پارت ۳۰
تابع قوانین جمهوری اسلامی
زندگی که فقط نفس کشیدن نیست، بعد از مرگ یجی زندگی برای من تموم شد، هیونجین...اون تنها عشق من بود اما چطور دلش اومد اینقدر بی رحم باشه اون به هیچکس رحم نمیکنه حقشه که تقاص کارایی که کردو پس بده حالا تنها کسی که برام مونده برادرام و یونجونن بعد از مرگ یجی هیونجین دوباره از بابام شکایت کردو الان زندانه برادرامم که نمیتونن پیمان برادرشونو با هیونجین بهم بزنن و همزمان میخوان به من کمک کنن هرطور شده فردا شب باید با یونجون ازدواج کنم قبل از اینکه هوانگ بفهمه هنوز انتقاممو از آقای گو هم نگرفتم باید هم هیونجین هم اون مرتیکه تقاص پس بدن تو البته هیونجین اینروزا خیلی شکسته شده چون هم شرکتشو هم منو از دست داده بود به این فکر بودم که یونجون بهم زنگ زد
یونجون: الو سلام عشقم حالت خوبه ؟
بنظرت با این بلا هایی که سرم اومده حالم چطوره ؟
یونجون: میدونم میدونم عزیزم خیلی زجر کشیدی اما بیا امروز بریم بیرون باید برای عروسیمون لباس عروس بگیریم مگه نه ؟
اوهوم... آماده میشم بیا دنبالم
یونجون: باشه الان میام فقط عشقم....
چی شده ؟
یونجون: میشه ات قبل باشی مگه نمیخوای از هیونجین انتقام بگیری ؟ باید یه ملکه باشی تا بتونی ازش انتقام بگیری اون لباس دکلته ای که آبی بود و تا روی رونت اومد رو میپوشی ؟
اوهوم راست میگی میپوشمش فقط بخاطر تو
یونجون: ممنونم عشقم
یه دوش گرفتم و لباسمو پوشیدم و یکم آرایش کردم تا صورتم از بی روحی دربیاد و با یونجون رفتیم تا کارای عروسی رو بکنیم
ویو هیونجین
چطور کارت به اینجا رسید هوانگ هیونجین چطور همه چیزتو از دست دادی....ات اون تمام زندگیه من بود و من از دستش دادم نمیزارم اون مرتیکه باهاش ازدواج کنه نمیزارم به همین سادگی دارو ندارمو از چنگم دربیاره نقشه اصلیم تازه شروع شده
© هیونجین تیراندازی که خواستی رو آماده کردم
_خوبه چان ممنون
© هیونجین؟ توکه نمیخوای به ات آسیب بزنی؟
_ نه فقط میخوام برای من بشه نگران نباش آسیبی نمیبینه
©امیدوارم اینطور باشه
پوزخندی زدم و به سمت دوربینی که هر زمان ات رو بهم نشون میداد برگشتم و زیر لب گفتم
_عشق من ،خودت این کارو شروع کردی بزودی دوباره کنار همیم
ویو ات
لباس عروس رو خریدیم و رفتیم خونه
پرش زمانی به شب عروسی
بلاخره روزش رسید....
زندگی که فقط نفس کشیدن نیست، بعد از مرگ یجی زندگی برای من تموم شد، هیونجین...اون تنها عشق من بود اما چطور دلش اومد اینقدر بی رحم باشه اون به هیچکس رحم نمیکنه حقشه که تقاص کارایی که کردو پس بده حالا تنها کسی که برام مونده برادرام و یونجونن بعد از مرگ یجی هیونجین دوباره از بابام شکایت کردو الان زندانه برادرامم که نمیتونن پیمان برادرشونو با هیونجین بهم بزنن و همزمان میخوان به من کمک کنن هرطور شده فردا شب باید با یونجون ازدواج کنم قبل از اینکه هوانگ بفهمه هنوز انتقاممو از آقای گو هم نگرفتم باید هم هیونجین هم اون مرتیکه تقاص پس بدن تو البته هیونجین اینروزا خیلی شکسته شده چون هم شرکتشو هم منو از دست داده بود به این فکر بودم که یونجون بهم زنگ زد
یونجون: الو سلام عشقم حالت خوبه ؟
بنظرت با این بلا هایی که سرم اومده حالم چطوره ؟
یونجون: میدونم میدونم عزیزم خیلی زجر کشیدی اما بیا امروز بریم بیرون باید برای عروسیمون لباس عروس بگیریم مگه نه ؟
اوهوم... آماده میشم بیا دنبالم
یونجون: باشه الان میام فقط عشقم....
چی شده ؟
یونجون: میشه ات قبل باشی مگه نمیخوای از هیونجین انتقام بگیری ؟ باید یه ملکه باشی تا بتونی ازش انتقام بگیری اون لباس دکلته ای که آبی بود و تا روی رونت اومد رو میپوشی ؟
اوهوم راست میگی میپوشمش فقط بخاطر تو
یونجون: ممنونم عشقم
یه دوش گرفتم و لباسمو پوشیدم و یکم آرایش کردم تا صورتم از بی روحی دربیاد و با یونجون رفتیم تا کارای عروسی رو بکنیم
ویو هیونجین
چطور کارت به اینجا رسید هوانگ هیونجین چطور همه چیزتو از دست دادی....ات اون تمام زندگیه من بود و من از دستش دادم نمیزارم اون مرتیکه باهاش ازدواج کنه نمیزارم به همین سادگی دارو ندارمو از چنگم دربیاره نقشه اصلیم تازه شروع شده
© هیونجین تیراندازی که خواستی رو آماده کردم
_خوبه چان ممنون
© هیونجین؟ توکه نمیخوای به ات آسیب بزنی؟
_ نه فقط میخوام برای من بشه نگران نباش آسیبی نمیبینه
©امیدوارم اینطور باشه
پوزخندی زدم و به سمت دوربینی که هر زمان ات رو بهم نشون میداد برگشتم و زیر لب گفتم
_عشق من ،خودت این کارو شروع کردی بزودی دوباره کنار همیم
ویو ات
لباس عروس رو خریدیم و رفتیم خونه
پرش زمانی به شب عروسی
بلاخره روزش رسید....
۶۹۷
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.