گروگان عشق
پارت ۴۶
.
.
.
کوک ویو
گفت چی میگی جونگ کوک گفتم به خدا خودش بود یه دختر هم که لبخندش مثل تو مستطیلی بود رو بغل کرده بود گفت کوک اگه بخوای شوخی کنی گفتم باور کن خودش بود
-عرق کرده بودن و نفس نفس میزدن گفتم باشه الان حاضر میشم گفت باشه رفتن بیرون باورم نمیشد اونا کجا. کی. چطوری دیدنش سریع لباس پوشیدم رفتم بیرون و با کوک جنا رفتیم بیرون
+رفتیم داخل که مامانم گفتم بههه چه عجب خانما چرا انقدر دیر کردین مین هو داد زد حتما مثل همیشه کار داشته..مسخره.. گفتم ببند بابا ..بابا گفت ای بابا باز شما دوتا شروع کردین ملک خندید مامانم گفت ای جان قربون اون خنده برم اومد سمتمون دست ملک رو گرفت گفت تو برو لباساتو عوض کن منو ملک هم میریم توی اتاقش. ها مامان جون لبخند سمت ملک گفتم باشه رفتم اتاقم لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین همه نشسته بودن و خدمتکارا داشتن میز رو اماده میکردن نشستیم و شروع کردیم که مامان گفت خب ماوی خانم برات یه خبر دارم گفتم چی.. با دهن پر و کیوت.. گفت خواهرتون سونا خانم دارن میان یه چند روزی اینجا گفتم واقعاااا ذوق مین هو گفت چه عجب یاد خونوادش افتاد گفتم ببندددد ملک گفت اخ جون می جون خندیدیم
فردا
-یه ذره درباره اون عمارت و کسایی که اونجا زندگی میکردن تحقیق کردیم و.. واقعا صاحب خونه ماوی بود قراره امروز برین اونجا
از زبان راوی
خانواده ی ماوی به غیر از خودش و خواهرش با تهیونگ مشکلی نداشتن خب.. سونا بعد از قضیه تهیونگ و ماوی شده بزرگترین دشمن تهیونگ ولی هیچکدوم از خانواده ی تهیونگ و ماوی حتی خود تهیونگ هم واقعا نمیدونن چرا ماوی تهیونگ رو ترک کرده به غیر خود ماوی
+توی شرکت بودم که تلفن زنگ خورد جواب دادم گفتم بله منشیم بود گفت بانو شین یه بانو میخوان شمارو ببینن گفتم اسمش گفت نگفتن بانو گفتم بگو بیاد داخل گفت چشم تلفن گذاشتن سر جاش وقتی در باز شد با کسی که دیدم خرذوق شدم.. اون سونا بود واییی
از زبان راوی
ماوی با دیدن سونا خیلی ذوق کرد سونا دوید سمت ماوی و ماوی رو بغل کرد و سفت فشارش داد که ماوی گفت اخخخ سونااا سونا گفت دلم برات تنگ شده بود قربونت برم ماوی گفت منم همینطوری خواهری لبخند از هم جدا شدن که سونا ماوی رو سفت بوسید( از گونه منحرفا 😐 )
۳ ساعت بعد
از زبان راوی
ماوی و سونا رفتن خونه وقتی در باز شد سونا داد زد سلام به همگی لبخند مامان گفت سلام دخترای خوشگلم لبخند بابا گفت سلام عزیزای دلم لبخند مین هو هم گفت سلام وابستگان ضایع ماوی گفت مین هو یه چیزی بهت میگما سونا گفت عه مامان اینا هنوز درست نشدن مامان گفت اینا درست بشو نیستن لبخند
۱ ساعت بعد
.
.
.
کوک ویو
گفت چی میگی جونگ کوک گفتم به خدا خودش بود یه دختر هم که لبخندش مثل تو مستطیلی بود رو بغل کرده بود گفت کوک اگه بخوای شوخی کنی گفتم باور کن خودش بود
-عرق کرده بودن و نفس نفس میزدن گفتم باشه الان حاضر میشم گفت باشه رفتن بیرون باورم نمیشد اونا کجا. کی. چطوری دیدنش سریع لباس پوشیدم رفتم بیرون و با کوک جنا رفتیم بیرون
+رفتیم داخل که مامانم گفتم بههه چه عجب خانما چرا انقدر دیر کردین مین هو داد زد حتما مثل همیشه کار داشته..مسخره.. گفتم ببند بابا ..بابا گفت ای بابا باز شما دوتا شروع کردین ملک خندید مامانم گفت ای جان قربون اون خنده برم اومد سمتمون دست ملک رو گرفت گفت تو برو لباساتو عوض کن منو ملک هم میریم توی اتاقش. ها مامان جون لبخند سمت ملک گفتم باشه رفتم اتاقم لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین همه نشسته بودن و خدمتکارا داشتن میز رو اماده میکردن نشستیم و شروع کردیم که مامان گفت خب ماوی خانم برات یه خبر دارم گفتم چی.. با دهن پر و کیوت.. گفت خواهرتون سونا خانم دارن میان یه چند روزی اینجا گفتم واقعاااا ذوق مین هو گفت چه عجب یاد خونوادش افتاد گفتم ببندددد ملک گفت اخ جون می جون خندیدیم
فردا
-یه ذره درباره اون عمارت و کسایی که اونجا زندگی میکردن تحقیق کردیم و.. واقعا صاحب خونه ماوی بود قراره امروز برین اونجا
از زبان راوی
خانواده ی ماوی به غیر از خودش و خواهرش با تهیونگ مشکلی نداشتن خب.. سونا بعد از قضیه تهیونگ و ماوی شده بزرگترین دشمن تهیونگ ولی هیچکدوم از خانواده ی تهیونگ و ماوی حتی خود تهیونگ هم واقعا نمیدونن چرا ماوی تهیونگ رو ترک کرده به غیر خود ماوی
+توی شرکت بودم که تلفن زنگ خورد جواب دادم گفتم بله منشیم بود گفت بانو شین یه بانو میخوان شمارو ببینن گفتم اسمش گفت نگفتن بانو گفتم بگو بیاد داخل گفت چشم تلفن گذاشتن سر جاش وقتی در باز شد با کسی که دیدم خرذوق شدم.. اون سونا بود واییی
از زبان راوی
ماوی با دیدن سونا خیلی ذوق کرد سونا دوید سمت ماوی و ماوی رو بغل کرد و سفت فشارش داد که ماوی گفت اخخخ سونااا سونا گفت دلم برات تنگ شده بود قربونت برم ماوی گفت منم همینطوری خواهری لبخند از هم جدا شدن که سونا ماوی رو سفت بوسید( از گونه منحرفا 😐 )
۳ ساعت بعد
از زبان راوی
ماوی و سونا رفتن خونه وقتی در باز شد سونا داد زد سلام به همگی لبخند مامان گفت سلام دخترای خوشگلم لبخند بابا گفت سلام عزیزای دلم لبخند مین هو هم گفت سلام وابستگان ضایع ماوی گفت مین هو یه چیزی بهت میگما سونا گفت عه مامان اینا هنوز درست نشدن مامان گفت اینا درست بشو نیستن لبخند
۱ ساعت بعد
۴.۵k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.