سناریو تقدیمی کرو
دارم برای این بچه هم مینویسم🎀😼
چیزی نگذشت که سناریوی بعدی هم شروع کر-
*باری دیگر افتادن تو گونی*
فن های کرو: تو تا به اوسی های همه نرینی دست بردار نیستییی
(ساکورا رو تو گیونی میکونن)
............................
پس از نبردی جانفرسا و پیروزیای شیرین، دلخستگی بر تن او چیره شد. با گامهایی آرام به سوی عمارت پروانه رهسپار شد تا زخمهای نبرد را التیام بخشد. در درمانگاه، سه جوان که بنظر آنان هم تازه از ماموریتی طاقت فرسا بازگشتهاند، به استراحت مشغول بودند. یکی با موهای زرشکی و چشمانی به همان رنگ، دیگری با موهای زرد و چشمانی درخشان، و سومی که چهره را پشت ماسک گرازی پنهان کرده بود. بیتوجه به آنان، به سوی میز پانسمان رفت و مشغول مداوا شد.
دخترکی که در چهاردهسالگی، غار امن پدری هاشیرا را از دست داده بود، اکنون خود به مقام والای هاشیرایی نائل آمده بود. آموزههای پدر، کوه استواری بود که بر آن تکیه کرده بود و با پشتکار و ارادهای پولادین، بر تمامی سختیها فائق آمده بود.
پس از پایان درمان، از درمانگاه خارج شد. تانجیرو، جوان موزرشکی، با کنجکاوی پرسید: «آممم... ایشون کی بودن؟» شینوبو با لبخندی آرام پاسخ داد: «اون کرو آکوما، هاشیرای اهریمن سیاه بود.»
..............................
ریدم، واقعاااا کوتاه مینویسم حاجیییی
اون از ریدن به اوتوموری
اینم از کرو
ببخشید😭👈👉
چیزی نگذشت که سناریوی بعدی هم شروع کر-
*باری دیگر افتادن تو گونی*
فن های کرو: تو تا به اوسی های همه نرینی دست بردار نیستییی
(ساکورا رو تو گیونی میکونن)
............................
پس از نبردی جانفرسا و پیروزیای شیرین، دلخستگی بر تن او چیره شد. با گامهایی آرام به سوی عمارت پروانه رهسپار شد تا زخمهای نبرد را التیام بخشد. در درمانگاه، سه جوان که بنظر آنان هم تازه از ماموریتی طاقت فرسا بازگشتهاند، به استراحت مشغول بودند. یکی با موهای زرشکی و چشمانی به همان رنگ، دیگری با موهای زرد و چشمانی درخشان، و سومی که چهره را پشت ماسک گرازی پنهان کرده بود. بیتوجه به آنان، به سوی میز پانسمان رفت و مشغول مداوا شد.
دخترکی که در چهاردهسالگی، غار امن پدری هاشیرا را از دست داده بود، اکنون خود به مقام والای هاشیرایی نائل آمده بود. آموزههای پدر، کوه استواری بود که بر آن تکیه کرده بود و با پشتکار و ارادهای پولادین، بر تمامی سختیها فائق آمده بود.
پس از پایان درمان، از درمانگاه خارج شد. تانجیرو، جوان موزرشکی، با کنجکاوی پرسید: «آممم... ایشون کی بودن؟» شینوبو با لبخندی آرام پاسخ داد: «اون کرو آکوما، هاشیرای اهریمن سیاه بود.»
..............................
ریدم، واقعاااا کوتاه مینویسم حاجیییی
اون از ریدن به اوتوموری
اینم از کرو
ببخشید😭👈👉
۱.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.