکی
منم با ذوق سگی رفتم بالا لباسمو پوشیدم و اومدم پایین اجوما هم اماده شده بود و باهم رفتیم
از جلوی خونمون رد شدیم که یاد بابام افتادم
یه زنگ بهم نزده بود و منم بیخیالش شدم
با اجوما رفتیم یه پاساژ که لباس گرفت و یکم برای عمارت وسایل گرفت(خدمتکار باید بگیره؟:/) و بعدشم منم واسه مهمونی یه لباس باز و خوشگل گرفتم(🥲🔪)
و رفتیم عمارت
رفتیم با صحنه ای که مواجه شدم از حسودی قرمز شدم(🥲👐ا.تمون عاشق شده گیلیلیلیلللیلی)
سومین رفته بود رو پایِ تهیونگ نشسته بود و بغلش کرد بوده بود منم از جلوشون رد شدم و سریع رفتم تو اتاقم و از لجم یه لباس پوشیدم و(عکس) رفتم پایین و خواستم برم بیرون
_هووی وایسا بینم(داد)
ات:بله(سرد)
_کجا تشریف میبری؟
ات:هوم چرا باید بهت بگم؟
_اون روی سگ منو بالا نیار بگو کجا میری لشت(داااد)
ات:برو بابا
سریع از عمارت زدم بیرون و رفتم یه کافه نشستم و اسموتی سفارش دادم و داشتم میخوردم که...
~~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~
اینم پارت جدید
ببخشید شاید پارتارو دیر بزارم
بوس بهتون🗿💫
رو تختم دراز کشیدم که با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
اجوما:دخترم پاشو بیا شام
ات:باشه مرسی
اجوما:..راستی اقای پارک اومده
ات:جیمیننن؟
اجوما(خنده):اره
ات:(ذوق:/)الاننن میامممم
رفتم صورتمو اب زدم و موهامو درست کردم ورفتم پایین تا جیمینو دیدم رفتم بغلش کردم(زود صمیمی شدن:>)
به نگاه به تهیونگ کردم که با اخم بهم نگاه میکرد
از بغل جیمین دراومدم رفتیم نشستیم و شروع کردیم به غذا خوردن
"ته ته فردا شب مهمونیه میدونی که
_عاره
"ا.ت توام بیا
ات:اوکیی
_اجازه اون دست منه اقای جیمین(عصبی)
"اوکیی چرا عصبی میشی
ات:(خنده)
"چرا میخندی
ات:خیلی کیوتی
":(خنده)توام
جیمین با نگاه تهیونگ خندشو جمع کرد و به خوردن غذاش ادامه داد
غذامون تموم شد و من با کمک اجوما سفره رو جمع کردم و ظرفارو شستم و رفتم نشستم بین تهیونگ و جیمین
داشتن فیلم میدیدن
ات:جیمین(زیرلب)
"هوم
ات:تهیونگ اگه بدونه تتو زدم چیکار میکنه؟
"تتو زدی؟؟؟
ات:نگو بهش لطفاا
"یااا فاتحتو بخون
ات:(بغض)
نگاهی به تهیونگ انداختم که با خیال راحت داشت فیلمشو میدید منم غرق فیلم شدم و همینجوری نگاه میکردم
اجوما:آقای کیم
_بله
اجوما:میشه ..با...ا.ت برم خرید..
_اوکی
منم با ذوق سگی رفتم بالا لباسمو پوشیدم و اومدم پایین اجوما هم اماده شده بود و باهم رفتیم
از جلوی خونمون رد شدیم که یاد بابام افتادم
یه زنگ بهم نزده بود و منم بیخیالش شدم
با اجوما رفتیم یه پاساژ که لباس گرفت و یکم برای عمارت وسایل گرفت(خدمتکار باید بگیره؟:/) و بعدشم منم واسه مهمونی یه لباس باز و خوشگل گرفتم(🥲🔪)
و رفتیم عمارت
رفتیم با صحنه ای که مواجه شدم از حسودی قرمز شدم(🥲👐ا.تمون عاشق شده گیلیلیلیلللیلی)
سومین رفته بود رو پایِ تهیونگ نشسته بود و بغلش کرد بوده بود منم از جلوشون رد شدم و سریع رفتم تو اتاقم و از لجم یه لباس پوشیدم و(عکس) رفتم پایین و خواستم برم بیرون
_هووی وایسا بینم(داد)
ات:بله(سرد)
_کجا تشریف میبری؟
ات:هوم چرا باید بهت بگم؟
_اون روی سگ منو بالا نیار بگو کجا میری لشت(داااد)
ات:برو بابا
سریع از عمارت زدم بیرون و رفتم یه کافه نشستم و اسموتی سفارش دادم و داشتم میخوردم که...
~~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~
اینم پارت جدید
ببخشید شاید پارتارو دیر بزارم
بوس بهتون🗿💫
۱۴.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.