بوک : اون مهربونه ...
پسر ، مثل همیشه ساعت ۷ صبح بخاطر قوانین مزخرف قبیله از خواب شیرین و عمیقش بیدار میشه و کش و قوسی به کمرش میده و از رختخواب بیرون میاد .
پسر موهای سفید رنگش رو شونه میکنه و خودش رو در آینه برانداز میکنه و کیمونو سفید رنگی میپوشه و لبخندی کودکانه بر لب هاش جاری میشه و از اتاقش خارج میشه .
در راه روی ساکت و خلوت قبیله قدم میزنه و پارکت های زیر پاهاش صدا میکرد و صدای خش خش چوب در راه رو اکو میشد ، و تمرکز پسرک رو بهم میزد .
پسر روی نیمکت چوبی اتاق صبحانه نشست و منتظر ندیمه ها ماند تا برایش مثل هر روز غذا بیارن .
چشم های ابی و درخشان پسر مانند دو یاقوت ابی زیر خورشید تابان میدرخشیدند و پوست سفید و رنگ پریده پسر مثل همیشه شفاف و بی نقص بود
به هر حال اون گوجو ساتورو بود !
پسر بچه ای با شش چشم از قبیله گوجو با ۷ سال سن
ندیمه وارد اتاق شد و سینی غذا رو جلوی گوجو گذاشت و تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق خارج شد، ساتورو نگاهی به کیکش با شیر انداخت و شروع به خوردن کرد و با اشتیاق و خوشحالی غذاش رو میخورد و مثل همیشه دستپخت آشپز قبیله عالی و بدون عیب و ایراد بود و مورد علاقه ساتورو بود.
پسر موهای سفید رنگش رو شونه میکنه و خودش رو در آینه برانداز میکنه و کیمونو سفید رنگی میپوشه و لبخندی کودکانه بر لب هاش جاری میشه و از اتاقش خارج میشه .
در راه روی ساکت و خلوت قبیله قدم میزنه و پارکت های زیر پاهاش صدا میکرد و صدای خش خش چوب در راه رو اکو میشد ، و تمرکز پسرک رو بهم میزد .
پسر روی نیمکت چوبی اتاق صبحانه نشست و منتظر ندیمه ها ماند تا برایش مثل هر روز غذا بیارن .
چشم های ابی و درخشان پسر مانند دو یاقوت ابی زیر خورشید تابان میدرخشیدند و پوست سفید و رنگ پریده پسر مثل همیشه شفاف و بی نقص بود
به هر حال اون گوجو ساتورو بود !
پسر بچه ای با شش چشم از قبیله گوجو با ۷ سال سن
ندیمه وارد اتاق شد و سینی غذا رو جلوی گوجو گذاشت و تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق خارج شد، ساتورو نگاهی به کیکش با شیر انداخت و شروع به خوردن کرد و با اشتیاق و خوشحالی غذاش رو میخورد و مثل همیشه دستپخت آشپز قبیله عالی و بدون عیب و ایراد بود و مورد علاقه ساتورو بود.
۳.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.