پارت2
#پارت2
#افسونگر
از دادش پریدم بال ... اما بدون حرف شیشه و لیوان رو گذاشتم جلوش و خواستم عقب گرد
کنم که سرم تیر کشید. دستم رو گذاشتم روی سرم و نالیدم:
- آی آی ...
سرم رو تا نزدیک دهن بو گندوش عقب کشید و در گوشم غرید:
- صد بار بگم به زبون اون مامان هر جاییت حرف نزن؟! هان؟!
هان رو با داد گفت و حس کردم پرده گوشم پاره شد ... دستم رو گذاشته بودم بیخ موهام و از
درد به خودم می پیچدم اما نه خواهش می کردم ولم کنه نه گریه می کردم ...
همین بیشتر عصبیش می کرد فشار دستشو بیشتر کرد و گفت:
- یه بار دیگه این سیم تلفن ها رو اینجوری ول کنی دورت از بیخ قیچیشون می کنم ...
فهمیدی؟
فقط سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم ... خدایا ازش متنفر بودم، متنفر ... از بعد از اون
شب، بیشتر از همیشه ... موهامو ول کرد ... دستش رو برد سمت شیشه اش و
گفت:
- بتمرگ اینجا کارت دارم ...
با ترس نشستم، باز با هم تنها شده بودیم ... مثل چی ازش می ترسیدم! بعید نبود باز مست
کنه و بزنه به سرش ... نه خدا اینبار دیگه خودمو می کشم ... اون آشغال هرزه
چرا نمی فهمه من محرمشم؟!!! لیوانش رو لبالب پر از اون مایه زرد رنگ کرد ... روش پر
از کف بود ... لیوانش رو برداشت گرفت سمت من و به خنده چندش آوری گفت:
- به سلمتی تو ...
دوست داشتم عق بزنم ... کاش می شد برم توی آشپزخونه ... نمی خواستم کنارش بشینم ...
دستش سر خورد روی رون پام ... حس کردم جریان برق از بدنم رد شد ...
فشار کمی به پام وارد کرد و یه نفس همه آب جوهاش رو سر کشید ... وقتی تموم شد لیوانش
رو کوبید روی میز و با پشت دست پشت لبش رو تمیز کرد ... با چشمای خمار
#افسونگر
از دادش پریدم بال ... اما بدون حرف شیشه و لیوان رو گذاشتم جلوش و خواستم عقب گرد
کنم که سرم تیر کشید. دستم رو گذاشتم روی سرم و نالیدم:
- آی آی ...
سرم رو تا نزدیک دهن بو گندوش عقب کشید و در گوشم غرید:
- صد بار بگم به زبون اون مامان هر جاییت حرف نزن؟! هان؟!
هان رو با داد گفت و حس کردم پرده گوشم پاره شد ... دستم رو گذاشته بودم بیخ موهام و از
درد به خودم می پیچدم اما نه خواهش می کردم ولم کنه نه گریه می کردم ...
همین بیشتر عصبیش می کرد فشار دستشو بیشتر کرد و گفت:
- یه بار دیگه این سیم تلفن ها رو اینجوری ول کنی دورت از بیخ قیچیشون می کنم ...
فهمیدی؟
فقط سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم ... خدایا ازش متنفر بودم، متنفر ... از بعد از اون
شب، بیشتر از همیشه ... موهامو ول کرد ... دستش رو برد سمت شیشه اش و
گفت:
- بتمرگ اینجا کارت دارم ...
با ترس نشستم، باز با هم تنها شده بودیم ... مثل چی ازش می ترسیدم! بعید نبود باز مست
کنه و بزنه به سرش ... نه خدا اینبار دیگه خودمو می کشم ... اون آشغال هرزه
چرا نمی فهمه من محرمشم؟!!! لیوانش رو لبالب پر از اون مایه زرد رنگ کرد ... روش پر
از کف بود ... لیوانش رو برداشت گرفت سمت من و به خنده چندش آوری گفت:
- به سلمتی تو ...
دوست داشتم عق بزنم ... کاش می شد برم توی آشپزخونه ... نمی خواستم کنارش بشینم ...
دستش سر خورد روی رون پام ... حس کردم جریان برق از بدنم رد شد ...
فشار کمی به پام وارد کرد و یه نفس همه آب جوهاش رو سر کشید ... وقتی تموم شد لیوانش
رو کوبید روی میز و با پشت دست پشت لبش رو تمیز کرد ... با چشمای خمار
۴.۲k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.