بالاخره پارت جدیددد
#life_again
Part ten
۴ فوریه ۲۰۲۴ / فرودگاه سئول
جیمین: بالاخره رسیدیم خونه خدایااااا
جونگکوک: هیونگ هنوز فرودگاهیما!
تهیونگ خنده ای کرد و گفت: خب کوک بذار ذوق داشته باشه خب.
یونگی: فعلا ساکت بشید اعههه! تهیونگ بیا کمکم چمدونا رو ببریم توی ماشین و آقایون جونگکوک و جیمین برید چهارتا ساندویچ بخرید برای ناهار!
جیمین و جونگکوک همزمان گفتن: چشم!
.خونه.
( پشت تلفن)
- وای خدا ماماننننن!
+ یونگی به خدا اگه کوش ندیااااا
- من اگه الان به پسرا بگم که میمیرم ماماننن
+ کاریت نمیکنن خب؟ فعلا پسرم
- اوما خودم میشم قاتلت
+ اوخیی فعلا
- بای.
یونگی با کلافگی از اتاق جیمین اومد بیرون....اومده بودن خونه ی جونگکوک و جیمین برای اینکه ناهار بخورن و استراحت کنن.
جیمین با خنده برگشت روبه دوسپسرش و وقتی حالت کلافشو دید خودشو کنترل کرد و گفت: یونی..چی شده عشقم؟ خاله یوری چی گفت؟
یونگی: خب دوتا خبر دارم که جفتشون به طور بدن!
جونگکوک: وضعیت وخیمه...
تهیونگ: دقیقا...بگو هیونگ.
یونگی: خب یکیش مربوط به شرکته...مادر گرامی بنده تصمیم گرفته برای خودش جانشین رو انتخاب کنه از الان!
جیمین با تعجب پرید بالا و گفت: واتتت؟ جانشین دیگه چرااا!؟
یونگی: به قول خودش که خیلی داره اذیت میکنه میگه که سنم بالا رفته!
تهیونگ: ببخشیدا ولی داره زر میزنه
جونگکوک: به خدا خاله از منم چه بدنی چه چهره ای سرحال ترععععهههههه
جیمین: بچه ها حتما خاله دلیل داره خب یونگی مگه قراره کی جانشین بشه؟
یونگی: مامان گفت از بین ما چهارتا و هیچ ایده ای ندارم کدوم.
جونگکوک و جیمین و تهیونگ هم زمان گفتن: تو!
- وات چرا ؟
& خب مامانته هیونگ!
√ کوک راست میگه.
+ خببب یونگی خبر دوم؟؟
- با توجه به حرف مادر عزیزم....خب ایشون هم خونه منو ته و هم اینجا رو فروخته...
+ چیییییی!
- اره دیگه حالا گفت برید خودشو بکشید.
& الان این یعنی چییی به کی فروخته بابا سند هارو از کجا داشتهههههبغمبیمفی؟؟؟؟
√نفس عمیق کوک.
- خب متاسفانه کلید جفت خونه ها رو خودمون بهش دادیم.
+ الان ما چیکار کنیمممم
- گفت وسایلتونو جمع کنید پاشید بیاید خونه من!
& من خودم با خاله یوری باید حرف بزننننمممم
- خودش اینجا رو خریده پس تا فردا بیرونمون میکنهههه
√ شعتتت خدای منننن
+ من نیستم.
- مامانم گفت که چون سال های آخرشه میخواد پیش هم باشیم....
+ من فقط خاله یوری رو ببینم...
- امشبم برای کارای فردا شرکت باید بریم پیشش پس بعد ناهار بریم وسایلو جمع کنیم...
&من اگه خاله رو نکشم
......................
Continues...
Part ten
۴ فوریه ۲۰۲۴ / فرودگاه سئول
جیمین: بالاخره رسیدیم خونه خدایااااا
جونگکوک: هیونگ هنوز فرودگاهیما!
تهیونگ خنده ای کرد و گفت: خب کوک بذار ذوق داشته باشه خب.
یونگی: فعلا ساکت بشید اعههه! تهیونگ بیا کمکم چمدونا رو ببریم توی ماشین و آقایون جونگکوک و جیمین برید چهارتا ساندویچ بخرید برای ناهار!
جیمین و جونگکوک همزمان گفتن: چشم!
.خونه.
( پشت تلفن)
- وای خدا ماماننننن!
+ یونگی به خدا اگه کوش ندیااااا
- من اگه الان به پسرا بگم که میمیرم ماماننن
+ کاریت نمیکنن خب؟ فعلا پسرم
- اوما خودم میشم قاتلت
+ اوخیی فعلا
- بای.
یونگی با کلافگی از اتاق جیمین اومد بیرون....اومده بودن خونه ی جونگکوک و جیمین برای اینکه ناهار بخورن و استراحت کنن.
جیمین با خنده برگشت روبه دوسپسرش و وقتی حالت کلافشو دید خودشو کنترل کرد و گفت: یونی..چی شده عشقم؟ خاله یوری چی گفت؟
یونگی: خب دوتا خبر دارم که جفتشون به طور بدن!
جونگکوک: وضعیت وخیمه...
تهیونگ: دقیقا...بگو هیونگ.
یونگی: خب یکیش مربوط به شرکته...مادر گرامی بنده تصمیم گرفته برای خودش جانشین رو انتخاب کنه از الان!
جیمین با تعجب پرید بالا و گفت: واتتت؟ جانشین دیگه چرااا!؟
یونگی: به قول خودش که خیلی داره اذیت میکنه میگه که سنم بالا رفته!
تهیونگ: ببخشیدا ولی داره زر میزنه
جونگکوک: به خدا خاله از منم چه بدنی چه چهره ای سرحال ترععععهههههه
جیمین: بچه ها حتما خاله دلیل داره خب یونگی مگه قراره کی جانشین بشه؟
یونگی: مامان گفت از بین ما چهارتا و هیچ ایده ای ندارم کدوم.
جونگکوک و جیمین و تهیونگ هم زمان گفتن: تو!
- وات چرا ؟
& خب مامانته هیونگ!
√ کوک راست میگه.
+ خببب یونگی خبر دوم؟؟
- با توجه به حرف مادر عزیزم....خب ایشون هم خونه منو ته و هم اینجا رو فروخته...
+ چیییییی!
- اره دیگه حالا گفت برید خودشو بکشید.
& الان این یعنی چییی به کی فروخته بابا سند هارو از کجا داشتهههههبغمبیمفی؟؟؟؟
√نفس عمیق کوک.
- خب متاسفانه کلید جفت خونه ها رو خودمون بهش دادیم.
+ الان ما چیکار کنیمممم
- گفت وسایلتونو جمع کنید پاشید بیاید خونه من!
& من خودم با خاله یوری باید حرف بزننننمممم
- خودش اینجا رو خریده پس تا فردا بیرونمون میکنهههه
√ شعتتت خدای منننن
+ من نیستم.
- مامانم گفت که چون سال های آخرشه میخواد پیش هم باشیم....
+ من فقط خاله یوری رو ببینم...
- امشبم برای کارای فردا شرکت باید بریم پیشش پس بعد ناهار بریم وسایلو جمع کنیم...
&من اگه خاله رو نکشم
......................
Continues...
۴.۱k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.