پارت بیست و هفتم

-قربونت
.خدانکنه بای
-بای
#پایان مکالمه
اری: خوب اری فردا روز بزرگیه
متی: اری چه کاری پیش که میخوای بیای خواستگاری خو بزا خواستگاری نرفته عروسی بگیریم
اری: تو چقد باهوشی،، الکی واسه اینکه ناراحت نشه گفتم وگرنه این کجا باهوشه
متی: چجوری به ذهنت رسید
اری:وای خداااا از دست این

#بعد عروسی
رضا:بچه ها بهتون خوش بگذره
دیانیکا:جان
پانی:آره خوش بگذره
ارمتین:آره خوش میگذره
همه بجز متینیکا و اردیا:😅
اری:حالا برید دیگه
رضا:باش داداش ولی اینا هنو بچن زیاد سخت نگیرید
نیک: موضوع چیه؟ چرا به ما هم نمیگید
پانی: شب خوب بخوابید آقا ممد بدو
عسل: رضا بدو بدو
محش: محر بدو ماهم بریم
نیک: متی بدو تو خونه
اردیا و متینیکا: 😅
ممد: شب متینیکاردیایی تون بخیر
اری: بچه ها بریم بخوابیم
دیانیکا: وای نه
متی: وای نه یعنی چی؟
نیک: هیچی ولی من امشب پیش داشم میخوابم
متی: جان(با صدای بلند)
نیک: نخوابم نه میخوابم
متی:باش
نیک: نه نمیخوابم
متی: واد فاک یعنی واد فاز
نیک: 😑
متی: خودمم منحرف شدم
اری: سلطان منحرفی دوباره منحرف شد گوساله
متی: خودتی
برید تو خماری